تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

نامفهومی که منم ... مفهومی که ...تویی**

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۴ ق.ظ

میگه وقتی یکی خیلی خوب میشناستش

به دوست داشتنی هاش،حالاتش،افکارش و ..

شناخت داره واقعا لذت می بره

_ و داره طوری که دوست داره بهش محبت بشه رو شرح می ده

و مصداق بارزش هم منم که خیلی خوب میشناسمش

و به دوست داشتنی هاش،حالاتش و افکارش کاملا واقفم_

 

فکر می کنم بعد از سه نیازِ اصلیِ خوراک،پوشاک،مسکن:))

چهارمین نیاز(اگر با اغماض اولی نگیریمش) همین نیازِ« فهمیده شدن» هست

قطعا این نیاز و لذت، می تونه بالاتر از هر لذت دیگه ای

اعم از دوست داشته شدن، پذیرفته شدن،و...قرار بگیره

.

گلایه داره که من،هیچ وقت درباره خودم صحبت نمی کنم

اینه که چیزی درباره من نمی دونه

من رو دوست داره،به هم نزدیکیم، من اون رو خیلی خوب

و بهتر از خودش میشناسم، اما اون چیزی از من نمی دونه!

[بعد عصبانی می شه که حتی نمی دونم مشکلت چیه!!!

مشکلت چیه ؟

من اما مثل همیشه با این استدلال که "درد با کس گوی که از تو کم تواند کرد"

پناه نمی برم مگر به تو

 

اولین کسی نیست که این حرفها رو می زنه

ادم هایی که_تعداشون هم کم نبود_

و از باب درک و شناخت عمیقی که ازشون داشتم احساس قرابت می کردن

اما درست همون آدم ها من رو غیرعادی ترین هم می دونستن.*

 

با حرفاش فک می کنم حق با اونه، من به ندرت(اگر نگیم هیچ وقت) از خودم حرف می زنم

اما وااااقعا برای فهم شدن نیاز به کلمه هم هست الزاما؟!

_شاید بگی آدم ها علم غیب ندارن،شاید بگی از رهگذر کلمات هست که آدم ها

ارتباط برقرار می کنن و همدیگرو میشناسن_

و بله! من هم تایید می کنم

اما فقط می تونم با منطقم تاییدش کنم و نه با دلم درکش!

نمی دونم

.

این من بودم همیشه

که رابطه ای رو توی خودم ادامه می دادم

صمیمی می شدم، دوست می داشتم و دوست داشته می شدم،

همه ی اون آدم رو توی خودم زندگی می کردم و از بر می شدم

توی خودم تا سرحد مرگ عشق می ورزیدم

و به اشتباه انتظار داشتم اون هم در من پیش رفته باشه 

 

تازگی اما فهمیدم عمق فاجعه ای که می تونه رقم بزنه چقدر زیاده

بعد از اینکه در کسی پیش رفتم و پس زده شدم

درحالیکه انتظار بیجایی بود...

اون وقت تازه به خودم اومدم

تازه فهمیدم بودن بین آدم ها و قدم برداشتن میونشون،

و زندگی کردن به این شکل درون خودم با خودم،[یا اون معدود آدم هایی

که دوست داشتم در من باشن]، چقدر غریب و غیر طبیعه

اما می دونی.هنوزم،

من فقط ترجیح می دم این گوشه ی خلوت، زندگی م رو‌کنم

بی اونکه مجبور شم بزنم بیرون.

اون بیرون بین آدم ها،

من حسابی غریب و تنهام

می دونی؟!!!

.

جز میم.که قبلا گفتم.

ومی دونی تجربه همچین رفاقتی باعث می شد فکر کنم طبیعی ترین آدم روی زمینم

.

+ این روزها اما گاهی، دوست دارم حرف بزنم

و جز حس حضور قوی تو که مرهم بود.که پاسخ! بود.حقیقتا بود.

حرف بزنم و پاسخی از جنس کلمات مادی دریافت کنم.دوست دارم حرف بزنم و جوابی از جنس کلمه بشنوم.

اما شاید تکرار مفهوم این بیت در من هست که مانع میشه.شایدهم....نمی دونم

" من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

  من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش"

 

** باید اعتراف کنم که من_علی رغم شناخت دقیق و عمیقم از خودم_

حتی توی ذهن خودم، یک صورت ذهنی نامفهوم و گنگ و غیر قابل درک دارم

شاید اینجا بگی: دیـــــوانه! ... و من هم بخندم.و این یعنی...موافقم باهات.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۲۴
تاسیان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی