تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

«اگر کسی رو دوست داری چون دوستت داره این همدلیه
اگر کسی رو بخاطر ظاهرش دوست داری این وسواسه
اگر کسی رو بخاطر پولش دوست داری این منفعته
اگر کسی رو بخاطر مهربونیش دوست دارین این تحسینه
اگر گیج شدی که چرا این شخص و دوست داری این قطعا عشقه»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۲ ، ۰۷:۴۸
تاسیان ...

وإن لم أستطع نزع الأحزان من قلبک، فلنقتسمها سویًا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۲ ، ۰۶:۵۶
تاسیان ...

بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد

بادِ غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

طوطیی را به خیالِ شکری دل خوش بود

ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد

قُرَّةُ الْعینِ من آن میوهٔ دل یادش باد

که چه آسان بشد و کارِ مرا مشکل کرد

ساروان بارِ من افتاد، خدا را مددی

که امیدِ کَرَمَم همرهِ این مَحمِل کرد

رویِ خاکیّ و نمِ چشمِ مرا خوار مدار

چرخ فیروزه طربخانه از این کَهگِل کرد

آه و فریاد که از چشمِ حسودِ مهِ چرخ

در لحد، ماهِ کمان ابرویِ من منزل کرد

نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ

چه کنم؟ بازی ایام مرا غافل کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۲ ، ۰۶:۵۵
تاسیان ...

لا تدری لعل احدهم یناجی الله لأجلک :)...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۲ ، ۲۱:۱۵
تاسیان ...

لَا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَٰلِکَ أَمْرًا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۲ ، ۲۳:۰۵
تاسیان ...

میم صبح پیام داده که پریروز اومده ایران و همو ببینیم

گفتم این وند روزه یه فرصتی میذاریم

فکر کردم دعوتش کنم خونه

بار اخر که دیدمش شب اخری بود ک میخاستن برن فرودگاه

یکی دوماهی که ایران بود نیومده بود پیشم

بنظر افسرده میومد گرچه چیزی نمیگفت،من ولی خوشحال بودم

اینبار ولی حدس میزنم خوب باشه و من .. :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۰۲ ، ۲۲:۱۳
تاسیان ...

المناجاة الحادیة عشرة: مناجاة المفتقرین

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

 

إِلَهِی کَسْرِی لا یَجْبُرُهُ إِلا لُطْفُکَ وَ حَنَانُکَ

خدایا شکستگى ‏ام را جز لطف و محبتت جبران نکنند

 

وَ فَقْرِی لا یُغْنِیهِ إِلا عَطْفُکَ وَ إِحْسَانُکَ

و تهیدستى ‏ام را بى ‏نیازى نرساند جز مهر و احسانت

 

وَ رَوْعَتِی لا یُسَکِّنُهَا إِلا أَمَانُکَ وَ ذِلَّتِی لا یُعِزُّهَا إِلا سُلْطَانُکَ

 و هراسم را جز امان تو آرام ننماید، و خوارى ‏ام را جز توانایى ‏ات به عزّت تبدیل نکند

 

وَ أُمْنِیَّتِی لا یُبَلِّغُنِیهَا إِلا فَضْلُکَ وَ خَلَّتِی لا یَسُدُّهَا إِلا طَوْلُکَ

و مرا جز فضلت به آرزویم نرساند و شکاف فقرم را جز احسان تو پر نکند

 

وَ حَاجَتِی لا یَقْضِیهَا غَیْرُکَ وَ کَرْبِی لا یُفَرِّجُهُ سِوَى رَحْمَتِکَ

و حاجتم را کسى جز تو بر نیاورد، و غمزدگى ‏ام را جز رحمتت برطرف ننماید

 

وَ ضُرِّی لا یَکْشِفُهُ غَیْرُ رَأْفَتِکَ وَ غُلَّتِی لا یُبَرِّدُهَا إِلا وَصْلُکَ

و بدحالى ‏ام را جز مهرت نگشاید و سوز سینه‏ ام را جز وصل تو خنک نکند

 

وَ لَوْعَتِی لا یُطْفِیهَا إِلا لِقَاؤُکَ وَ شَوْقِی إِلَیْکَ لا یَبُلُّهُ إِلا النَّظَرُ إِلَى وَجْهِکَ

و آتش درونم را جز دیدارت خاموش نگرداند و بر حرارت شوقم به تو جز نگاه به جمالت آب نریزد،

 

وَ قَرَارِی لا یَقِرُّ دُونَ دُنُوِّی مِنْکَ،

و آرامشم بدون نزدیک شدن به حضرتت برقرار نشود

 

وَ لَهْفَتِی لا یَرُدُّهَا إِلا رَوْحُکَ وَ سُقْمِی لا یَشْفِیهِ إِلا طِبُّکَ

و حسرتم را جز نسیم رحمتت برنگرداند، و بیمارى ‏ام را جز درمانت‏ شفا ندهند

 

وَ غَمِّی لا یُزِیلُهُ إِلا قُرْبُکَ وَ جُرْحِی لا یُبْرِئُهُ إِلا صَفْحُکَ

 و غمم را جز مقام قربت برطرف نسازد، و زخمم را جز چشم‏پوشى ‏ات التیام ندهد

 

وَ رَیْنُ قَلْبِی لا یَجْلُوهُ إِلا عَفْوُکَ وَ وَسْوَاسُ صَدْرِی لا یُزِیحُهُ إِلا أَمْرُکَ

و آلودگى دلم را جز گذشت‏ تو نزداید، و وسواس سینه‏ ام را جز فرمانت از میان نبرد

 

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۰۲ ، ۲۳:۵۳
تاسیان ...

خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید...

آمدی؟! وه که چه مشتاق و پریشان بودم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۰۲ ، ۱۶:۴۰
تاسیان ...

مث کسی ام که هزار بار بدست اورده و باز از دست داده

همینقد پاکباخته...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰
تاسیان ...

الإمامُ علیٌّ علیه السلام :

مَن وَثِقَ بأنَّ ما قَدَّرَ اللّهُ لَهُ لَن یَفُوتَهُ اسْتَراحَ قَلبُهُ 

 

امام على علیه السلام :

 هرکه اطمینان داشته باشد 

که آنچه خدا برایش مقدّر کرده است به او مى رسد ، دلش آرام گیرد.

.

آه ای دل مغموم آروم باش آروم

ای حال نامعلوم آروم باش آروم....

.

افوض امری الی الله...

کار خوبه خدا درست کنه...

درستش کن اگر....

درستش کن :)🔥

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۲ ، ۱۴:۵۰
تاسیان ...

- چرا پروفیلتو سیاه کردی؟

+ سیاه نیست،تاریکه!

-چرا تاریکه؟!

+چون شبه! :))

.

تموم هفته منتظر شب جمعه م

شبای جمعه اما...

چرا نمیتونم دعا کنم؟!:)

هرشب دعا میکنم.....

اما شبای جمعه ...نه که نخوام...نمیتونم:)

.

چقدر آدمی دربرابر اراده تو خوار و ذلیل و بی چیزه

گفت اگر راااضی شی...و با رضا شکوه کنی و دعا،اراده ی حق هم...ممکنه عوض شه

.

بعید میدونم خواست تو «این حال» بوده باشه

ولی تو از سر لطف،بنده از سر عجز و بی چیزی

گندایی که خودش زده،میزنه ب حساب تو و ادای رضا درمیاره...

که راضی ام اگر اراده تو تعلق گرفته به این حال...

ربوبیت تو لطیفه... 

اینه که هرطور هست بنده گریزپات رو برمیگردونی...

حتی زخمی و محتضر...

که تو حی قیومی...

که بقول فلانی... خیال کردین خدا به این راحتی بیخیالتون میشه؟!

من هیچوقت فکر نکردم که تو بیخیالم میشی...

اما...خودم بارها بیخیال خودم شدم...و شکر که تو بودی

هستی...

مارو با خودمون تنها نذار.

.

+ کلی حرف که حذف شد.

.

بعد نوشت؛

نه راه پیش دارم نه راه پس
کاش اگر تموم شده واقعا*
باور کنم!!! ... و مهرت هم از دلم بره
کاش اگر تاوانه...باقیشو خدا ببخشه
کاش اگر تمحیص و امتحانه خدا صبرمو بیشترکنه
کاش...تغییری اتفاق بیفته...

 

*نشستیم یادم نیست بحث چیه که با خنده میگم ....هم فلان بود

مادر دستشو توی هوای جلو صورتم تکون میده که فلانی؟! تموم شده همه چی

بعدتر ف میگه متوجه شده وارد فاز جدیدی شدم

و انگار توی ذهنم چیزی تموم نشده ...

فکر که میکنم میبینم که مدتیه توی صحبتام با افراد مختلف

اشاره کردم که فلانی اگر بود میگفت...

که فلانی هم اینطور بود...

یا فلانی اصلا اینطور نبود...

....

برای ذهن درمونده ی خسته ی رنجور غمگین ناباورم....

برای میل زیادم به مردن

برای اینهمه همه....

اگر انتظاری از من داری.... 

باید بگم تنها امیدم تویی...معجزه اس...

.

 

حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیست

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست

آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم ازین تاوان نیست

این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست

رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست

تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنگ حوصله را طاقت این توفان نیست

سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

.

.

به چند سال گذشته فکر میکنم...

نمیدونم اینجایی که هستم نتیجه خودآزاری مه

بلاس

تاوانه

شاید بقول لیلی نباید دنبال چرا باشم

شاید واقعا اهمیتی نداره چرا اینطوری شد

شاید اینکه فکر میکنم دونستن اینکه دارم از کجا میخورم خیلی توفیری نکنه

و فقط باید روی این حال خراب تمرکز کنم و درست کردنش....

من... در نهایت شکستم

بد هم شکستم...

چقد عجیبه که در این لحظه نه چیزی میخوام

و نه چیزی بنظرم میرسه که حالمو بهتر کنه

گاهی فقط ته ذهنم ارزو میکردم میومد دستمو میگرفت و .. منو میبرد...به زور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۲ ، ۰۱:۵۴
تاسیان ...

۰۰:۰۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰
تاسیان ...

تو دعام کن...

من به دعای تو معتقد بودم همیشه راستش:)

دعا کن یا .........*****

 

یا خدا صبورترم کنه،رضام کنه،تسلیمم کنه،تفهیمم کنه،ترمیمم کنه

دیگه چی لازمه برای تحمل؟! همونم کنه!

.

.

+

اگر بخوام صاااادقانه بگم... هنوز نمیتونم از عمق جونم

با تمام وجودم،راست و حسینی بگم راضی ام به رضات

اگر رضای تو اینه

ولی زیاد خواستم صادقم کنه در این ادعا

باید اعتراف کنم خدای خیالی من با خدای واقعی لاشریک

خیلی فاصله داره

شاید بخاطر همین خدای نامهربونیه که دوسم نداره زیاد،

که راضی شدن برام سخته

اصن نمیدونم

نمیتونم صحنه رو درست ببینم

نه که صحنه غبارآلود باشه بنظرم

بنظرم من گیج و مستم و تلوتلو میخورم

میفتم و پامیشم مدام

صحنه کج و معوج و مواج و تار و تیره اس 

بخاطر چشمای من!

بخاطر منی که ادعاهای بزرگ کردم پیشش ولی...

امتحانشونو نتونستم پاس کنم بخوبی...

هربار هم میگم واااای اون امتحان چقدر عالی بود برای اثبات خودم

و امتحان بعدی بیشتر میشکنم...

.

بذار اعتراف کنم...اعتراف شاید بیرونم اورد از این وضع

من خودم همه چیو برای خودم سخت کردم

اعتراف میکنم خودم،...من بودم که همیشه سخت گرفتم به خودم

خودم سخت ترش کردم

و خودم بهم بیش از اونچه که باید سخت گذشت...

من اعتراف میکنم هر خوبی رسید از تو بود

هر سختی و کُرهی از خودم...

من مسئول اول و اخر این وضعم

با شهادت به تمام جزئیاتی که ذکرش مقدور نیست

با علم به تمام ظلم های بیشمارم...

ولی...

تو میدونی اینها نه از سر طغیان... 

نه از سر جسارت و سرکشی و نیت بد...

از سر ضعف بوده...از سر ...

پس رحم کن...

به حسن بن علی

به حسن بن علی...

رحم کن

رحم کن بر این ضعیف...

یا محول الحال...حول حالنا الی احسن الحال..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۲ ، ۰۰:۴۵
تاسیان ...

در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

 

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد.........

.

ربنا افرغ علینا صبرا ... 

.

یه خواب میتونه کل روز پدرتو دربیاره ناجور :)

میدونی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۲ ، ۲۰:۳۴
تاسیان ...

تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم
بگذار در جدا شدن از یار جان دهم

همچون نسیم می گذرد تا به رفتنش
چون بوته زار دست برایش تکان دهم

دل بُرده از من آنکه ز من دل بریده است
 دیگر در این قمار نباید زیان دهم

یعقوب صبر داشت و دوری کشیده بود
چون نیستم صبور چرا امتحان دهم

یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست
نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم

.

زیبا بود

چون نیستم صبور چرا امتحان دهم...:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۲ ، ۲۱:۰۹
تاسیان ...

نمیدونم کجای روحم بهش گره خورد و کی...

که هنوز هم...

قلبم،روحم...تا این حد متاثر میشه ازش...

.

تو رو به کی قسم بدم که....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۲ ، ۰۹:۰۸
تاسیان ...

فرمود... نحن صابر

و شیعتنا اصبر منا...

که ما میدونیم و صبر میکنیم

اونا به ندونسته ها صبر میکنن

ادعای راضیه بودن ندارم...

حتی ادعای صبور بودن

اما گردن گذاشتم به حکم ات...

یاد دخترک معصومی میفتم که وقتی توی مدرسه خواستن

سه تا از بزرگترین ارزوهاشونو بنویسن...

به این فکر کرد که ایا اینکه میخواد

از بهترین بنده هات باشه..ایا یک ارزو محسوب میشه؟!

و باید بنویسش!؟

اون دختر... هنوزم...

اینه که با تموم ضعف هاش

تموم نداشته هاش... که لازمه برای بنده بودن

خودش رو به بندگی میزنه!!!

من میدونم کی ام و چکارا کردم...

یادمه...

میدونمم به لطف کی همینجاهم هستم

خواستم بگم یه راهی باز کن...

دیدم راه هاااا باز کردی

هیچ...

فقط صبورترم کن...خیلی صبورتر:)

.

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

اری شود... ولیکن به خووون جگر شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۲ ، ۰۱:۴۸
تاسیان ...

منطقیه کل روز خوابم میاد شبا بیخوابی دیوونم میکنه؟!:/

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۲ ، ۰۱:۳۳
تاسیان ...

۱۲ آبان ۱۴۰۱ پستی ثبت نشده

برمیگردم ۱۲ آبان ۱۴۰۰.... :)

شبی که پیام داده بعد یکسال!!!

.

هنوزم یادم نیست چیا بهش گفتم

اما پستی که نوشتم...

نشون میده بینهایت عصبانی بودم

و ساده فکر میکردم تموم شده اما پیامش

پیامش کافی بود تا قلبم ....

پیامش منو با بزرگترین چالش زندگیم مواجه کرد

شاید بعدا پشیمون شده باشه از پیام دادن

نه بخاطر اتفاقات بعدی که برای من افتاد

بخاطر برگردوندن منی به زندگیش...

که جاهامون عوض شد تاحدی

و تجربه کردن حسای بدی که دوست نداشتم ابدا تجربشون کنه

اما به وسیله خود من!!! تجربشون کرد :)

خدایا... ما بنده ضعیفیم اگر چیزی میگیم

 

به امتحانات از سر رحمتت شکر

که سراسر رحمتی

شکر به وقتی که کثیف ترین اشغالای وجود رو، میریزی بیرون

خالی میکنی نفس رو

تا پاکش کنی...

.

خوابم نبرده

باید فکری برای بیخوابی این شبها که هی بیشتر میشه کنم...

حالا امشب نشستم زیر اسمون شب جمعه با تسبیح فیروزه ای

متوسل رسول مهربونی...پدر امت

خوابم نمیبره

اشکمم نمیاد!

با اینکه بغض بزرگی دارم..

کاش میشد این آسمون صاف پرستاره،این هوای خنک رو

شیر کرد

کاش میشد که...

هیچ

.

هرچی ارزوی خوب مال تو...به چشمات قسم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۲ ، ۰۳:۳۲
تاسیان ...

این روزا گاهی یهو یه خاطره میاد بالا به مناسبتی

امشب ف دعوت بود خونه الف اینا

برای اشنایی بیشتر و شروع روند و..

وقتی میرفت یاد اولین باری که رفتم خونشون میفتم

صبح زود میرم بازار گل

میگردم گل و گلدونی میخرم که بپسندم

و یادآور حضورم باشه

میخرم برای مادرش که کلی گل داره و دوست داره

و بیشتر از اون،برای خودش که با هربار دیدنش ...

نمیدونم هنوزم هست یا خشک شده یا رد شده رفته یا...

دارم به ف میگم دست خالی نره و گل بخره و در لحظه خاطرات

با سرعت زیادی میچرخن توی سرم

گمونم شب قبلش ناراحتی شده بود

یادم نمیاد چرا

ولی وقتی میرسم میخام بیاد پایین

گلدون رو که میبینه چینی که به صورتش انداخته ناراحتی،باز میشه

درو که باز میکنیم...

چرا دارم اینارو مینویسم ؟!!!!:)

بگذریم

فکر کردن بهشون،و نوشتن ازشون

فقط قلبم رو سنگین تر میکنه

فک کردن بهشون با شدت پرتم میکنه به حال نزار ماه های گذشته

و برگشتن به اون حالات،اخرین چیزیه که میخام

.

یا رب....

.

ولی وقتی با خودت میگی نباااااید به خاطرات فک کنم

با شدت و سرعت بیشتری حمله میکنن

میدونی

.

.

دلم برای خودم میسوزه کمی

ولی فکر میکنم...بالخره پذیرفتم هرچیزی تاوانی داره

حتی اگر جاهلانه باشه 

تو توی عمق بخشی بهشون نقش داشتی

و باید مسئولیت بپذیری...

اینطوری شاید قد کشیدی...

شاید...بخشیده شدی:)

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۲ ، ۲۲:۱۵
تاسیان ...

صادقانه بگم...

اگر حالا ملک الموت ظاهر بشه

اگر با این حال منتقل بشم...

بگذریم...

مثل منی، آمادگی نداره قطعا:)

دعای طول عمر میخونه و کمک میخواد برای جبران و نجات

با تموم اینها...

اگر با دادن «بقیه ی عمرم»، _ این تنها امید و با ارزش ترین داراییم_

دل هایی که رنجیدن از من، راضی میشن...

با کمال میل این باقی مونده رو میدم...

میخوام بگم....

من صادقم در درخواستم...

فقط نمیدونم چطور باید...:)

قلبم میسوزه و کاری ازش برنمیاد

پس به تو پناه میبرم زیاد

و به تو برمیگردم زیاد

و به تو میسپرم زیاد

و از تو میخوام جبران کنی ...

و از تو میخوام تبدیل و محو و ثبت کنی هراونچه باید

و از تو میخوام راضی کنی دلهارو..

و از تو میخوام جبران کنی برای اون دل ها

که خزائن همه چیز پیش تو هست...

و تو وهابی...

.

مسئله یک شخص و یک نفر و دونفر نیست

انگار کن یک طرف تویی و روبروت، تمااااااام هستی

انگار کن شرمگین باشی جلوی تمام هستی

بدهکار باشی به تماااام هستی

و عذررررخواه باشی از این تماااام هستی

و با دلت خشوع کنی،به سجده بیفتی،التماس کنی،

اصراااار کنی... تا بخشیده شی

به پا افتادن واقعا چیزی نیست...

وقتی اون پا،پای بنده ی «تو» باشه

اگر تو بخوای....

با اینکه تو مهربونی...حتی در قالب اون بنده..

اما این شرم زیاده از حده

و بیشتر هم میشه با اون مهربونی...

.

.

بین انبیا...

تا اینجای زندگی

خیلی بیشتر

و با دقت بالایی

حال ذوالنون رو درک کردم و میکنم

اینجا...توی شکم نهنگ،توی اعماق دریا،توی تاریکی شبِ

و جز تو نه کسی به این مکان علم داره

نه کسی توان نجات...

سبحانک....انی کنت من الظالمین

امشب طور جدیدی این ایه رو میفهمم

طوریکه نمیشه با کلمات نوشتش...

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۲ ، ۰۰:۵۴
تاسیان ...

 

یه خواب عمیق،طولانی،بی دغدغه...

برای چند روز متوالی...

بی هیچ خوف و حزنی....

با گرمای...

.

امروز گمونم بار اول بود توی این مدت که، لیلی رو بوسیدم:)

.

هنوز تموم بت ها رو نشکسته...

پس دستش میلرزه برای ذبح اسماعیل....

حق داره...

هنوز حتی تموم بت ها رو نشکسته :)

.

دوست داشتم بدونم این روزها،چی فکر میکنه

ولی بیشتر

به این فکر کردم که

وابسته کردن همونقدر بده که وابسته بودن

شاید حتی بدتر...

فکر کردم دوست داشتن بهونه خوبی برای ظلم کردن نیست

ازش خواستم کمکم کنه...

میدونی

مث این بود که گفتن هرچی داری خالی کن

بعد تو یواشکی،چیزکی توی مشتت قایم کرده باشی

و مشتت رو پشتت قابم کرده باشی...

به این امید واهی که بیخیال این چیزک شاید بشن...

یا شاید این چیزک کاری بتونه برات کنه...

و در عین حال، بدونی دیر یا زود

مجبووور میشی مشتت هم خالی کنی

با خودت کلنجار بری که قبل از رسیدن اون اجبار

صادقانه و بدون هیچ ترسی....

مشتت رو خالی کنی

و این کلنجار ادامه داره.....

.

کاش قبل مرگم...

دلهایی که باید ازم راضی کنی...

اگر فردا نباشم....

چطور قراره که.....

.

.

.

+ «اُعیذُکَ» باللّه....هر روز....هر روز ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۲ ، ۲۰:۱۹
تاسیان ...

نوشته بود..

تو هرگز عاشق نشدی، 

مگر اینکه به خدا 

التماس کرده باشی که کمکت کند بیخیالش شوی

.

.

نوشتم...

کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون‌ رود مهرش

ولی آهسته می گویم... الهی بی اثر باشد!

.

.

بعد...

یاد یکی از نوشته های خودش میفتم توی چهارسال قبل تر

و حس میکنم چقدر درکش میکنم

در مورد اینکه ...

دلتنگ بوده اما...

با خودش میدونسته ما آینده ای باهم نداریم

چقدر ترکیب این دلتنگی با اون فکر غم انگیزه :)

بعد فکر میکنم ما به اینجا رسیدیم بخاطر همین ترس هامون؟!!!

یا ...

یا چمیدونم...

مثلا زندگی مثل همیشه من رو توی موقعیتی که درکش نمیکردم

قرار میده تا با دقت بالایی درک کنم...

حالا جاهامون عوض شده؟!

این طرز فکر با همچین دقتی،مسخره نیست؟!

یعنی زندگی یه تأوانه؟!

چی میگم؟!

خدایا...

اگر درک کردم

اگر دست از قضاوت برداشتم

اگر مشرک نبودم و ...

رها کردم چیزهایی که بهشون چسبیدم

اگر مالکیت رو تنها برای تو گذاشتم...

اگر این وجود متکبر به سجده بیفته...

تموم میشه این مکافات؟!

به رحیمی ات قسم...

به ربوبیتت،به غیورتی ت، بگو آسون بگیرن

که ما محتاج توایم..

یا جابر المنکسرین

یا مستعان

یا کریم العفو

یا راد ما قدفات...

و یا قوة کل ضعیف

.

أنا الذی ظلمتُ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۲ ، ۱۱:۴۱
تاسیان ...

«و همه‌ی چشم‌هایی که تو را می‌بینند،
کاش چشم‌های من بودند!» :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۰۲ ، ۰۱:۵۵
تاسیان ...

أنت الذی آویتَ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۲ ، ۲۳:۱۵
تاسیان ...

امشب یه دلتنگی و غم خاصی دارم

خوابم نبرد،سرم درد گرفته از بیخوابی

چشام میفتن روی هم ،اما خوابم نمیبره

یه تصویر محو از تو...از تمام اونچه بر ما گذشته...

از تمام اونچه بر ما داره میگذره...

امشب حس کردم خدا باهام برای اولین بار همدردی کرد

و دست نوازش به سرم کشید

نه که قبلا نکشیده

من حال خوشی نداشتم که بخوام بهش توجه کنم

امشب به اندازه درک کم خودم از هستی،پایین اومده بود

و مثل یه رفیق همدردی میکرد باهام در سکوت

منم جواب میدادم عیبی نداره فدای سرت

همش خواست تو بوده دیگه( :)) )

فارغ از اونچه ما کردیم و نباید،یا نکردیم و باید

هرچی شد تهش، خواست و اراده ی تو بود

که مافوق همه اراده هاست

و جز به خیر برای بنده هات جاری نمیشه

حتی اگر اون بنده ،خطاکاری مثل من باشه

بعد من و خدا و حسین ع ، هم رو بغل کردیم

و تو نبودی...

.

.

امشب باز یاد اونشب افتادم که از باملند

رفتیم نمیدونم کدوم جنگل اون نزدیکیا

و بعد شب برگشتیم باملند 

میتونم بگم با اختلاف بهترین خاطره ام ازشه

با اینکه خاطرات فوق العاده زیاد ازش دارم

با اینکه خاطرات خوبش همه بهترینن 

ولی اون چند ساعت به دو دلیل که اولین دلیلش مهمترم هست

بهترین خاطرمه که حلاوتش همیشه تازه میمونه

تنها و تنها و تنها باری که اشک دوید به چشماش و ...

این واقعیت که 

خنده اش رو،اخمشو،قهرشو،هر رفتارشو خیلیا دیدن

اما تنها توی بغل من بود که اشکاش...

نمیتونم بگم چقدر برام با ارزشه این خاطره

وقتی یکی برای سالها گریه نکرده باشه

و برای اولین بار بعد سالها گریه کنه

همونقدر که اتیش میزنه دل رو و ادمو بهم میریزه و ناراحت میکنه

و حتی شاید یکم بیشتر،

خوشحال میکنه :)

که، عه... بالاخره با خودش یکم آشتی کرد

عه به خودش حق داد گریه. کنه

که عه من چقد خوشبختم که آدم امن زندگیشم و جلوم...

گرچه گمونم گریه ی من جلوی اون،فقط براش ناراحت کننده بود

شاید به خودش حس بدی پیدا میکرد و همین باعث میشد

از گریه م خوشش نیاد یا...

ولی اون آدم امن زندگیم بود

اصن نمیدونم چرا دارم به اینا فکر میکنم

شاید برای فرار از حسِ.... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۲ ، ۰۱:۵۸
تاسیان ...

درد داره یک عمر با وهم و خیالت

خدای موهوم و خیالیت رو بپرستی یا ...سرزنش کنی

یه لحظاتی هست

که موفق میشی بدون ترس،بدون توجیه

بدون انکار،بدون توهم،عادلانه،منصفانه،واقع بینانه

بدون سانسور

خودت رو به تماشا بنشینی

منظورم خود خود خودت نیست

خودی که به غلط ساختی

و بعد از دیدن حقیقت زشتش، «مشمئز» شی

البته که این زشتی به وصف کلمات درنمیاد

البته که بوی متعفن چیزی که میبینیش ،میسوزونه

شاید این لحظات،بیش از هرچیزی کمک کنن خود قبلیتو

ترک کنی برای همیشه

.

صدامو میشنوی!

نجوای درونم

که بی کلمه باهات حرف ها میزنه

اشکی که از قلبم سرازیر میشه

التماس وجودم

دست‌به دامانیم

که بحق علی...

که بحق علی....

.

من عوض شدم ولی تو....تو حسین بچگیمی:)

این شعر همیشه منو میبره به عزاداری های بچگی

که بارها ازش گفتم

چقدر دلم میخواست باز هم همونقدر پاک در طلبت باشم

نمیفهمیدم...اره نمیفهمیدم ولی دوست داشتنم بی شک صادقانه بود:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۲۲:۳۱
تاسیان ...

دلم میخواد برم قم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۲۱:۴۲
تاسیان ...

« دلیل اینکه زود وابسته اس شدی این بود که 

اون باعث شد احساس تو دوباره بیدار شه

اون هم بعد از دوره ای طولانی، که هیچ حسی نداشتی»

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۰۲ ، ۰۶:۴۱
تاسیان ...

بیدار میشم درحالیکه خوابی که دیدم

و یادم نمیاد داره اذیتم میکنه

زور میزنم اما چیزی یادم نمیاد

بعد نماز وسط ذکرها یهو....

آهم درمیاد

که خوابش رو دیدم

و از کل خواب چرا همین لحظه که انقدم واقعی بنظر میرسه؟!

و چرا اون حجم از غمش....

آه ه ه ه ه ...

به تو پناه میبرم

و به تو پناه میدم....

که تنها تویی ملجاء و پناه

یا من لا حول و لا قوة الا بک....🔥🥺

.

وقتی سر روی سینه کسی قرار میگیره

میتونی بار غم هاتو فرو بذاری

وقتی سر روی سینه کسی قرار میگیره

غم هاش به قلبت نازل میشه( اون وقت 

فقط نازل میشه یا خالی هم میشه؟!:( )

.

یا صاحب الزمان ادرکنا...یا صاحب الزمان اغثنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۰۲ ، ۰۶:۰۳
تاسیان ...

هیچ چیز نباید توی «دل»

بزرگتر از خدا باشه

میدونستم

اما نمیدونستم

الانم میدونم

ولی نمیدونم

:)

.

بت بزرگ اینجا نشسته

با تبر روی شونه اش

ولی اگر ازش بپرسی تو بودی که بت های کوچیک رو شکستی

جوابی نمیده!

چون شکستن بت

چه کوچیک ها

چه بت بزرگ (مَن)

یدالله میخواد!

ففط از یدالله برمیاد این کار

شاید یکی از دلایلی که به هیچ چیز اندازه ولایت تاکید نشده همین باشه

شاید

ولایت مقوله عجیبیه

کاش یکمممم

یه سر سوزن بفهمم اش

الان فقط میفهمم که نمیفهمم

و میدونم که نمیدونم

همینقدر سعی میکنم حواسم باشه

که خدا توی هرکس ممکنه ولایتشو بذاره

مصادیق مهم نیستن

حتی تشخیص درست مصداق هم مهم نیست!

تنها چیزی که مهمه

این هست که نیت تو ،تحت ولایت الله قرار گرفتن باشه!

اون وقت میشه

الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلملت الی النور ...

الحمدلله علی نعمت ولایت :)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۰۲ ، ۰۰:۳۴
تاسیان ...

امروز روز عجیبی بود

خدا کنه این داستان زودتر جمع شه حداقل ذهنم ازاد شه دیگه ازش

داستان تموم کردنم کم بود این داستانم برای خودش شده قوزی مافوق قوز

والا:(

.

دوسه شب پیش خواب سیدکریمو دیدم

دوسال شده نرفتم گمونم:)

منی که هرهفته میرفتم

کم کم فاصله شد

تا اخرین بار که با فلانی رفتیم

و باز از بدترین زیارت هام و خاطرات زندگیمه

و شب وحشتناکی بود:)

بعدش دیگه نشد برم

گاهی از ذهنم میگذشت باهام قهر کرده:)

هنوزم گاهی بهش فک میکنم

ولی خواب دوسه شب پیش عزمم رو جزم کرد برم

امیدوارم فردا شب بطلبه م

گرچه عمیقا بین زیارت قم و ری موندم

ولی قم بعیده بشه برم:(

خدارو چ دیدی

شایدم جفتشو شد برم:)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۲ ، ۲۳:۴۰
تاسیان ...

خب باید بعد از خوندن اولین پست بگم که...‌‌

فقط تونستم یک‌پست بخونم

نمیدونم چرا

.

یادمه اون وقتا با تمااااام وجودم مینوشتم

میجوشید ازم

ولی حالا هیچ درکی از حس اون وقتا،نوشته هام،و دختری 

که اونها رو نوشته، ندارم

این تنها چیزی که برای امشب میتونم بگم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۲ ، ۰۰:۴۱
تاسیان ...

پستهای قدیمی رو کم کم منتشر میکنم و میخونم

نوشته ها کامل نیستن

فقط اوایلی که از بلاگفا اومدم بیان تونستم چنتا از پستامو نجات بدم 

و بیارم بیان

یادمه سرورهای بلاگفا یهو اون سال نابود شد

و با وجود اینکه بیان رو میشناختم ، بخاطر انسی که به بلاگفا داشتم

مدتها مقاومت میکردم از به اینجا اومدن و بیخیال بلاگفا شدن

ولی خب ریسک بود دیگه

ممکن بود بازم نوشته هام نیست شن:))

اونسال ارشیو هفت هشت سالم نیست شد، مگر انگشت شمار پستی که 

اینور اونور پیداشون کردم

۹۵ اومدم بیان ولی از ۹۶ کم کم برگشتم به نوشتن

۹۳ بعد اون داستانا و بستن تمام اکانتهای اجتماعیم

خب دوسه سالی ننوشتم

گمونم خوندن نوشته های ده سال قبل به اینور

خیلی جالب باشه:)

شایدم دردناک...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۲ ، ۰۰:۳۷
تاسیان ...

دیروز بیرون بودم یهو پیامک اومد امشب بعد ۱۲ حرکتته

از علی بابا

برای تاریخ ۱ مهر ۰۰:۴۰

.

ممنون بخاطر این سوتی:)

شبیه یه شوخی بامزه بود:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۲ ، ۰۰:۲۴
تاسیان ...

بعد چند سال که تو کف داشتن صحیفه جامعه سجادیه بودم

امشب یجا لینک خریدشو دیدم و خوشحال رفتم بخرمش که

چارصد ناقابل میشد:)) موکول شد به بعدا

حالا دختر خوبی باشی هدیه میخرم برات:)

شایدم یکیو گیر انداختم هدیه بگیره برام:(

:))

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۲ ، ۰۰:۱۸
تاسیان ...

 حتی عشق هم ازش کاری برنمیاد 

اگر خدا نخواد...

الان یادم اومد همه محبت و عشقی ک به میم دادم

کمک نکرد اون تنفر از خودش

ناامیدیش

متوقف بشه و دست از خودزنی برداره

بعدها و حتی تا الان همیشه پشیمون بودم

فکر میکردم اگر بیشتر عشق میدادم

بیشتر تلاش میکردم

بیشتر میگفتم

کاری ازم‌برمیومد و اونهمه سختیی که کشید کمتر میشد

ولی من چکاره ام مگه تو عالم

گمونم زیادی دست بالا گرفتم خودمو

نمیخوام بپذیرم انگار

که اگر خدا نخواد خیر تو به کسی برسه تو خودتم بکشی نمیرسه

نمیتونم درک کنم هیچ اتفاقی خارج از دایره اراده خدا نمیفته

میم هم انقد سختی کشید تا الحمدلله انگار حل شد داستانش...

ولی گاهی بعد کلی سختی هم..‌..

یاد میم افتادم چون منو یاد خیلی لحظاتم با ... و خصوصا لحظه اخر مینداخت

دم در ایستاده و منتظر ماشینه ساعت از سه گذشته گمونم

ناامیدیش همیشه جیگرم رو اتیش کشیده

اینبار هم کشید 

وقتی انقدر ناامید و خسته اس که برای یه دکتر رفتن ساده مقاومت میکنه

و میگه براش مهم نیست

توی ذهنم برمیگردم به اون لحظه و محکم به آغوشش میکشم

و التماسش میکنم تمومش کنه...

که من عاقبت این حال رو

هم توی میم

هم توی ادمهای دیگه

هم توی خودم دیدم

واقعا با عشق میشه اینکارو کرد؟

من همیشه تصورم اینه آدما فقط عشق بیشتری لازم دارن برای 

ادامه دادن،پذیرفتن،خوب شدن،امید داشتن،...و زندگی

شاید این تصور دقیقی نیست!؟

 

چطور میشه خدا رو راضی کرد بیش از پیش رحم کنه بهمون؟!

من گردنم رو گذاشتم زیر تیغ حکمش...

من اگرچه سخت ولی پذیرفتم که حداقل حالا نه و نمیشه و ...

چقدر مرز بهونه و واقعیت باریکه

ولی اگر چند سال قبلتر بود سخت بود تا این حد نفوذ اراده خدا رو بپذیرم...

.

امشب بارها به این اسم پناه بردم؛

قادر مطلق!

که فقط یه قادر مطلق میتونه این وضع رو جمع کنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۲ ، ۰۷:۳۶
تاسیان ...

برای من حکم صبر بریدن!

هیچکس جنگ و کشمکش های درونم رو نمیبینه

خدا برای هیچکس نخواد این حال پریشون رو

هنوز صحنه تاریک و غبارآلوده

هنوز نمیتونم بگم چه اتفاقی و چرا داره میفته

مثل مسافرِ تنهای راه گم کرده ای هستم در بیابون

که یک شب سرد و تاریک دچار طوفان شن شده 

با چشم هایی که سویی نداره

با قلب و روحی که توانی برای مقاومت بیشتر و ادامه دادن نداره

من رها کردم... 

بالاتر از سیاهی که رنگی نیست

ولی اینبار خودم رو سپردم به ولایتت!

که فرمودی بالاتر و مهمتر ازش نیست در عالم خلقت

و ته دلم کووووور سوی امیدی هست که میخواد باور کنم

که صبر کن... طوفان اروم میگیره

چشمات سو پیدا میکنه

هوا روشنتر میشه و گرم

اسمون قدری صاف میشه که راه رو پیدا کنی

که اصلا وادی طوی نزدیکه..

.

من میدونم سکرات میتونه چقدر ترسناک و دردناک و طولانی باشه

میدونم چه حالی داره ولی دنیا،گناها،تعلقات،خصلتهای بد،اعمالت،

دارن کندددده میشن از وجودت و اگر نشن با اونها منتقل میشی اونطرف

من ترسیدم

از اینکه این حال کشیده بشه به لحظه مرگ واقعا..

