هان چه خبر آوردی؟!
ظهری داشتم شعر قاصدک اخوان رو میخوندم
عصر تو حرم نشستم که یهو می بینم قاصدک نشسته رو پاهام
حتما خوش خبر بوده...حتما،از تو خبر اورده
که من منتظر بودم.من،خیلی منتظر بودم.
باربط۱:
به امید دیدار...ای همه ی من به فدای تو!
#در_راه_بازگشت
#هنوز_نرفته_دلتنگ:)
#تو هم که .........
بیربط۲:
با خودت
چکار کردی ها؟!
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما،اما
گرد بام و در من
بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو.، فریب
قاصدک! هان، ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، ای! کجا رفتی؟ ای
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمیبندم خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند