تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

منم من، سنگ تیپا خورده ی رنجور ...

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۰۰ ب.ظ

سال اول دبستان بود.شایدم دوم.به گمونم دوم بود.دختر ریز چثه ای بود،ریز چثه تر از همسن و سالهاش

همیشه میز اول کنار میز معلم می نشست.تنها.درواقع کسی حاضر نبود پیشش بشینه!

از نظر ذهنی گرچه در حدی نبود که بفرستنش مدرسه معلولین اما کاملا از متوسط بچه های مدرسه پایین تر بود

(یا شاید هم پایین تر از این حرفها بود و به اصرار خانواده اش توی اون مدرسه نگه اش داشته بودن!)

بهرحال ظاهرش باعث شده بود بچه ها ازش بدشون بیاد

وقتی از کنارش رد می شدن قیافشون رو جمع می کردن و متلک می پروندن

بعضیا که در بیشعوری گوی سبقت رو از بقیه ربوده بودن دوره اش می کردن و شروع می کردن به مسخره کردنش

خب بودن کسایی هم که یه عوضی به تمام معنا بودن و بهش زور می گفتن

خوراکیشو می گرفتن...لباساشو کثیف می کردن و...

رفتار بچه ها گرچه ناراحتم می کرد

اما اینکه اون همینطور توی خودش مچاله می شد و هیچ کاری نمی کرد واقعا عصبانی ام می کرد!

طبق چینشی که نشونده بودن مون من میز یکی مونده به آخر بودم

مدت زیادی هم طاقت نیوردم و رفتم میز اول نشستم کنارش

بعد از اون، زنگ های تفریح دوستامو می پیچوندم و می رفتم کنارش

دست می انداختم گردنش و ازش می خواستم خوراکی مون رو باهم بخوریم

موهاش که شلخته وار از مقنعه اش می زد بیرون، دوباره با تل اش مرتب می کردم

مقنعه اش رو صاف می کردم

بند کفشش که همیشه خدا باز می شد براش می بستم

با دستمال، آبی که کنار دهن و چشماش خشک شده بود پاک می کردم

بینی اش رو تمیز می کردم

( درواقع علتی که بچه ها ازش چندش شون می شد همین ظاهر نامتعارف بود

همون سر استینی که بخاطر پاک کردن بینی اش همیشه کثیف بود

همین ظاهر اشفته اش و ..)

اولش بچه ها با تعجب نگامون می کردن و لابد فکر می کردن این روانی کیه

اما کم کم دست از تمسخرها و زور گفتن هاشون برداشتن

گاهی بعد کلاس می موندیم و درس می خوندیم

بعدتر ها خیلی بهتر شده بود

دیگه بچه ها تو یه میز کنارش میشستن و می شه گفت برای بچه ها(همون بچه های بیشعور) عادی شده بود

اما برای خودش انگار هیچ وقت عادی نمی شد!

هنوز عادت داشت زنگ های تفریح یه گوشه تو خودش جمع بشه و اروم خوراکی شو بخوره

حتی با من هم هیچ وقت راحت نبود

بعدها وقتی می دیدمش که با چه تلاشی ظاهرش رو مرتب نگه می داره واقعا برام خوشحال کننده بود

اما می دونی

خودش برای خودش هیچ وقت انگار عادی نمی شد...یا شاید هم...........

.

نمی دونم چرا امروز بعد این همه سال یکباره یاد این خاطره افتادم

با اینکه کاملا فراموشش کرده بودم اما امروز با جزییات توی خاطرم زنده شد

و امروز احساس کردم بعد این همه سال تازه احساسش رو درک می کنم

گرچه هنوز هم، نگاه به مردم، غمگین و نگاه به خودم، عصبانی م می کنه

با اینحال ...اینکه چطور یک نفر خودش رو برای همیشه طرد می کنه

چطور خودش رو از مردم و مردم رو از خودش طرد می کنه(اون هم بی اونکه کسی متوجه ش باشه)

چطور سخت تلاش میکنه همه چیز رو عادی جلوه بده در حالی که نیست...

و امروز من...تیپا خورده ترین سنگِ روی زمینم ...

راستش... این احساسیه که دارم.

چی می گم ؟!!!

.

.

.

فقط کاش تو بیای...من رو به خودم برگردونی

دستم رو بگیری بهم بگی عادی ام

دستم رو بگیری و من خودم رو چشمات ببینم و ...

دستم رو بگیری و ...

.

.

.

////////////////////////////////////////////////

 

.... یکی که لازم نباشه جلوش خودت نباشی

لازم نباشه زیر نقاب ها پنهون بشی 

یکی که وقتی روحت رو عریان دید ، پا به فرار نذاره

یکی که بتونی زخم هاتو بهش نشون بدی

و اون نه از دیدن اونهمه زخم بترسه

نه حتی نوازششون کنه

که فقط اونم ، زخم هاشو نشونت بده .

یکی ...شبیه تـو !

.

 

 

 

".... دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپا خورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد..."

.

.

دلا چونی دلا چونی دلا چون ...همه خونی ..همه خونی...همه خون

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۲۱
تاسیان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی