تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

دلیل های ساده ای برای زنده موندن

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۷ ب.ظ

چند روز پیش داشتم گوشیمو سبک می کردم که تو ارشیوم فیلم "مردی به نام اوه" رو دیدم

چندین ماه پیش به توصیه کسی گرفته بودم ببینم و فرصت نشده بود

نمی دونم داستان فیلم چیه و رغبتی به دیدنش ندارم،

می خوام پاکش کنم ولی بجاش در یک تصمیم ناگهانی:)) میشینم می بینمش

اهل فیلم نیستم.نقد هم بلد نیستم.فقط دوسش داشتم

دوس داشتم یکم درباره اش بنویسم.گرچه فیلم می خواست مفهوم دیگه ای رو برسونه

من فقط روایت خودم رو از فیلم که جالب توجه تر بود برام، می نویسم

(ترغیب شدم کتابشم بخونم)

 

خب از اول فیلم یه پیرمرد عبوس و نچسب و بدعنق و غرغرو می بینیم

که حتی قیافه اش با دنیا سرجنگ داره

[ به حدی که حتی وقتی سرشو اینور اونو می کنه قشنگ معلومه دنبال یه چیزیه بهش گیر بده :)) ]

موقع خریدن گل دعواش می شه ،حتی با سگ و گربه های شهرک سرجنگ داره!

بنظر میاد وسواس فکری داره و هیچ چیزی خارج از چارچوبای ذهنیش براش قابل تحمل نیست

(حتی وقتی داره خودکشی می کنه!!!)

و همه چیز رو به شکل وسواس گونه ای کنترل می کنه!

 

تو دو دقیقه ابتدای فیلم اوه رو می بینیم که می ره سر قبر زنش

و در حالیکه داره براش غر می زنه _هر روز می ره سر قبر زنش و براش غر می زنه :))_

می گه "دلم برات تنگ شده"

همین دیالوگ کافیه تا ادم بفهه اوه دقیقا چشه!

گمونی که تا اخر فیلم خیلی قشنگ و هنرمندانه به تصویر کشیده میشه!

 

بعد اوه رو میبینیم که تیپ زده و می خواد خودکشی کنه _تا بره پیش سونیا زنش_

و تلاش های اوه تا اواخر فیلم برای خودکشی،

که هر بار با بهونه های ساده ای به شکل خنده داری ناکام می مونه

تو دومین سکانسی که اوه می ره و برای زنش غر می زنه،

حرفی می زنه که با توجه به شخصیت اوه درطول فیلم،خیلی قابل درکه

که : "وقتی خونه نیستی، هیچی سر جاش نمی مونه.

اگه همین الان عجله کنم شاید بتونیم امروز همدیگرو ببینیم

دلم برات تنگ شده"

[چقدر بازی بازیگرش خوب بود واقعا:)

مثلا وقتی با اون قیافه مغرورش به سونیا میگه دلم برات تنگ شده

یا متاسفم و ...

یا اون تیکه کلامِ "احمقها"ش که به هرکی میرسه میگه:)) ]

 

اوه یه آدم عادی نیست

سخت میشه با کسی نقاط اشترکی داشته باشه

و حتی اگر همچین کسی پیدا شه هم باز به سختی باهاش کنار میاد!

درکل عجیبه...گرچه تموم آدم ها براش عجیب بنظر میرسن و از برقراری ارتباط باهاشون عاجزه.

به شکل باورپذیری اما انگار این اوه اس که عادی ترین آدمه :)) _برا من که اینطور بود:دی_

 

ولی در طی فیلم می بینیم پشت ظاهر سرد و بداخلاق اوه

یا حتی کارایی که بنظر میاد از سر وسواس و کنترل گریش انجام میده!

قلب مهربونی هست که اوه فقط ابزاری برای ابرازش نداره

و این چیزیه که همسرش سونیا(و بعد هم پروانه همسایه ایرانیش)

متوجهش هست و بخوبی به اوه کمک میکنه تا بتونه خودش رو بهتر ابراز کنه

_فلش بک هایی که به جوونی های اوه زده می شه خوب این قضیه رو به نمایش میذاره_

اوه ای که پدر و خونه زندگی و همه چیشو از دست داده و حتی پول بلیط قطار نداره و اول بار اونجا تو قطار با سونیا اشنا میشه

بعد نگاه سونیا که وادارش می کنه بگرده و دوباره سونیا رو پیدا کنه

 

وقتی اوه رو می بینیم که تو اولین ملاقاتش با سونیا تو رستوران 

در عین ناتوانی در برقراری ارتباط با دنیای خارج،چطور سعی می کنه با حرف زدن درباره ماشینا:))

با سونیا ارتباط برقرار کنه و خودی نشون بده

و سونیا چطور این مسئله رو درک می کنه

می تونیم به اوه حق بدیم دنیاش و محور زندگیش سونیایی باشه که تنها راه ارتباطش با عالم خارجه

که بعد رفتنش هیچ چی برای اوه سرجاش نباشه

که از عالم و ادم شاکی باشه

که عاصی باشه

گرچه این اتفاق از اواسط فیلم باحضور همسایه ایرانیش و دخالت ها و پسرخاله بازیاش:))

ادامه پیدا می کنه و اوه کم کم به زندگی برمیگرده و با دنیا ارتباط برقرار میکنه

اونم با قلبی که بزرگ شده و .........

 

اگه یکم دیگه بنویسم قشنگ کل فیلمو تعریف کردم:)) پس ادامه نمیدم

دیدنش بهتر از اینجا خوندنشه

اگه دیدید شماهم نظرتونو درباره اش بهم بگید:)

.

.

قشنگ ترین سکانس فیلم:

اواخر فیلم یکی از شخصیتای فیلم میگه :

" اوه واقعا چه مرگته؟ می دونم چه مرگته.تو پارانویا داری( خیلی بیشعور بود:( )

که همه چیزو درباره داستان زنت می دونم و اینکه چطور همه رو مقصر می دونی و ...

ولی می دونی تو به اندازه کافی براش مناسب نبودی و ...

بعد اوه با عصبانیت می ره خونه و اونجا گریه میکنه(جیگرم آتیش گرفت قشنگ :( )

.

.

+پیوست:

 

سَلامًا عَلى مَن یعرفون مَعنى الحُبّ. وَلا یملکون حَبیبًا

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۳۰
تاسیان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی