تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا ...

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۲۵ ق.ظ

 

" این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

 گفت و گویی و خیالی ز جهانِ من و توست "

.

.

گفته بودمت ، نه ؟

مدتهاست پیاده رفتن های طولانی ، من رو از متن زندگی پرت میکنه بیرون

مفهوم زمان و مکان کمرنگ و کمرنگ تر می شن .. تا اونجا که محو می شن

بعد من می مونم و یه جاده تو دل بیابون ، که انتهاش تو منتظرم هستی

من هستم و جاده ی خالی از من و هرکس...

جاده ای که تمنای رفتن داره ازم

پایی که تمنای رسیدن داره ازت ...

یکهو پا تند می کنم تا از اینهمه غم شاید خلاصی پیدا کردم

تو قول داده بودی .. یادت هست ؟

قول داده بودی من رو جا نذاری   98/01/29

.

حسیــن !!!!

.

یکسری نوشته جلومه از سالها قبل تر ...

سرسری مرور میکنم

یعنی با شروع هر کدوم

انقدر اون سطور

نه!

انقدر نویسنده اون حرفها برام غریبه به نظر میاد

که وحشت میکنم و ادامه نمی دم

شاید هم وحشتم از نویسنده "این" سطوره که اینطور از خوندن اونها فرار می کنم

فقط نمیدونم این وسط

اون خودم بود که بیربط با او حرفها بود

خود فعلی ام هست که با اون حرفها بی ربطه

منم که با خود فعلی ام بیربطم یا ...؟

حتی دوست ندارم اون حرفها رو بخونم یا کسی بخونشون

.

با خوندن بعضیاش

دوست دارم برگردم به قبل از اولین سفرم

اولین ها همیشه ناب هستن

اون آتیشی که از ندیدن حرمت تو سینه ام شعله ور بود

اون همه حسرت

اونهمه خواهش

اونهمه شوق و انتظار رفتن

تازه می فهمم چقدر همه شون ناب بودن

.

.

یکجای اولین سفرنامه م نوشتم:

 

"پیاده روی اربعین

یادت میده

سفر

فقط پای رفتن میخاد و ...

دل ِ رفتن !"

حالا اما فکر میکنم

رفتن فقط دل میخواد

فقط دل

.

"وقتی میشینی برای برگشتن

این برگشتن رو ...

خیلی بیشتر از رفتن .... باور نداری ...

و چقدر سخته ستونهایی که یکی یکی پای پیاده اومدی ...

به سرعت ، معکوس برگردی ...

دوست داری

چشماتو ببندی و ...

نبینی شون !"

چقدر حس بدِ این روزها شبیه اون لحظاته

راهی که با هزار بدبختی پیاده رفتی

با سرعت زیادی برگردی

حالا که فکر می کنم

مدت زیادیه این حس همراهمه

.

" اینکه کربلا کجاست ... !؟

 

شاید زمین کربلا تسکین کوچیکی باشه برای بی قراری های دل ...

اما کربلا هم با اون عظمت

فقط تسکین کوچیکیه برای این همه درد ...

شاید واسه همین 72 تن بی قرار رفتن بودن

شاید قاسم برای همین بیتابی میکرد

شاید علی اکبرش  برای همین بود که ...

شاید عبدالله برای همین دست از دست زینب جدا کرد و دوید ...

اصلا به نظرم عبدالله

تموم هدف خلقت رو مجسم کرد

وقتی اونطور دوخته شد به آغوش حسین ...

انگار خواست بگه ...

جای همتون اینجاست ...

کربلا هم اگر میری ...

واسه اینه که ...

بری تو آغوش حسین ... دوخته شی به سینه حسین ...

اصلا ... برای همین خلق شدی ..."93/9

.

.

.

+به شکل غم انگیزی نمی تونم حرفهایی که می خوام بنویسم

 

++ شبای تولد تقریبا همیشه جزء بدترین شبها بودن

دلیل مزخرف بودن امشب هم همین چند لحظه پیش که چشمم افتاد به تاریخ مشخص شد

یه یازده شهریورِ ... دیگه

گمونم ... بیست و شیش ساله شدم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۱۱
تاسیان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی