تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

مضامین چشم تو ...

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۴۰ ق.ظ

 

 

چشم هام افتادن به درد

قلبم تموم روز مچاله تر میشد تو سینه

انگار یکی انداخته باشه اش زیر پا و با تموم زورش ...

گلوم به درد اومده از بس واژه ها خودشونو زدن به در و دیوارش

هر کدوم شرمنده سر زیر انداختن، که کاری ازشون برنمیاد 

واژه ها از شرم خودشون رو پنهون کردن ،که توانی برای بیان اونچه هست ندارن

قلبم انقدر خجالت زده است که رو نداره سربلند کنه و اعتراف کنه به اینکه توان بیشتری برای ادامه دادن پابه پای من نداره 

چشم هام عاجز از خاموش کردن این آتیشِ سربه فلک کشیده،خاموش خیره شدن به گوشه ای

گرچه گاهی محض تسکینی و شاید از سر شرم لبریز می شن

خلاصه ...تنها موندم و دست خالی تر از همیشه عزیزم! بی چیزتر از همیشه...عزیزم!

 

 

بد نبود ...

یه وقتا دل چنگ مینداخت به واژه ها

چندجمله ای هوار می کرد سر کاغذ تا یکم از بارش کم کنه ...تا یکم شاید آبی ریخته باشه به آتیشش

 

خوب بود...

یه وقتام اشک بود

آب نبود...همه ی من بود... هستی من بود که ذوب می شد و از روزنه چشم سرازیر می شد

تسکین بود؟

گاهی تسکین بود!

گاهی از حجم این آتیش کم می کرد

گاهی...

 

خیلی خوب بود

گاهی با رفقا میشستیم

حرف و اشک بود که رد و بدل می شد

پله ی رو به سید حمزه بود واسه نشستن و نگاه کردنت

دیوار کنار سید کریم بود که سرو بهش تکیه بدم و ...

سید بود

مصطفی بود

احمدعلی بود

رسول بود

علی بود

"قطعه 24 بود"

شبای روضه بود

سایه ارباب و دامن مادر بود!

اشک بود که ببارمت

اسمت بود که دم بگیرم

سینه بود برای کوبیدن در خونه ات

خوب بود ولی ...

خیلی خوب بود اما ...

   

 

خیلی خیلی خوب بود

وقتی تو اون جاده بی انتها قدم بر می داشتم

انقدر پاهام عطش رفتن داشتن که اون راه بی نهایت رو تو یک روز اندی طی می کردن

انقدر آتیش بود که سرایت می کرد به پاهام ...به دست و چشمم ...به همه من

و آره ...

وقتی می رسیدی آتیشی نبود

زیر سایه ات قدم می زدیم و آتیش ها همه بردا و سلاما

ولی زیاد طول نمی کشید که برمی گشتیم سر جای اول مون 

 

انگار تمومی نداره این پریشونی

نمی دونم چه حکمتیه شبای نیمه ماه این پریشونی هم اوج می گیره!

و دیگه نمی دونم با چه کلمه ای تورو بخونم

نمی دونم چطور صدات بزنم تا جواب بدی

چطور نگات کنم ... تا نگام کنی

نمی دونم چطور بهت پناه ببرم ...یا از کدوم ترس بهت پناه ببرم...که پناهم بدی

منی که با هزار اسم صدات کردم

منی که با هزار هزار واژه صدات کردم

منی که از خودم ...از "همه"ام به تو پناه بردم

چطوره بگم

یا معاذ العائذین

یا منجی الهالکین

یا مجیب المضطرین

یا کنز المفتقرین

یا جابــــر المنکسرین

و یا ماوی المنقطعین...

نمی بینی چطور به دنبالت آواره شدم؟!

نمی بینی جایی جام نیست؟

نمی بینی کسی کسم نیست؟

نمی بینی قلب خالی ام رو؟

نمی بینی چشمامو؟ چشمای جستجوگر ترسیده ام رو!

ما حق من اعتصم بحبلک ان یخذل ! عزیزم!

ما دستمون خالی تر از این حرفاس

لیس لی وسلیة الا عواطف رأفتک...

تویی که اول و آخر و ظاهر و باطن زندگیم بودی

نمی بینی حیرونم ...گمم ...تو اول و آخر و ظاهر و باطن زندگیم!؟

نمی بینی تو تنهایی تنهام و ... تو جمع تنها تر !؟؟؟

نمی بینی از مردم گریزونم و از خودم گریزون تر ؟!!!

تووینا الی شدید رکنک ...تووینا الی شدید رکنک ...

ما رو بی نصیب نذار ......... از چشم هاش

.

کاش فرصتی باشه و زمانی

برای گفتن از "مضامین چشم تو" !

.

.

حالا چشم هات بهترن؟

قلبت بهتره؟

بارت سبک تره؟

 

چشمام دردترن

قلبم [قلب بیچاره م] ... مچاله تر

بارم .... سنگین تر ... خیلی سنگین تر

 

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۱۷
تاسیان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی