آرزوی طلبکار ! ( ریشه ی مشکلات!)
در رو باز می کنه و با قیافه متفکری میشینه روی تخت
_ من خیلی بهش فک کردم...درواقع داشتم ریشه ای مشکلاتمو بررسی می کردم
دیشب کلی فکر کردم و جلو رفتم تا رسیدم به ریشه مشکلات!
+ خب؟
صاف درمیاد تو چشمام که : _ تـــو !
+ من ؟!
_آره دیگه اگه گیر نداده بودی و آویزون نشده بودی که یه آبجی کوچولو می خوام برای خودم الان منم این مشکلاتو نداشتم!
اصن مامانینا قصددددشو نداشتن...همه اش تقصیر توئه!!!همه مشکلاتم زیر سر توعه!
بلند می خندم که دیـــووووونه ! و یاد آوری خاطره اش لبخند میاره روی لبم
(چهارونیم -پنج ساله م بود که گفتم من یه "آبجی کوچولو برای خــودم" می خوام
بعد هم اعتصاب کردم
بچه ها که میومدن دم خونه دنبالم تا توی حیاط بازی کنیم
درو می بستم و دادو بیدا کنان زانو بغل می زدم که نمی خوام...من نمی رم باهاشون بازی کنم
اونا واسه خودشون داداش و ابجی دارن من هیچی :))
تلاش های مادرم جواب نمی داد و از خر شیطون پایین بیا نبودم
تو دنیای بچگونه خودم فکر می کردم
بچه های همسایه که همیشه نیستن!
بچه های همسایه که برای خـــودم نیستن!
اینطور بود یکسال بعد من صاحب یه عدد خواهر کوچولو بودم :)) )
_ نخند بابا خیلی جدی ام
+ ولی من خیلی خوشحال و خوشبختم که دارمت...واقعا خدارو شکر می کنم بخاطرش
_ تــووووووو آررررررره ...من دارم درباره خودم حرف می زنم
+ خب حالا چه کاری از من برمیاد؟ :)
_ گنددددیه که زدی ...خواستم درجریان باشی
+ برو بابا...همینه که هست...حقته اصن! :))
_ [ سانسور ]
:))
خلاصه اینکه مراقب آرزوهاتون باشید
ممکنه بعد بیست سال یقه تون رو بگیرن ...که چرا آرزو کردی! :)