روزمرگی_هفتم
1.
«ای دل...برای آنکه نگیری چه میکنی
با روزگار دوری و دیری چه میکنی
بی اختیار بغض که می گیردت بگو
در خود شکست را نپذیری چه میکنی»
2.
«لِک لِک کنان به راه می افتی
از خود به اشتباه می افتی
از چاله ات به چاه می افتی
بادی وزیده است به سویی
دامن کشیده است به سویی
تا من روانه تر شوم این بار
•
حرفی نمی زنم که بگویم:
من مملو از منم که بگویم
من از توان خود چه بگویم؟
این ناتوان چه فایده دارد؟
لعنت به این تحمل اندک
نفرین بر این کهولت بسیار
•
آرام باش قلب صبورم!
آرام! تا کنار بیایی
با دردهای گور به گورم
با رنگ های جور به جورم
رنجور باش قلب سبکبار!
•
ای وای! صبح اگر شده باشد
تعبیر خوابِ هر شب من را
او راهی سفر شده باشد...
هر شب مقدر است بمانم
تا صبح نیز اگر شده دلتنگ
تا صبح نیز اگر شده بیدار
لرزید و ریخت،ریخت به ناگاه
از دست رفت و آه کشید آه
خندید مرگ تازه ی خود را
آنگاه ناگزیر و به اکراه
با دست خود جنازه ی خود را
بیرون کشید از دل آوار»ح.ص
3.
انقد درس نخوندم نمیدونم کدومو اول بخونم
اصن بخونم نخونم
چکار کنم خدارو خوش بیاد
بنده ی خدارو که خوش نمیاد بهرحال!
بنده خدا رو خوش میاد که ... [حذف شد]
سرمو شلوغ کرده بودم که پاییز و زمستون بگذره بی اونکه بفهمم
حالا کلی کار عقب افتاده دارم
و پاییز و زمستونی که پشت پنجره کشش میدن
و کلی فکر و ... دلی که سخت تنگه!
شاید واسه اینجا گفته بود «از چاله ات به چاه می افتی»!:))
بگذریم که بدنمم کم خوابی این یک ماه رو داره تو همین سه چهار روز جبران میکنه-_-
4.
میگه شاید دلیلش اینه که زمام امور شما دست حضرت سلطانه
و به هرکی هم متوسل میشی و هر اتفاقی بیفته از کانال وجودی ایشونه
میگم «قبلا» اینطور بود:)
میگه الانم همینه.ما شاید قطع شیم.اونا نمیشن
بعد خوابی که چند سال قبلتر دیده بود تعریف میکنه و میخنده که
ینی میخوام بگم تو خواب منم تو امام رضایی ای
یادم میره به اون سالها
[... میگف حتی اسم امام رضا میاد من یاد تو میفتم چه برسه برم اونجا
یا اون چند نفری که همیشه مشهد رفتنی بی اونکه بگن بهم،برام بلیط میگرفتن
چقدر این خاطراتِ شیرین تلخم میکنن.دلتنگ ترم میکنن.چقدر منِ اون روزا ...]
[حذف شد]
قربانِ آن کانال وجودی!
5.
میگه تنها بری اونجا چکار؟
میگم تنها نیستم که! اونجا میرم پیش اقا
اونجا تنها نیستم.اینجا تنهام!
6.
میگمش
به نظرت
التماسام جواب میده؟!
7.
میگمش
من به قسم های نیم شبی
معتقدم!
8.
میگمش
ببین!
به دلتنگی ام.
9.
گاهی زیاد حرف زدن،برای فرار از نگفتن هست
نگفتن چیزهای نباید.چیزهای مگو.
+خیلی بیربط1:
لعنت به منِ چهارده فروردین!
++باربط2:
حقیقتا نیاز دارم یکی بشونتم سر کارام
وگرنه خیلی زود به فنا میرم:/
+++خیلی باربط3:
ولی درستش اینه که تابستونا درس بخونیم
پاییز زمستونا تعطیل باشه بریم نقاط بلند شهر:))
++++ همینجوری4:
بارون قشنگی میاد:)
همش!:)
#موقت
(کاش اینهمه حرف زدی
دوکلومم حرف دلتو میزدی
دو خطم از این روزات می نوشتی
کاش انقد...حاشیه نمیرفتی)