تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۴۳ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

...دلَ م ... رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۹ ، ۲۱:۲۶
تاسیان ...

از وقتی میره

تا بیاد

دل تنگ می مونم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۹ ، ۱۹:۴۱
تاسیان ...

‏گفت جای من کجا لایق بُوَد؟گفتم: به دل
گفت می‌خواهم جز این جای دگر، گفتم  به چشم

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۹ ، ۰۰:۳۶
تاسیان ...

دلم لرزیده

.

۱۸:۴۳

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۹ ، ۲۰:۱۴
تاسیان ...

شب بود خسته بود

چشامو بسه بودم

خورشید سر زد و من ... پیشت نشسته بودم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۹ ، ۱۸:۰۴
تاسیان ...

تازه دارم ترس نشدن و ... خواسته نشدن رو می چشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۹ ، ۲۲:۳۱
تاسیان ...

... برای تو.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۹ ، ۱۹:۱۱
تاسیان ...

یک دلتنگی عمیق .. که با دیدنت هم برطرف نمی شه ...

.

.

#از_نگفتنیها

 

ب.ن:

میگه چه اصراری داری نگفتنی ها رو منتشر کنی!!!؟

میگمش.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۹ ، ۱۵:۰۲
تاسیان ...

نذاری برای تو ببارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۹ ، ۰۰:۴۶
تاسیان ...

میگه اینکه طاقت ناراحتی شو نداری یعنی تو منطقِ ما

۳بزرگتر از ۹۷عه!

.

.

میگم

به کجا چنین شتابان؟!!!

.

:)

در امتدادِ ....

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۹ ، ۱۶:۰۵
تاسیان ...

نگاه که کنی،امسالم(امسالِ من)،زمان های زیادی در انتظار تو گذشت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۹ ، ۰۷:۱۰
تاسیان ...

فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ،

وَ هَبْ لِنَفْسِی عَلَى ظُلْمِهَا نَفْسِی ،

وَ وَکِّلْ رَحْمَتَکَ بِاحْتَِمالِ إِصْرِی ،

فَکَمْ قَدْ لَحِقَتْ رَحْمَتُکَ بِالْمُسِیئِینَ ،

وَ کَمْ قَدْ شَمِلَ عَفْوُکَ الظَّالِمِینَ

...

تَفْعَلْ ذَلِکَ یَا إِلَهِی بِمَنْ خَوْفُهُ مِنْکَ أَکْثَرُ مِنْ طَمَعِهِ فِیکَ ،

وَ بِمَنْ یَأْسُهُ مِنَ النَّجَاةِ أَوْکَدُ مِنْ رَجَائِهِ لِلْخَلَاصِ ،

لَا أَنْ یَکُونَ یَأْسُهُ قُنُوطاً ، أَوْ أَنْ یَکُونَ طَمَعُهُ اغْتِرَاراً ،

بَلْ لِقِلَّةِ حَسَنَاتِهِ بَیْنَ سَیِّئَاتِهِ ، وَ ضَعْفِ حُجَجِهِ فِی جَمِیعِ تَبِعَاتِهِ

 

_دعای سی و نهم _

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۹ ، ۰۶:۵۰
تاسیان ...

دست ها تو ضریح های مشبک گره می خورن ...

امیدی متولد میشه ...

دلی می لرزه ...

و اشکی ... پا به عرصه وجود می ذاره ....

اشک ... اشک ... اشک ...

این حجم هندسی نامنظم ...

اشک به نظرم یه واژه س ...

واژه ای که نمی تونست باشه ...

یا نمی دونست چی باشه تا حق مطلب ادا شه ...

نه ... اشک ،

تموم  ِ اون واژه های ناگفتنی ه این دنیای کوچیکه ...

که جا نداشت واسه واژه های بزرگ ...

اشک تموم اون واژه هایی س که نمی تونستن باشن ..

از بس که بزرگن ... از بس که عمیقن ...

و ناگفتنی و ... ناشنیدنی و ...نادیدنی ...

 

 

3.10.91

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۹ ، ۰۶:۱۰
تاسیان ...

«تقوا نبوده علت شب زنده داریم

بی خوابی عمیقِ من از .......»

.

فایده نداره،هرچی زل بزنی به صفحه و دستات بلغزه رو دکمه ها

فایده نداره.به رشته تحریر درنمیاد.گفتم که یکی باید حرف بزنه

منم گوش کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۹ ، ۰۱:۲۲
تاسیان ...

کار از فکر گذشته،به گریه های شبانه رسیده ایم.

.

.

« ز تلخ گویی من عیش عالمی تلخ است

 به بوسه ای چه شود گر مرا دهان بندی؟!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۹ ، ۰۰:۴۴
تاسیان ...

عمر بهونه ها کوتاهه.

.

از بغض های شبانه به گریه های شبانه رسیده ایم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۹ ، ۰۰:۳۵
تاسیان ...

شاید نباید اینهمه باور کنم تو را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۹ ، ۰۰:۳۵
تاسیان ...

دل شکسته هم نداریم بخری...

دل نداریم...گِل...

اینجا یاد اون بیت می افتم که گفت

بار مرا کسی نخریده ... تو می خری؟!!!

بار مرا بخر ... نخری گریه می کنم....

.

گفته بودن شما دستچین میکنی برای پسرت

گفته بودن و ما با گریه صدات کرده بودیم

صدامون نرسید یا؟ ....یاااااا !!!!!!

.

یادمون رفت این سر نذر شما بود...به دردسر افتادیم.

.

هل من معین فاطیل معه العویل و البکا

بیا باهم گریه کنیم.سخت گریه کنیم.

.

.

«امیدوار چنانم که کار بسته برآید

وصال چون به سر آمد، فراق هم به سر آید! »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۹ ، ۲۰:۴۷
تاسیان ...

There should be no despair for you
While nightly stars are burning;
While evening pours its silent dew,
And sunshine gilds the morning.
There should be no despair—though tears
May flow down like a river:
Are not the best beloved of years
Around your heart for ever?

They weep, you weep, it must be so;
Winds sigh as you are sighing,
And winter sheds its grief in snow
Where Autumn’s leaves are lying:
Yet, these revive, and from their fate
Your fate cannot be parted:
Then, journey on, if not elate,
Still, NEVER broken-hearted!

.

*[حذف شد]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۹ ، ۰۷:۴۹
تاسیان ...

پشت چراغ عابر پیاده منتظرم تا چراغ شبز شه و‌

برم اونطرف پول بگیرم از باجه

سرم تو گوشیه.ز پیام داده 

که یباره از سمت چپم صدای خوشحال و سرحال و(سرخوش)ـی

میگه سلااام

برمیگردم.دختر همسنای خودم باید باشه

هنوز حواسم تو پیام ز هست خیلی عادی سلام میکنم و ادامه میدم

_میگه شما منو نمیشناسید(تازه متوجه اش میشم) نگاش میکنم

_ولی بهتون سلام کردم

میخندم که ممنون

توجهمو جلب کرده میگم خوبی؟!:)

_ممنون(خیلی سرخوش میزنه)

+بهتر باشی:))

_ممنون:)) امروز اومدم همه دکترهارو دونه دونه از پایین به سمت بالا میرم

+درو کن برو جلو!:)))

_اررره:))).شما منتظر تاکسی هستین؟!

+منتظرم چراغ سبز شه

چراغ سبز میشه ..

+روز خوبی داشته باشی با اجازه

اونطرف چراغ دم باجه از کنارم رد میشه و با همون لحن سرخوش داد میزنه

روز خوبی داشته باشی

براش دست تکون میدم که خدافظ...

.

انقد این مکالمه های یهوییِ با غریبه هارو دوست دارم

گرم گرفتنای یهویی و صاف و ساده

حالمو خوب کرد...:)

.

یبارم خیلی وقت پیشا تو مترو جلوم به خانومه ایستاده بود

معلوم بود اعصاب نداره(یدورم با دوستام بحث کرد سر کلمه شیعه !:)) )

دیدم اعصاب نداره عمیق تر بهش لبخند زدم

یهو بی اعصاب دراومد که چیه؟!چیز خنده داری میبینی( :)) )

گفتم نه لبخند میزنم! :)

از لحنم یکم اروم شد.گفت خوووبه یکی هنوز مونده که لبخند داره!!!

دلم براش سوخت.خندمم گرفته بود.:/ 

دکمه مانتوش بازه براش میبندم.گارد داره.میگم دکمه تون بازه.تشکر میکنه.

[سلام این دختره منو یاد این خاطره انداخت]

+

بهم سلام کنیم

بهم لبخند بزنیم

باهم حرف بزنیم

بهم حرف خوب بزنیم

حالِ همو خوب کنیم

حال آدم خیلی راحت خوب میشه!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۹ ، ۲۰:۵۶
تاسیان ...

امروز رو میخوام

خوشحال باشم:)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۹ ، ۱۳:۲۱
تاسیان ...

ما را به حال خودمان،رها کنید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۹ ، ۰۱:۲۸
تاسیان ...

خانم ا پیام میده حالمو میپرسه

اخرش میگم،حرفی که مدتیه ته دلم نگه داشتم

«که ممنون پیام میدید

که هربار که پیام میدید انگار خدا میگه،هنوززز رهات نکردم»

میگه «خدا هیچوقت بنده هاشو رها نمیکنه.تورَم سفت و محکم گرفته»

لبخند میاد رو لبم،بغض تو دلم

فرق ما همینقد زیاده

از نقاط مهمِ دیگه که آدم شروع میکنه به «پست شدن» همینجاست

شک،سوظن،...گفتن و باور کردن این حرف که «تو ولم کردی»

حتی اگه به زبون نیاریش و انکارش کنی در خودت

اما خوب که خلوت کنی با خودت میفهمی همه چی از کجا آب میخوره!

از اونجا که شروع میکنی به بدبین و ناامید شدن به/ از خدا 

حتی اگر لباسِ یه عنوان دیگه تنش کنی،از دورم داد میزنه چیه

«فراموش کردنِ خداییِ خدا!!!»

.

باید عرفه بخونم

باید عرفه بخونم و مکرر تکرار کنم این فراز رو که

الهی ما اقربک منی و ابعدنی عنک...

که چقدر تو به من نزدیکی و چقدرررر من از تو دورم

که فما الذی یحجبنی عنک؟!

چی حاجب شده بین مون؟!

من؟!برش دار!

.

انت اکرم ان تضیع من ربیته!!!!

به قسم های نیم شبی تو دل تاریکی شب تو کمد و زیر نور شمع

به فرازهای کمیل

به شب بیداری ها

به آه های از سر سوزجگر،برای مادر

به...به چی قسم بدم ات؟!!!

حرفی بزن!چیزی بگو! سیلی بزن! دعوام کن...چیزی بگو!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۹ ، ۰۱:۱۱
تاسیان ...

و یَسِّر لی !

.

.... همه میرن من اما میمونم وضو بگیرم،نزدیک اذانه

وضو میگیرم...چشم ها باز میشه،صدای اذان صبح میاد از مسجد محل

سبک و دلتنگ.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۹ ، ۰۶:۰۹
تاسیان ...

 ... و دَواءَکُمُ الاستِغفارُ

.

در امتدادِ شکستن

.

چقدر ثانیه تا صبح مونده!

چقدر «لحظه»!

.

الحمدلله علی کل حال

.

یادته یبار پرسیده بودم بنظرت این ماییم که دنبال جاده راه افتادیم

یا جاده اس که مارو دنبال خودش میکشه؟!؟

و یکم بعد جواب داده بودم که فهمیدم...این جاده اس که مارو دنبال خودش میکشه!؟

.

توو این «لحظه» چیزی که بیش از همه آزارم میده

فکرِ برگشتن به شبهای دوهفته قبل و قبلترشه

یا شاید فکرِ برگشتنِ اون شبها!

.

توو این «لحظه» چیزی که بیش از همه آزارم میده

تکرار واژه ی دلتنگی تو سرمه

که انگار آخرین بار هزار شب قبلتر به گوشم خورده

توو این لحظه...

گمونم کلمه برای ثبت «لحظه» خیلی ناتوانه

بگذریم

شاید فقط باید اینجارو نابود کنم

مثل یه زندانی که زندانش رو...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۹ ، ۰۲:۰۲
تاسیان ...

... آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل ...

+

گفته بودم بیش از این سخت نگیر به این دل

گوش نکرده بودی.

.

۹۹.۱۰.۱۶

۰۰:۰۸

هشت همیشه ام عدد خوبی نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۹ ، ۰۰:۱۲
تاسیان ...

پیری توو اوجِ جوونی اونجایی اتفاق می افته که 

هی تلاش میکنی

هی تلاش میکنی

هی تلاش میکنی

و هیچوقت نمیرسی!

.

+

گفت

«خواب نمی برد مرا

 یار نمی خرد مرا

مرگ نمی درد مرا

آه .. چه بی بها شدم ....»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۹ ، ۰۲:۱۲
تاسیان ...

منو از «اینجا» ببر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۹ ، ۰۱:۳۲
تاسیان ...

همیشه یه «اولین»ـی هست!

به اولین های خودم نگاه میکنم و به خودم و به گذر زمان در خودم

دارم چکار میکنم؟!

خودم رو می بینم!یا خودم رو نادیده میگیرم؟!

از خودم انتقام میگیرم؟؟؟؟؟!!!

که حالا که نشدی...که حالا که اونجایی که باید نیستی

پست شو.تا جایی که میبرمت پست شو!

اونم تسلیم...دنبال سرم راه میفته،پا تند میکنه سمت پست شدن!

چهره غمگینش دل سنگو آب میکنه،دل منو نه.

تا کجا میکشونمش؟؟؟؟؟

.

یکی از هزارتوی تاریک قلبم،از دل تاریکی نگاهم میکنه

چهره ی‌روشنش آشناست!

شبیه رویاهای جوونی می مونه

شبیه کسی که می خواستم «همه» ام رو «فدا»ش کنم

که بارها براش خونده باشم

بابی انت و امی و اهلی و مالی و نفسی و ..

با گریه نگام میکنه.با گریه نگاش میکنم

پشت پرده ی اشک تار میشه...واضح میشه..تار میشه...واضح..‌

دور میشه...نزدیک میشه

میگم هستی؟!

اگه هنوز‌ اونجایی،امیدی هست؟!

میگم ناامیدی،زشت ترین چهره امه که نمی خواستم هیچکس ببینه

میگم امشب توو انتهای مسیر،ناامید و بیزار نشستم

بیزار از ناامیدی،بیزار از بیزار،بیزار از ...

بیزار یعنی روگردان و گریزان ...بیزار یعنی من 

دارم با گریه میگم براش...که دستمو میگیره که تو،«اینجا» چکار میکنی؟!!

مبهوت نگاش میکنم..

حتما از نگام میخونه که منو از اینجا ببر!

مگه نه؟!!!

 

#هذیونواره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۹ ، ۰۱:۳۰
تاسیان ...

گفتم پیری یه احساسِ

احساسی که وقتی در «انتهای» یک مسیر قرار می گیری،داری

.

پیری یه کلمه بدون باره!

میتونی بار مثبت یا منفی بهش بدی

وقتی پیرِ یه راه میشی...یا تو یه راه پیر میشی

یا «برای» یه راه، پیر می شی

خیلی فرقشونه

می دونی؟!

.

.

می دونی امروز چه ناامیدانه دعا می...

دعا کردم اصن؟!

نگاه کردم بیشتر

شاید گفتم دست میگیری یا نمی گیری ... فرق نداره

می تونی دست نگیری...

تو با همه ی کرم ات میتونی...من بهت حق میدم

ولی نگاه کنی یا نه

قبول کنی ازم یا نه

خوشت بیاد ازم یا ...

من دلتنگتم.دلتنگت میشم‌.دلتنگت می مونم.ببینمت یا نه.

گفتم_باسوظن ام که چهره ی کریهی داشت_ گفتم دست که نمی گیری!

وسط راه،(یا شایدم بیرونش)...من دلتنگت نشستم منتظر.

میرسی از راه؟!!!

می بریم با خودت؟!

نه!؟؟؟

نه...

...

گفتم این مسیر اگه مسیر من نیست

حتی اگه نمیشه دور زد...منو‌ از تو مسیر بردار

.

یاد میم می افتم

من طاقت دیدن دارم اگه نشونم بدن؟

اگه نشون بدن و همونطور که به میم گفتم به کار و راه خودم ادامه بدم

_ که میدم!_ برام بد تموم میشه

نذار بد تموم شه...اگه زودتر ببری ام...اونقدددددم‌ بد تموم نمیشه

.

«روزی ز چشم مردم و روزی به پای تو!

عمر مرا ببین که به افتادگی گذشت...»

.

+

ولی بااااور هم نمی کردم،دست نگیری.نمی تونستم باور کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۹ ، ۰۱:۱۱
تاسیان ...

قبل ظهر برای کاری میرم ری

کارم انجام نمیشه!

نزدیکه اذانه

نزدیک حرمم

توفیق اجباری...بعد یک‌سال و اندی!!!

چقد غریبِ گفتن این جمله

چقد منی که یکسال و اندی ندیدت عجیب و ناآشناست برام!

من هنوز فقط منی رو میشناسم که هر هفته وقت و بی وقت

به هر بهونه اونجا بود

که حتی وقت رفتن به کربلا و مشهد دلتنگ تو بود فقط

که تنها تعلق اش به این شهر خراب شده حرمت بود!!!

حالا بعد اینهمه وقت،

ایستادم جلوت و بغضی که فقط نگاه تو محرمه برای شکسته دیدنش

جلوت میشکنه

ولی میگن نمیشه زیاد ایستاد

نمیشه موند یه دل سیر نگاهت کرد

انصافه؟!!!

آدم از دیدن نور چشمش محروم باشه!؟

انصافه بگن پا تند کن برگرد به دنیای تاریکت!؟

نه انصاف نیست!

.

یجا میگه تو زیارتنامه

أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یُرِیَنَا فِیکُمُ السُّرُورَ والْفَرَجَ

وَ أَنْ یَجْمَعَنَا وَ إِیَّاکُمْ فِی زُمْرَهِ جَدِّکُمْ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ

 

« وَ أَنْ لاَ یَسْلُبَنَا مَعْرِفَتَکُمْ إِنَّهُ وَلِیٌّ قَدِیرٌ »!

متوقف میشم

اون وقتا انقد رووش مکث نمیکردم

حالا میفهممش

حالا که انقد ازت دورم...میشه درو وا کنی؟!

که من ساااالها به این درگاه سر تکیه دادم

که من سالها آستان بوس این بارگاه بودم

که دنیای هیجده سالگی به بعد من رو

شما رنگی کردی...شما از سیاه سفید در اوردی...شما.

.

چقد دلتنگی شبیه ندیدنته.

.

چقد نمیشه بگم حرفامو.

.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۲۳:۵۰
تاسیان ...

دلتنگ یعنی تو♫
پیشم نمیمونی♫
اما نمیدونی ♫
هر لحظه اینجایی♫

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۱۸:۱۴
تاسیان ...

من دیگه،

تمایلی به صحبت با خودم ندارم!

 

+

در امتدادِ حماقت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۰۸:۵۵
تاسیان ...

اگه هرچی رفتی جلوتر،رفت عقب تر

وایسا!

جلوتر نرو

یا برگرد......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۹ ، ۲۳:۴۴
تاسیان ...

این شبا زود ساعت یازده و نیم میشه

شما چطور؟! :/

 

+

ایضا از پست های ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۹ ، ۲۳:۴۰
تاسیان ...

همش شیش شبه

ولی نمی دونست

این شبا شبای بهتری بودن

فارغ از پست های نیم شبیِ از سرِ دلتنگی

نمی دونست

به دردِ بغض شبام خورده!

و منم نمی تونستم بهش بگم

 

 

+ از پست های منتشر نشده/دیر منتشر شده

++در امتداد خراااابی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۹ ، ۱۴:۵۷
تاسیان ...

مایی که به تو سپردیم خودمون رو

مایی که پیش می ریم،ترسان،مردد،بیخبر

و خودمون رو به تو سپردیم

به کجا می بری؟!؟!؟!

