دیوونه_1
1 . ممنون که نمی ذاری
تو زندگی ِ بی تو ،
خیلی بهم خوش بگذره ...
2. دلم برای سحر تنگ شده . برای روز اولی که وارد کلاس شد . نشسته بودیم و تنها صندلیِ خالی ،
صندلی کنار من بود که شد جای سحر . نشسته بودیم که یهو بازوم تو دستاش قفل شد و بوسیده شد .
اولش ترسیدم . بعد اما همه لبخند می زدیم.لبخند استاد خیلی پر رنگ جلوی چشمامه.دلم برای سحر تنگ شده .
که باز بشینیم دور هم و سحر ، کوثر رو به انگلیسی و عربی بخونه و از استاد زبانش برامون بگه . از جزهایی که
توی این ماه تثبیت کرده . از ورزش کردن و اینکه چند کیلو وزن کم کرده . دلم برای سحر تنگ شده .
که باز خونه عمه جمع شیم و عمه برامون کیک بیاره و از سحر بگه که چطور نصفه شب بلند میشه
و عمه رو مجبور میکنه یکی دوساعته مونده به اذان رو عبادت کنن . که سحر چطور منتظر اذان صبح
می شینه توی سجاده . که چطور دختری که روشندل بود و اوتیسم داشت یکی یکی همه رو به اسم
توی قنوت وتر دعا می کنه . دختری که روز اول فکر می کردم 15 روز از من کوچیکتره و بعدتر ، فهمیدم حداقل
15 هزار سال از من بزرگتره.دلم برای سحر تنگ شده.که باز دوره اش کنیم و با شیطنت ازش درباره
شوهر آینده اش بپرسیم .که اینبار بجای پویا ، بگه اسم همسر آینده اش علی ِ !.دلم برای سحر تنگ شده .
که باز زنگ بزنه و از پشت تلفن ، با لهجه شیرازیش دعوتم کنه خونشون .دیگه نشد . نشد بچه هارو جمع کنم دور هم .
نشد و فقط من بودم و م . دوستای بقول عمه بامعرفت ! .انقدر نشد که حالا من نمی رم . م هم لابد نمی ره .
دلم تنگ میشه اما این فاصله دوتا خیابون خیلی طولانیه برام .قدر 5 سال دوره برام .
نمی رم که مجبور نشم از م حرف بزنم .نمی رم که مجبور نشم با استاد چشم تو چشم بشم .
نمی رم چون بنظرم رفتن و تنها نشستن کنار سحر ، خیلی غیر عادیه .
3 . یه بارم یکی بهم گفت :
" دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید "
هیچوقت کلمه دیوونه انقدر دلچسب نبود برام ...
4 . " من که به گوش خویشتن ، از تو شنیده ام سخن چون شنوم ز دیگران ، حرف شنیده ی تو را ؟! "