دری از خیر
دنیا جدی جدی جای بیخودیه
دلم گرفته
امشب با مادربزرگ صحبت کردم
گفت چند روزه مریض شده
می پرسم دکتر رفته؟
_و همون لحظه از سوال بیخودم پشیمون و شرمنده می شم_
کی باید ببرش دکتر!؟
می گه که نه و «...» قراره سر ماه بره بهش سر بزنه و ببرش
نمی دونه پسرش با سرطان و شیمی درمانی نوه اش درگیره:)
می گه نمیایید یه سری بزنید؟!
صداش موقع پرسیدن این سوال، مثل بچه هاست
نمی گم ما همین ماه پیش اونجا بودیم
جواب بیشرمانه ایه برای کسی که بیست و پنج ساله تنهاست
اونم وقتی می دونی هر ثانیه تنهایی، خودش یه ساله
همیشه دلم برای تنهایی ش آتیش می گیره
انیس و مونست رفته باشه و تو باشی و بیست و چند سال تنهایی...
می دونی
مادر بودن درعین اینکه زیباترین اتفاقیه که برای نوع بشر می تونه متصور باشه
دردناک ترین و غم انگیزترین اتفاق هم هست
یکی می گفت قدیمیا مثلی دارن که می گه
هروقت خواستی کسیو نفرین کنی دعا کن مادر بشه
اینه که تنهاییش بیشتر هم ناراحتم می کنه
وقتی نصیبش تو تنهایی نشستن و غصه ی غصه های بچه هاش رو خوردنه ...
بگذریم.
.
کسی نیست بره
می گم که من میرم و میبرمش دکتر
و صبح می رفتم اگه ماشین تعمیر لازم نبود و میشد انداختش تو جاده
میفته چند روز دیگه
ولی خودمونیم
دنیا جدی جدی... جای بیخودیه!
.
.
+ همیشه یه دعای دلبری داره که شنیدنش فقط از خودش لطف داره
« الهی خدا یه دری از خیر براتون باز کنه»
نمی دونی وقتی این جمله رو می گه
خدا همه درای خیرشو باز کرده انگار.
.
بیربط نوشت:
دیگه تحلیل رفتنی هم به اون معنا نیست
شاید چون چیـزی برای تحلیل رفتن دیگه نیست
تو می دونی تموم شدم...یا دارم شروع می شم؟!
گاهی خدا...خیلی عجیب و غیرقابل پیش بینیِ!