هوم؟!

.

+

« با خودت این نیمه جان را

این دلِ بی آشیان را

تا کجاها،تا کجاها...

می کشانی

می کشانی!؟؟؟»

++

زندگی قشنگه

و غیرقابل پیش بینی

و ترسناک

و دردناک

و خیلی خیلی جالب!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۹ ، ۱۴:۵۴
تاسیان ...

وقتی روزای ناامیدی ادامه پیدا کنن

اونوقت پیدا کردن امید سخت میشه

جراتتو از دست میدی ...

بنظر میرسه هر کاری میکنی به در بسته میخوری

اما ... تو همچین وقتایی مهم ترین چیز اینه که  نباید خودتو ببازی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۹ ، ۱۷:۱۰
تاسیان ...

فک میکردم انتظار کسی رو کشیدن

باید شیرین باشه

نمیدونستم میتونه انقد بیرحمانه باشه!

.

بنظرت

ما چقد دووم میاریم؟! هوم؟!

 

+

انتشارهای از سر حماقت یا چه ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۹ ، ۰۱:۲۶
تاسیان ...

گوش بده

قرارِ بی قراری های من!

بی قرارم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۹ ، ۲۱:۵۲
تاسیان ...

 

و قسم به شب و تاریکی اش،

 وقتی همه خوابند و سکوت جولان می دهد

 که دلم برای تو تنگ است و من خیلی تنهایم  …

 

حرف به گوش شب نمی رود

هرچه میگویم

صبح شو !

که من خیلی تنهام ...

 

" کاری به کارِ شما ندارم
       تکلیف این شبِ اصلا از ستاره خسته
        که روشن است.

       
من با خودم
        به همین شکل ساده از چیزی که زندگی‌ست
        سخن می‌گویم . " ( ـــــــیّد علی صالحی )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۹ ، ۲۱:۲۴
تاسیان ...

... انتظارِ مَدَدی از کرم ِ باران نیست.

.

.

#سحر با باد می گفتم...حدیث آرزومندی!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۹ ، ۰۴:۱۵
تاسیان ...

می دونی

من حداقل هفته ای یه بار جمله ای با این مضمون از آدمای مختلف می شنوم که

«خدا رو شکر که هستی

ممنون که هستی

چه خوبه که هستی

تو نبودی چکار میکردم

خدا منو دوس داشته که هستی

خوبه بودنت

که .... که ...»

هر بار شنیدنش اما

مث نمک زدن به زخم سربازه بودنمه!

شنیدنش خوشحالم نمیکنه

فقط به شکل بیرحمانه ای غمگینم میکنه 

 

ناشکری نمیکنم.باید شکرش کنم که در حد بضاعت مزجاتم

اجازه میده حال آدمای دورمو خوب کنم

شنیدنش آزاردهنده اس چون خودم خوب نیستم

حال دلم خوب نیست 

و هیچ چیز

حتی هیچ چیز! هم بهترش نمی کنه

و من خسته و ناامیدم،از بهتر شدنش

گمونم پست شدن از همینجا یا حوالی همینجا شروع میشه!

وقتی تو از خودت ناامید میشی

و دست میکشی از تلاش برای بهتر شدن

و خو میکنی به بد و بدتر شدن

پست شدن

بعد شتاب می گیری سمتش

شیرجه می زنی تو پست شدن

انگار دهن کجی میکنی به خودت

لج میکنی با خودت

که اگر تو برگ ریزونی

من از ریشه درت میارم

من با تیشه ریشه های بودنتو می زنم

که دیگه هیچ وقت سبز نشی.هیچ وقت.

.

.

«خاک شدم پست شدم با همه یکدست شدم
تشنه بی آب شدی نیست از این هست شدم
مست بگو راست بگو تا شب یلداست بگو
تا نفسی هست بگو هر چی دلت خواست بگو
خسته و بی تاب شدم محو شدم خواب شدم
خسته از این پنجره ها منتظرت قاب شدم ...
»

.

پ.ن:

چه انتظارِ عظیمی نشسته ست در دلِ ما ....... :)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۹ ، ۱۶:۲۵
تاسیان ...