تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید....

چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۴۹ ب.ظ

امام ات رو

صراطت رو

حبل متین ات رو

سر بریده باشند

و تو گریخته باشی به تاریکی بیابان

[ گم شده باشی ]

و از ترس و سرما، جان سپرده باشی.

.

.

.

« من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب 

 گوشـمالی دیدم از هجـران که اینم پنـد بس »

بعضی شعرهارو...آدم میشنوه و طبع لطیف میپسنده

ولی بعضیاشو آدم زنــدگی می کنه

این بیت هم...

در ادامه ی بیتی که قبل تر گفتم[ زندگی کردم ]

« لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ

 عشق بازانِ چنین ... مستحق هجــرانند!»

 .

تا زمانی که آدمی از دایره ربوبیت و تربیتی خدا

خارج نشده باشه، حتی این هجران،گوشمالی و سوختن هم

شیرین و لذت بخشه

اما تشخیصش هم، ممکنه خیلی سخت یا غیرممکن باشه

و اون وقتیه که توهّم راه رفتن،توهّم عبادت،توهّم محبّت! تو رو برمی داره

و تو توی دایره امنِ خیالی ای که برای خودت ساختی

به تباه شدن ادامه می دی

درحالیکه دلخوش خواب و خیالی

درحالیکه «سـرگرم بازی» هستی!

خالیِ خالی به _مثلا_ راه رفتنت ادامه میدی

درحالیکه مدتهاست تموم شدی...

یک حجم توخالی و سرد و تـاریک، که التماس قطره ای نور داره، اما ..

.

.

ولی می دونی

حتی اگه شکر اون بی نهایت نعماتت رو بجا نیوردم

شکر این نعمتِ « اینطور با صورت زمین خوردن»

و کشیده شدن برای مدتهای طولانی رو، حتما بجا میارم

که کافی نبود ... در کلمات به چیزی تکیه نکنی

«وجود» تو باید از تکیه به «غیر» دست برداره

و این زمین خوردن چندساله

طوری تکیه من رو از غیر برداشت

که فقط یه دلخوشی برام مونده

مدتهاااست که من فقط، دلخوش قصه ی خرابه و پیرمرد خرابه نشینم

که مدتهاست کسی جز تو «قصد این ویرانه» نمی کنه!

کسی جز تو .. سراغ از این خرابه ی متروکه نمی گیره

.

و من کسی جز تـو ندارم.

+

چندماهه دلتنگ نجفم

این روزها و حال و هوای اربعین این دلتنگی رو بیشتر هم می کنه

فکر می کنم لذتی بالاتر از نظر و «تماشا» نباشه

که گرچه در تموم طول اون مسیر، سرخوش و مست از لذت قدم برمیداری

گرچه از خسته رفتن و خسته رسیدن غرق لذت می شی

گرچه نشستن و مرهم به زخم زائرا گذاشتن و حرف زدن از «او» قنده قنده

ولی از هیچ چیز قدر «تماشا» کردن لذت نمی بری

اوج اوج اوج این لذت برای من اونجاست که از صحن حضرت مادر

خیره خیره گنبد پدر رو غرق تماشا می شیم

چقدر دلتنگ اون بهشت و نهرهاشیم...

 

چقدر دوست دارم از تو حرف زدن و با تو حرف زدن رو ... طولانی تر از اینها کنم...

چه میشه کرد که از توان و حوصله کلمات هم خارجه ...

 

++

دلتنگ چشماتیم.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۱۶
تاسیان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی