لحظه دیدار نزدیک است...باز...
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۰ ب.ظ
یهویی صبح، ظرف کمتر از ربع ساعت همه چی اوکی میشه
حتما حکمتی داره عقب افتادنش تا امروز
که نشه یه روز تلخ
بشه تلخ و شیرین
بشه یه قاشق عسل بعد یه قرص تلخ تر از زهر
بیشتر روزای زندگی همین طورین اگه خوب دقت کنی
زندگی یک شیرینیِ...نه! یک تلخیِ آمیخته به شیرینیِ!
یه تلخی مطلق که رووش قطرات عسل پاشیدن تا بشه هرجوری هست دادش پایین
چی میگم؟!
نمی دونم باید ناراحت باشم
یا خوشحال
شاید یه فرصتی اتفاقات امروز رو نوشتم.
فعلا قلبم،یه تهیِ پرشوره.یک جای خالیِ ...یه دلتنگیِ...
دلتنگ از رفتنت.پرشور از رفتنم.
.
دعاگواییم.
.
پ.ن
کاش بنده هات
یکممم منصف تر بودن! :)
+
... تا سحرگه!
۹۹/۰۹/۰۴