اکنون... چهل سالگی!
يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۶ ق.ظ
برای آرزوهای محال خویش می گریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می گریم
شب دل کندنت می پرسم آیا باز می گردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش می گریم
نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش می گریم
اگر جنگیده بودم،دستِ کم حسرت نمی خوردم
ولی من بر شکستِ بی جدال خویش می گریم!
به گردم حلقه می بندند یاران و نمی دانند
که من چون شمع هر شب بر زوال «خویش» می گریم
نمی گریم برای عمر از کف رفته ام، اما
به حال آرزوهای محال خویش می گریم
.
تابستونی، کتاب «اکنون»ِ فاضل رو که می خوندم
انگار دفتر چهل سالگی خودم رو ورق می زدم
انگار همه چهل ساله ها به اینجا می رسن
یا همه تو چهل سالگی به اینجا می رسن
حالا وقتی تو بیست و چند سالگی، حسرت های چهل ساله دارم
لابد تو چهل سالگی حسرت های هزار ساله دارم
۹۹/۰۹/۳۰