این روزهایِ شب(1)
1.
بعضیا تو کل زندگیشون، نگرانیاشون رو در میون نمی ذارن
کلبه شون رو داخل قلبشون می سازن
و تو کل زندگیشون هیچوقت از اون کلبه نمیان بیرون
حتی وقتی احساس تنهایی می کنن، بهش اعتراف نمی کنن
درواقع، ترجیح میدن تو تنهایی شون زندگی کنن
بیشتر از خانوادشون دوسش دارن
.
.
آدما خیلی خنگن
وقتی "چیزی" رو دوست دارن همش احمق میشن
و انقدر به حماقتشون ادامه میدن که خودشون رو نابود می کنن
.
پس می تونن از دوست داشتن "چیزی" دست بکشن
می تونن دیگه قلبشون رو ندن
می تونن
بیخیال شادی و خوشبختی ای بشن که از دوست داشتن "چیزی" بدست میارن
چون خوشبختی و بدبختی
مثل دو روی سکه ست
اگه خوشبخت نباشی
بدبخت هم نمیشی
اگه از اول چیزی رو نداشته باشی
از دستش هم نمیدی...
می دونی ؟!
2.
چجوری بگم!
انگار کن حریف گوشه رینگ گیرت انداخته
تا می خوردی زدت
ولی نه اونقدر جون داری تا دوباره سرپا شی و به جنگ ات ادامه بدی
نه توان بلند شدن و پذیرفتن شکست رو داری
انگار به نظرت جنگ غیر منصفانه ای بوده
فقط دوست داری همونجا، چشم هات رو برای همیشه ببندی
.
3.
اگه سختی هر کس رو به اندازه توانش می دی
پس گمونم منو خیلی دست بالا گرفتی !!!
4.
مثل ذره ذره چون دادن
می گم برات
از این روزها...