من میخوام مرگ مثل بوییدن گل باشه و شوق دیدار شماها که جان من هستید

نه انقدر گرفتار که اگر اومدید بالای سرم نبینم تون حتی

و اگر دست دراز کردید برای کمک پس بزنم دستتون رو

من ترسیدم از چیزی که هستم و چیزی که میتونم بشم و کارهایی که میتونم بکنم

از آسیبی که ببینم یا بزنم

حکم صبر برای من بریدن تا وقتی بشه و بتونم...

نمیدونم چی برام خواسته خدا

تنها چیزیکه در این لحظه میدونم

اینه که حکم صبر بریدن

و صبر کمترین چیزیه که تو وجودم دارم

خصوصا که این یک صبر عادی نیست

صبریه که در متنش باید مثل ذره ذره جون دادن،

خیلی چیزهارو بدی بره

از ترسها،توهمات،غرور و خودبینی ها،کدورت ها،شیطنت ها،گناها،

لجاجت ها و سرسختی ها،ناخالصی ها،و از همه سخت تر محبت ها

محبت ها

وابستگی ها دلبستگی ها خواستن ها خواستن ها خواستن ها...

و نتوانستن ها

.

یاابت استغرلنا ذنوبنا...انا کنا خاطئین...

شاید استغفار تو فقط اجابت شه

شاید لقلقه های ما مقبول نیست

ما اونقدر کلاممون قدرت نداره این حجم رو پاک کنه...

تو دعامون کن.....تو دعامون کن 

.

خدایا از خودم بیشتر

....م رو به تو میسپرم

از خودم بیشتر برای اون خیر میخوام

تو میدونی اون برای من کی و چیه

تو میدونی فقط که....

به تو پناه میبرم

و به تو پناهش میدم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۲ ، ۰۶:۵۴
تاسیان ...

خدایا

سلام خوبی؟!

من هیچ خوب نیستم! میدونی دیگه!؟

اگر بقول لیلی باید صبر کنم و صبر کنم صبر فقط!

اگر یه روزی شاید بفهمم چرا و چیشد که اینطوری شد

اگر ..

تو به حال بنده ات واقفی...

میدونی صبرش چقدر ته کشیده و کمه:)

اگر بگی مقصر این حال فقط خودمم،عذری ندارم برات بیارم

حجت ها از آن توست همه...

من فقط یک حجت بر تو دارم...

_نه این حال پریشون

نه این قلب دردناک

نه این غم و سنگینی و بدحالی و مریضی

نه قالب تهی کردنها

نه عجز و نه استیصال

نه استغاثه ها

نه صدا زدن حجتت هر روز و طلب کمک

نه طلب بخشش و استغفار ها

نه..._

فقط یک چیز

حسین!

اشک ما برای حسین

قلب ما که لرزید برای مظلومیت حسین

قسم دادن ما تو رو به خون حسین

این تنها حجت ما بر تو هست...

بگذریم که شب جمعه است

بگذریم که همه جمع هستن کربلا

بگذریم فرمودی تا خود صبح اجابت میکنی بنده هاتو شبهای جمعه

.

کاش چیز دیگه ای امر میکردی

حکم میکردی

کاش بهمون آسون تر میگرفتی

اینا همه برای من سخته فهم و عملش

یا منو قدر سختیام بزرگ کن

یا بهم اسونتر بگیر

یا مجیب دعوة المضطرین

یا غیاث المستغیثین

یا دلیل المتحیرین!

یا منفّس الغموم

یا مفرّج الهموم

یا طبیب القلوب

یا مقلب القلوب

یا کاشف الکروب

یا معینی عند مفزعی

یا ملجأئ عند اضطراری

یا دلیلی عند حیرتی

یا غیاثی عند کربتی

یا مونسی عند وحشتی

یا رجائی عند مصیبتی

یا عُدّتی عند شدتی

یا ملجأ کل مطرود

یا ناصر کل مخذول

یا راحم کل مرحوم

یا فارج کل مهموم

 

 

چیزی جز کلمه..جز اسم هات و صدا کردنت ندارم

برای خودم و عزیزم... رحمت و غفران و ارامش و گشایش میخوام

از تو میخوام...

امشب انقدر بیتاب و بیقرارم...که داره باورم میشه حال اونم خیلی بده

کاش میشد قلبمو بهش نشون بدم

شاید اروم میگرفت

شاید نمی رنجید

شاید ...طور دیگه ای پیش میرفت

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۰۲ ، ۲۳:۲۸
تاسیان ...

هرکجا هست خدایا بسلامت دارش...:)

کم به دست آوردمت، افزون ولی انگاشتم

بیش از این‌ها از دعای خود توقع داشتم

 

بید مجنون کاشتم، فکر تو بودم، خشک شد

زرد می‌شد مطمئناً کاج اگر می‌کاشتم

 

آن که زد با تیغ مکرش گردنم را، خود شمرد

چند گامی سوی تو بی‌سر قدم برداشتم

 

ای شکاف سقفِ بر روی سرم ویران‌شده

کاش از آن اول تو را کوچک نمی‌پنداشتم

 

آهِ من دیشب به تنگ آمد، دوید از سینه‌ام

داشت می‌آمد بسوزاند تو را، نگذاشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۲ ، ۰۹:۰۴
تاسیان ...

دیگ باید چکار کنم

که به خوابهام نیای؟

شاید گفتن اینکه از بین خواب و بیداری یکی رو انتخاب کن

به کسی که بیداریمو پر کرده

حرف بیخودیه اصن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۲ ، ۰۴:۵۰
تاسیان ...

حدس میزنم فراموش کرد اخرین مهریه ام! رو بده

خودمم یادم نیست

من گفته بودم یه شاخه گل

پدرش خندید و کرد دو یا سه شاخه...

چی میگم نصف شبی...؟!:)

.

دل را فکندم...ارزان به پایت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۲ ، ۰۰:۳۷
تاسیان ...

 

.

سکوت قبل رفتنت نماندنت ندیدنت
مرا به این جنون کشیده ...
چه حسرتیست بر دلم که از تمام بودنت
نبودنت به من رسیده ...
تویی تمام ماجرا که رفته ای ولی مرا
به حال خود نمیگذاری ...
صدای قلب من چرا غمت نمیکشد مرا
چرا هنوز ادامه داری ...

.

ادامه پست بعد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۲ ، ۰۹:۱۶
تاسیان ...

بعد از بیدار شدن و نماز و تعقیبات

دراز کشیدم و به قلب دردی فکر میکنم که بااااز شروع شده

یعنی اینهمه تلاش و دکتر و ..‌ هیچ؟!

پوووف...

خسته از تموم نشدن ها

یهو

یهوووو یه تیکه از یه آهنگ میاد بالا

میشنوی هرنفسم رو واسه تو زنده ام انگار…
همه ی زندگی من با تو شد خلاصه ای یار…

سرچ میزنم

اهنگ حبیبِ

میگیرمش بعدا گوش کنمش...

شایدم نکنم...

همه ی زندگی من... با تو شد خلاصه ای یار...

.

و باز خیلی یهویی مغزم که هر لحظه یجایی میپره واسه خودش

و گودرز رو به شقایق ربط میده

یادم میفته تو یکی از صحبتامون

خیلی وقت پیش ها... ۹۹ ...

در تایید خودآزار بودن ما دوتا

این بیت رو‌ نوشته بود برام که؛

مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن

 یاد یک عشق عذابیست که لذت دارد.

اره خلاصه ... اگر تیک های خودازارانه داشته باشی

اینم میتونی درک کنی...

که تکرار هر لحظه ی تو..‌چه عذابیه...چه لذتیه..

چه عذابیه..چه لذتیه...چه عذاب لذت بخشی...چه لذت عذاب بخشیه

.

اگر اینهمه یاد تو...جاش رو‌ به یاد اون میداد...

امید میرفت از بندگان مقربش باشیم:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۲ ، ۰۶:۳۸
تاسیان ...

آیا این تکرار دیوانه وار زندگیه؟!

ایا زندگی... یک تکرار دیوانه واره؟!

.

.

فقط بیماری نیست که سلامتی انسان رو‌ میگیره

گاهی یک انسان....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۲ ، ۲۲:۴۷
تاسیان ...

اینهمه اشک از کجا میان؟!:)

من اشتباه کردم

بییییش از چیزی که میشد و باید ، رووش حساب کردم

و حالا.... دارم تاوانش رو میدم

سنگین،عمیق،طولانی...

میگن درد هشیارت میکنه

درسته

اما درد از یک حدی بیشتر بشه

نه تنها هشیارت نمیکنه

بلکه میتونه هشیاریت رو‌ بگیره

و حتی میتونه منجر به مرگ بشه

این به میزان درد و آستانه درد شخص مربوط میشه

نمیدونم چجوری زنده ام

اما هزار بار تا مردن برده من رو این درد

و جز خودم....جز‌خودم نمیتونم کسی رو سرزنش کنم

و این ، دردش رو بیشتر هم میکنه

.

بدترین حس دنیا

میتونه امید باشه... و انتظار حاصل از اون امید :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۲ ، ۲۲:۳۸
تاسیان ...

بماند به یادگار...

از امروزی که با حال بد بعد خوابش بیدار شدم

و با فهمیدن .... بدتر شدم

و انگار تموم تلاش های پنج ماه اخیرم هیچ و پوچ شد

به عجز و استیصال رسیدم

به اوج عشق و خشم و تنفر و کینه و بخشش رسیدم

به اوج عزت و ذلت

به اوج یأس و امید

به اوج بصیرت و گنگی

به اوج دوستی و دشمنی

به اوج شوق و مردگی

به اوج غنا و احتیاج

به اوجِ....

هدیه شون بود گویا 

که این دعا رو بعد مدتها پیش چشمام گذاشتن

عاشق فرازهاشم

عاشق خطابهاشم

با تمام روحم واژه هاشو لمس میکنم...

 

 


یَا عِمَادَ مَنْ لاَ عِمَادَ لَهُ وَ یَا ذُخْرَ مَنْ لاَ ذُخْرَ لَهُ وَ یَا سَنَدَ مَنْ لاَ سَنَدَ لَهُ 
ای تکیه گاه آن که تکیه گاهی ندارد، ای اندوخته آن که اندوختهای ندارد، ای پشتیبان آن که پشتیبانی ندارد، 

وَ یَا حِرْزَ مَنْ لاَ حِرْزَ لَهُ وَ یَا غِیَاثَ مَنْ لاَ غِیَاثَ لَهُ 
ای نگاهدار آن که نگاهداری ندارد، ای فریادرس آن که فریادرسی ندارد، 

وَ یَا کَنْزَ مَنْ لاَ کَنْزَ لَهُ وَ یَا عِزَّ مَنْ لاَ عِزَّ لَهُ 
ای گنج آن که گنجی ندارد، ای عزّت آن که عزّتی ندارد، 

یَا کَرِیمَ الْعَفْوِ یَا حَسَنَ التَّجَاوُزِ یَا عَوْنَ الضُّعَفَاءِ یَا کَنْزَ الْفُقَرَاءِ یَا عَظِیمَ الرَّجَاءِ 
ای کریمانه درگذرنده، ای نیکو گذشت، ای پشتیبان ناتوانان، ای غنای تهیدستان، ای بزرگ مایه امید، 

یَا مُنْقِذَ الْغَرْقَی یَا مُنْجِیَ الْهَلْکَی یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ 
ای نجات دهنده غریقان، ای رهایی بخش هلاک شدگان، ای احسان کننده، ای زیبایی بخش، ای نعمت ده، ای عطابخش، 

أَنْتَ الَّذِی سَجَدَ لَکَ سَوَادُ اللَّیْلِ وَ نُورُ النَّهَارِ وَ ضَوْءُ الْقَمَرِ وَ شُعَاعُ الشَّمْسِ وَ حَفِیفُ الشَّجَرِ وَ دَوِیُّ الْمَاءِ 
تویی آن که سیاهی شب و روشنی روز و پرتو ماه و شعاع خورشید و وزش باد در درخت و صدای آب برایت سجده کرد، 


یَا اَللَّهُ یَا اَللَّهُ یَا اَللَّهُ لاَ إلَهَ إلاَّ أَنْتَ وَحْدَکَ لاَ شَرِیکَ لَکَ یَا رَبَّاهْ یَا اَللَّهُ  ای خدا، ای خدا، ای خدا، معبودی جز تو نیست، یگانه و بی شریکی ای پروردگار، ای خدا، 

صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْعَلْ بِنَا مَا أَنْتَ أَهْلُهُ  بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و با ما آنچه شایسته آنی انجام ده..

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۰۲ ، ۱۷:۰۲
تاسیان ...

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم

 

وگر به خشم روی صدهزار سال ز من

به‌ عاقبت به من آیی که منتهات منم

 

نگفتمت که به نقش‌ جهان مشو راضی

که نقش‌بند سراپردهٔ رضات منم

 

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای با صَفات منم

 

نگفتمت که چو مرغان به‌ سوی دام مرو

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

 

نگفتمت که تو را ره‌ زنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی هوات منم

 

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم

 

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت

نظام گیرد و خلّاق بی‌جهات منم

 

اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست

وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم

 

مولانا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۲ ، ۱۱:۰۴
تاسیان ...

خیلی از خودم ناامید میشم

وقتی میبینیم ته ته دلم هنوز بهش امید دارم

و کلی انتظار...

چه انتظار عبثی

چقدر دلم رو میشکنه فکر بیهوده بودنش

.

کاش میشد بنویسم

دیگه نمیتونم راستش دربارش راحت بنویسم

کلمات فرار میکنن

نمیدونم از تررررس

به تشر عقل

از سر ناامیدی

...

کاش زندگی

انقد اما و اگر و ای کاش نداشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۲ ، ۲۱:۰۰
تاسیان ...

کز سنگ ناله خیزد

روزِ وداع یاران

.

دارم برمیگردم

برگشتن و مشهد نبودن و هر روز حرم نرفتن

خیلی غریبِ

ما به شما و حرمت خیلی عادت کردیم اقا

شما چی

نمیگی زائر هر روزه ی ما کجاست و چیشد؟!!!

:)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۲ ، ۱۹:۲۶
تاسیان ...

.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۲ ، ۰۵:۵۴
تاسیان ...

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد...

نیت خیر مگردان، که مبارک فالی ست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۲ ، ۰۴:۴۷
تاسیان ...

گفتا به دلربایی، ما را چگونه دیدی؟!

گفتم چو خرمنی گل، در بزم دلربایی!...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۲ ، ۰۴:۱۶
تاسیان ...

دلم واسه روزایی تنگه که ادامس خرسی میخریدیم

و امیدوار بودیم عکسش بجای ربات و هیچلا،گل و فرشته باشع

یا ادامس پلو میخریدیم تا جلدشو فقط بو کنیم

یا شامپو چی چی میخریدیم و زیاد استفاده میکردیم تا تموم شه

برسیم به تیله های تهش:)

یا ظهرا و کش بازی

عصرا و خاله بازی

دلم برا صبایی که بابا با کلی ناز و ادا اصول و ورزش و نرمش

بیدارم میکرد و از جام بلندم میکرد

برا صبایی که برف تا زانو اومده بود و مدرسه ها تعطیل میشد

برا شبای زمستون زیر کرسی خوابیدن،و حتی تمام طول روز

برای رمان های زرد خوندن و غرق تصورات فانتزی شدن

برای روزای بی دغدغه

دلم برای زندگی بی دغدغه بچگی تنگ شده:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۲ ، ۰۵:۳۰
تاسیان ...

بهش گفتم

ینی همینجوری که اومدم برگردم شهرم؟!!!!

میتونی بذاری؟!

نمیگی.....

.

بابی انت و امی...یابن رسول الله

یابن امی....

یابن امی..........

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۲ ، ۰۵:۲۵
تاسیان ...

دلم برای قم تنگ شد

دقیقا و مشخصا شهر قم!

واقن عجیبه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۲ ، ۰۵:۲۲
تاسیان ...

حتی اگر دوباره بیست ساله نشی

اهمیت داره؟!!! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۲ ، ۰۵:۱۹
تاسیان ...

الله یحفظنی منک...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۲ ، ۱۸:۱۵
تاسیان ...

سر درد شدم

سر درد بعد از گریه ی طولانی!

اما کمی خالی تر شدم

سبک ترم

یک لَختی و اسودگی در تن و روان...

بعد از دعای توسل در روضه منوره نزدیک ضریح مطهرش...

با سینه ای کمی باز شده برمیگردم

.

فرمود

از نعمت کم سپاسگذرای نکردن 

از نعمت بیشتر محروم ات نکنه

اینه که....

الحمدلله...

الحمدلله کما هو اهله!

.

به مناسبتی به حضرت ابراهیم فکر کردم

حضرت ابراهیم رو خیلییییی دوست دارم

به صبر حضرتش

به ایمان و یقینش فکر کردم

(بین ما و اونها از جهتی،تناسب و شباهتی نیست

از جهتی... ما مثل همیمم

که خدا خودش ایشون رو الگوی خوبی معرفی کردن تو قران

قد کان لکم اسوة حسنة فی ابراهیم...)

تصورش هم ایمان رو بیشتر میکنه

فکر کن به منجنیق بسته باشن ات

به سمت اتیش پرتاپ کرده باشن ات

عالم و ادم

جبرئیل امین!

به یاریت اومده باشه

و تو دست رد به سینه شون بزنی

و حتتتتی از خدایی که کمک اون رو فقط میخوای هم

درخواست کمک نکنی

با این اعتقاد که «علمه بحالی حسبی عن سوالی!!!»

سبحان الله!!!

  

اینه که دلتنگ حضرتشون شدم و متوسل اون وجود مبارک

که دست ما مستضعفینم بگیره

با خودش ببره...

یا أب رحیم! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۲ ، ۱۶:۴۷
تاسیان ...

ولی میدونی...

إِنَّ لَنَا فِیکَ أَمَلاً طَوِیلاً کَثِیراً 
إِنَّ لَنَا فِیکَ رَجَاءً عَظِیماً 

خلاصه که ما... 

روی تو خیلی حساب کردیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۲ ، ۱۹:۲۰
تاسیان ...

یه لحظه شوک مکث میکنم

ولی فقط کمی شبیهش بود

چیزی نه بیشتر.....

کسی شبیه غریبه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۲ ، ۲۰:۱۲
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۵۹
تاسیان ...

صدای پیامای گوشیش

مثل صدایی بود که روی پیام های «اون» گذاشتم

دوسه باری صداش بلند میشه

من تو دلم: لطفا سایلنتش کن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۰۲ ، ۱۷:۲۹
تاسیان ...

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۵۵
تاسیان ...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۳۹
تاسیان ...

هذیون دارم

اما جون گفتن اش رو نه!:)

.

تمام‌روز خودمو مشغول کردم که تهش

اینجوری کج بیفتم گوشه تخت؟!-_-

.

واقعا اونم قدر من اذیت میشه؟!

اونم مث من مریض و زار و‌نزار میشه؟!

امیدوارم نشه

ولی برام سواله واقعا..

.

میخام بگم خستم از درد و مرض

ولی...

فقط میگم راضی ام به رضات...

تلاشمم برای خوب شدن میکنم

اگر نخواستی نمیشه دیگه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۰۶
تاسیان ...

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان

.

نمیدونم دیروز چه اتفاقی افتاد که ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۳۷
تاسیان ...

همین یک دقیقه پیش بالاخره رسیدم خونه

ولو میشم روی تخت

و بجای گریه که شدیدا بهش احتیاج دارم

و بجای داد و جیغ که فک میکنم شاید خالیم کنه

پناه میبرم به نوشتن

نمیدونم چرا عصر، یکباره انقدر حالم بد شد

با وجود تجربه بالابلندی که انواع درد دارم

در نوع خودش نو و بدیع بود:)

اون لحظه طوری بود که دوست داشتم دستم رو بذارم روی سرم

و فقط جیغ بکشم

و هرکی دورم بود لت و پاره کنم

یک حس انزجار شدید

سر درد و سرگیجه و تهوع و ...

قابل وصف نیست واقعا

یک سر درد معمولی نبود

انگار افسار یه دیوونه رو در من ول کرده باشن

اما با تمام توان ایستادگی کردم:))

و سکوت کردم

نمیدونم چجوری

ولی فقط سکوت کردم!

.

حس های مختلفی هجوم اورده بودن

یه برون ریزی بی هوای شدید

از همه بدم میومد

و روحم بهونه شو میگرف

بعد از مدتها تو خودم ناله زدم که من ....رو میخام

و گریه ای که جلوش رو گرفتم

فقط احتیاج داشتم که باشه اون لحظه

و انقدر دیوونه شده بودم از فشار این خواستن

که اگر اونقدر بدحال نبودم شاید کار دست خودم میدادم

.

هذیون اینطوری شکل میگیره...

حرف های نگفته ی روح

میشه دردهای ممتد جسم

و میریزه به همه تن و جونت

و میشه تب

نه لزوما تب جسمی

گاهی فقط روحت تب میکنه

و باز دردهای ممتد جسم میشن هذیون ها

میشن حس های وحشی 

میشن تهوع و سرگیجه 

میشن شیدایی کلمات

میشن همین حرفای بی سروته این متن

گاهی برای فرار از واقعیت

چی دارم میگم واقعا؟!

 

نوشتن نتونست نیازم به جیغ و گریه رو مرتفع کنه

همچنان دوست دارم گریه کنم

از خستگی

از دلتنگی

و از درد

خسته از درد و دلتنگی 

دردناک از خستگی و دلتنگی

دلتنگ از درد و خستگی

با همین شدت این سه چرخه هم رو تقویت میکنن

.

اولش

_منظورم اول روزه که بیدار شدم_

باز تموم شب تا اخرین لحظه ای که چشمام رو باز کنم

خوابش رو میدیدم

منطقیش اینه که بخشی از شب رو خواب ببینی

و از وقتی هشیاری به سطح بالاتری میاد 

و عمق خواب کم میشه

و تو خودت رو حس میکنی در جسمت و بیدار میشی،

خوابی درکار نباشه

اما با تمام قدرت تا یک آن! قبل از باز شدن چشمام خواب میبینم

به محض بیدار شدن توی گوشیم مینویسمش تا بیخیالش شم

اما شاید از همون جا شروع شد ...

.

گاهی از شدت فشار این خوابها

دوست دارم برم یقه شو بگیرم

و بگم دست از سرم بردار،چی میخوای از جونم،تروخدا ولم کن

به اینجا که میرسم ولی،اول گریه ام میگیره

و بعد متوجه میشم چقدر فکر احمقانه ایه

.

زنها فقط از مردی که دوسش دارن عصبانی میشن

زنها فقط به مردی که واقعا دوسش داشته باشن فرصت میدن

و در اخر،زنها بعد از فرصت دادن ها،و تلاشهای زیاد،علیرغم

علاقه شون،میتونن رابطه رو ترک کنن

.

صداش تو گوشمه وقتی با خنده( که خنده ای از سر درد بود)

میگفت «تو از تموم کردن رابطه پشیمون نیستی

واقعاااا هم پشیمون نیستی»

آره... پشیمون نیستم

آره من همونی ام که رابطه رو تموم کردم

آره من همونی ام که پشیمون نیستم

و آره من همونی ام که دارم بخاطر 

تصمیمی که ازش پشیمون هم نیستم

نابود میشم....

.

بالاخره گریه میکنم

دقایقی دست از نوشتن برمیدارم

و بعد با همون اشک به‌نوشتن ادامه میدم

حس تنفر و انزجار هنوز باهامه

یهو،بی دلیل،بی متعَلق خاصی

نمیتونم مهربون باشم در این لحظه

نمیخوام که باشم

و نیاز دارم علیرغم نامهربونیم

یکی باهام واقعا مهربون باشه

دل نازکم

خیلی دل نازک.

.

ولی لااقل اینطور نیست که من بدحال و ناراحت و بهم ریخته باشم

و بابتش توبیخ شم

باهام قهر شه

پیادم کنه و بره بی اونکه براش مهم باشه اون وقت شب تو خیابون تنها و ناراحت...

بگذریم

واقعا خوب نیستم‌...

من دیگه چیزی نمیگم...باشه برای بعدا:)))

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۵۳
تاسیان ...

سخت ترین قسمتش،شبهاست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۲۶
تاسیان ...

سرم دردناکه

خوندن نوشته های یک غریبه هم حالم رو بدتر کرد

و اشکهام رو جاری

از تجربیات و حس های مشابه

درسته من عمق فاجعه روزامو رد کردم

و الحمدلله اون حال وحشتناک کشنده ...برطرف شد

 

 این روزا با سرعت و شدت خیلی کمی تحلیل میرم

و وقتایی هم هست که حال خوبی دارم

حال خوب نه شاااادی

رضا !

نمیدونم شاید رضا از ارکانی تشکیل شده باشه

مثل ارامش،پذیرش،شادی،نشاط،پویایی و...

اگر اینطور باشه نمیشه گفت یک رضای حقیقی و کامله

من فقط پذیرفتم 

و بالطبع اروم شدم

اما هنوز چشم هام خالیه...

 

سرم درد میکنه ولی میخوام بنویسم

اما اینها هم حرفایی نیستن که میخواستم بزنم

بی فکر مینویسم...که نوشته باشم

که شاید سرم سبک شه

از دکتر رفتن خسته شدم راستش

اما تحمل درد و مریضی هم ندارم

از درد کشیدن خسته ام

نوشته بود

«انسانهایی که روحشان آسیب دیده

از جسم خود انتقام میگیرند»

حرف دقیقی بود

برای منی که مشکل جسمی ندارم و همش مریضم

میشه گفت صدق میکنه

دکتر ... وقتی نبودم به س گفته بود

همش روحیه! این مشکل جسمی نداره

مشاورم میگفت تو با درد...خودتو تنبیه میکنی

برای همین حالتو بهتر میکنه 

:) ما ادری

حالا البته خیلی بهترم از اون روزا

یبار به ...گفته بودم نجف برم خوب میشم

و همینطور بود

نجف از مرگ نجاتم داد

اما وقتی نوشته هاشونو میخونم 

به معنای واقعی کلمه لمس میکنم چی‌میکشن

میخوام بگم بهشون این روزام میگذرن...

که ان مع العسر یسرا...

_( اشتباهی تایپ میکنم ان مع العسر سیرا..)

و لبخند میزنم به اشتباهم...

که شاید خیلی هم اشتباه نبود :)_

اره خلاصه..‌ میخوام بعنوان یه همدرد بگم، واااقعا میگذره

اما دیگه، میدونم گفتن این حرفا گاهی نه تنها امیدوار نمیکنه

و سبک‌ نمیکنه

که گاهی انقدر غرق شدی که شنیدن این حرفا درداور و توهین امیز بنظر میرسه

یاد آهنگ بغل مهیار افتادم یهو:)

البت که از شبای گریه با این اهنگ خیلی میگذره

ولی خب...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۴۰
تاسیان ...

شمار وبهایی که میخونم بیشتر و بیشتر میشه

بعد از نوشتن،خوندن واقعا کمک کننده اس

وقتی با قلم دیگه ای حرفهای توی فکرت رو میخونی

خالی کننده،خنک کننده،سبک کننده،جذاب،دلنشین،از تنهایی در آورنده

و خیلی چیزهای دیگه اس

اینه که اگر هم نشه همه چیزهارو نوشت

میشه خیلی چیزهارو خوند

.

تاحالا شاید دوسه باری شده

وبی رو دیدم و فکر کردم اونه و جا خوردم

بعد بیشتر و بیشتر خوندمش

و تهش 

تهش

به این رسیدم که بیشتر دوووست داشتم که این وبش باشه:)

در ادامه توهماتم

.

چندین بار وبهایی دیدم که حس اشنایی داشتن

و یکبار یادمه وبی دیدم که فک کردم خودمم :)) 

خلاصه دنیای نوشتن

دنیای جالبیه

و اگر نوشتن نبود

ادمهایی مثل من راهی برای گفتن نداشتن

حالا گرچه نوشتن هم خیلی ابزار محدودی هست

ولی به از هیچیه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۵۴
تاسیان ...

خوابامو یادمم نمیمونه حتی ها

ولی همون خوابی که یادمم نمیاد

گند میزنه ب کل حال و روزم

:/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۱۶:۱۱
تاسیان ...

‏فیا لیت أن الدهر یدنی أحبّتی
إلیّ کما یدنی إلیّ مصائبی..!

.

رنج فراق هست و

امید وصال نیست

 

این هست و نیست کاش

که زیر و زبر شود !

