حرفی که نمی زنم
جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۱۵ ب.ظ
جای غم انگیزش اونجا بود که نمی دونست
چقدر خودیِ برام
چقدر خودی می دونستمش
اگه غصه بود برا جفتمون می خوردم
اگه دعوا و عصبانیت بود با جفتمون داشتم
اگه انتظار بود..از هردومون..خودم و خودش..ما...
خلاصه نمی دونست چه احساسی دارم
منم نه که از گفتن حسم ابایی داشته باشم
مهم نیست اگر بگم و سوتفاهم شه و اشتباه برداشت شه
مهم نیست اگه حتی دست رد به سینه احساسم خورده بشه
من جرات ابرازش رو دارم ، فقط اگر مطمئن باشم درست ترین کاره
مسئله اما شک من به این قضیه بود :)
ترسم از تو بود...تو.
۹۹/۰۹/۲۸