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۱۲
تاسیان ...

گفت 

عشقی که به گریه رسیده باشه

هیچوقت دروغ نبوده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۰۴
تاسیان ...

دل تنگی

دل نازک میکنه ادمو

هر کلیپی اشکمو درمیاره

وقتی نگاه میکردم و دلتنگ تر میشدم برای مشهد

حالم تغییر کرد یکباره

از اون همه درد که میخواستم شفاشو بگیرم

از اون همه خواسته و درخواست و دعا و ..

هیچ چیز باقی نمونده بود 

هیچ چیز جز تمنای اینکه نگاااااهم کن

و گرچه،اون نگاه همه اون خواسته ها و بیش از اون رو در خودش داره

و گرچه ما محتاج ترینیم به اجابتشون

ولی فقط

فقط

و فقطططط

محض نگاه امام رو میخواستم

میخواستم توی نگاهش غرررق شم

هیچ شم

فانی و ذوب شم تو محض نگاهش...

و فقط این از وجودم میگذشت

که اگر توووو میخوای که من در این حالت باشم

اگر تو خیرم رو‌ در این میبینی

من راضی ام و چیز دیگه ای نمیخوام

( این حال عارضی بود...در من ثابتش کن)

.

اقا...

هیچ نمیخوام

میخوام که هیچ نخوام

.

تا چی بخوان برای حرم....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۵۲
تاسیان ...

الحمدلله که مارو گریه کن شما افریدن

الحمدلله که شما هستید تا ما توی این دنیای بی در و پیکرِ سخت

و فرساینده

نمیریم

غرق نشیم

تنها نمونیم

الحمدلله که مادر دعامون کرد...

الحمدلله که منت گذاشت سر ما و شما رو برای ما فرستاد تو این دنیای پست

که نمونیم توش و فرو بریم

دلم چقد هوای دعای عرفه رو کرد

طوریکه حسین...تصویر میکنه ستایش رو

طوریکه که ما.... اشک میشیم از شوق و خوشبختی و عشق

ولی دلتنگی غریبی دارم

که نمیدونم چطور باید رفعش کنم

نجوا و اشک تسکینه

اما فقط تسکینه

حرم تسکینه

ذکر تسکینه

راه های تسکین زیاده

اما چطور قرار بگیره این روح

وقتی آغوشتو میخواد!؟

دلم برای تک تکشون تنگه

یه دلتنگی غررریب...

بیش از هرچیز

برای رحمت واسعه اش

برای اون وجود لطیف 

برای اون مهربونی بی حد

.

گفت روح قویه

ما روحو خیلی ضعیف میدونیم

راست میگفت

روح وقتی یکم

فقط یکممممم، هواااای اوج و پرواز هم به سرش میزنه

سر از جاهایی در میاره

که عقل هم بهش قد نمیده

ولی دل روحو میکشه میبره اونجاها

که نه‌چشمی دیده

نه گوشی شنیده

.

اشک

اشک

اشک

یابن امی....یابن امی...یابن امی....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۳۱
تاسیان ...

خوابم میاااااد

اما نمیرررره

.

نصف شب یهو؛

....ام چرا باید بره داخل؟!-_-

.

فک کنم یه دوست جدید پیدا کردم

.

سلامتی نعمتیه که شکرش ممکن نیست

.

امشب تو مالکیت معنوی

دیدم یه «دوستت دارم»

سرقت ادبی شده ازم!:))

مدتهاااا پیش البته :)

.

یه کلیپی بود

به طرف میگه حاضری عشقتو در مقابل پول زیاد بذاری کنار

طرف اول میگه نه

بعد میگه نه یه لحظه

پول خیلی خیلی زیاد اره

:))

.

با اون حال تو گرما میرفتم سمت مترو

نگام رف سمت آسمون که خیلی خوشگل آبی بود

با برگایی که با نسیم ملایم ذاکر بودن

منم همنوا شدم باهاشون

با لبخند رضایت

که شکر

شکرت

شکرت

الحمدلله

حالام

از همین نقطه ی تاریک دنیا

لک الحمد علی حسن بلائک و ...و...و...

.

۹ روز تا دیدار...:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۱۹
تاسیان ...

چــرا ؟!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۰۱
تاسیان ...

امروز میخاستم برم انتخاب واحد

انداختمش فردا 

حوصلللله درس و موارد مربوطه شو ندارم

ولی خب باید رفت

فردا میرم.

.

نهار خونه .... بودیم

تا عصر.

بعد رفتم دکتر

بهترم.

(البته اصلش بعد کربلا بود خوب شدم

خیلی بهتر شدم بعدش 

شفا گرفتم حقیقتا:)) )

اما خب هنوز .... ام درگیره

الانم یجوری شلم و حجم دردام کم شده

و ....ام سبک شده

که دردای دیگم به چشمم نمیاد

و در حالت شولِکس و ریلکسی ام که دلم میخواد بخوابم تخت

اگر نزنه سرم البته و بیخواب شم

البته عصر تا دکتر بیاد

یک ساعت یا بیشتر پشت میزش خوابیدم-_-

توی اون شلوغی

انگار بیهوشی زدن بهم یهو

.

چه روزایی رو پشت سر گذاشتیم دختر:)

الحمدلله .... الحمدلله 

.

میدونی دلم چی خواسته؟!

دلم خواسته برم مکه

و چادر سیاه کعبه رو تو دست بگیرم

در آغوشش بکشم

سرم رو بهش تکیه بدم

دورش بچرخم...

دورش بچرخم

اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۳۱
تاسیان ...

دوهفته ایه که شروع کردم به خوندن در بیان

مدتهای طولانی _بیش از دوسال_بود,که کسیو نمیخوندم

دنبال نمیکردم

ولی شروع کردم به فالو آنفالو کردن

البته که پنهااان

فقط به اینهایی که انقد راحت و صریح و ساده

از احساسشون و افکارشون مینویسن غبطه میخورم واقعا

خیلی اوقات میگم، عه

چقد شبیه تجربه منه ولی چقد طبیعی و ساده عنوانش کرده

بعد فک میکنم نوشته هام خیلی تراژدی، و دراماتیکه حتی

شاید!

نمیدونم!

اگر بعنوان یه شخص از بیرون نگاهشون کنم اینطور بنظر میاد

و اگر از نزدیک بعنوان خودم فکر کنم بهشون،

خب من همینطوری درک و حسشون میکنم

چی میگم:))

کاش یاد میگرفتیم بدون ترس از هرچیزی

هرررچیزی

فکر و حسمون رو درمیون بذاریم باهم

این چیزیه که این روزا بهش فک میکنم

و به خودمون حق میدم

و درک میکنم چطور شد که ..اینطور شد

.

ولی هرچی فک کردم

بنظرم چیزی بعنوان خوب تموم کردن

یا تموم کردنِ خوب

نداریم.

:)

.

+

اهنگ زخم شروین پلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۴۹
تاسیان ...

چرا انقد فکرای این دو روزه ام غیر قابل پخشه؟!-_-

.

امشب با خودم رفتم بیرون بستنی خوردیم

قبلش برا م هدیه و چیزمیز بردم خوشال شه

بعدش ف نرسید بیاد ، اومدم خونه

.

کاش الان اول مهر بود

.

من دیگ اون ادم قدیم نیستم

اما من همون ادم قدیمم

میفهمی؟!!!!

.

... گف علت و حکمت محبت،سنخیت است

....گفت ارواح هم جنس و هم سنخ هم رو جذب میکنن

حتی اگر رفتی تو سالنی و جای خالی زیاد بود و تو

پیش شخص خاصی نشستی ،به اون شبیهی

....گف سنخیت میتونه منفی باشه

که با اصلاحش برطرف میشه

.

روانشناسی میگه جذب شدید در همون جلسه اول 

نشونه اینه که احتمال زیاد

بخاطر تله های روانیت جذبش شدی ناخوداگاه

و باید محتاط باشی

یعنی مثلااا اگر محبت کمی دریافت کردی در زندگی

شدیدا جذب کسی میشی که سرده و محبتش رو دریغ میکنه

اگر حس شرم و گناه زیادی بهت دادن در زندگی و تجربش کردی

جذب کسی میشی که مدام حس گناه بهت بده

اگر....

.

دل میگه به عشق در نگاه اول معتقدم

.

چه کشش مثبت،چه کشش منفی،چه سنخیت مثبت چه منفی

چه افتادن در تله خود

چه امتحان

چه عقوبت

چه معیشت ضنک

چه ربوبیت و تربیت

چه رشد

چه لطف و لطف و لطف

چه عشق

چه تلک الایام نداولها بین الناس

چه هرچیز دیگه

شکرت

من راضی ام

درد داره ها

سخت هستا

سوزش عمیق داره ها

ولی از تووووووو و عمل و علم و حکمت و رحمت و نقمت و ...

از همه چیزت راضی ام

توام رضا شو ازم....

.

خودم دربارش چطور فکر میکنم؟!!

همه ی اینها هست و نیست!

یه چیزی بین همه اینا هست و نیست...

نمیشه گف قطعا حرف اون عارفه

یا حرف اون دوست

یا حرف اون روانشناس

یا حرف فلانی و بهمانی

توضیح اینکه همه اینها هست و نیست هم،

با کلمات سخت و بلکه غیرممکنه

چیزی از جنس غیر ماده اس

که توی قلبم لمسش میکنم

لمس که نه

میبینمش

از پشت یک پرده که گهگداری به نسیمی کنار میره

به نسیم رحمتشون

این شد که رضا شدم

حالا اگر دیدارِ رضا هم برسه ...

لطفشون زیاده باد...

رضاتر شم

و اونها هم رضا شن

و بخونم زیر لب...

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد

شب صبح میشه...

شب بعد از تاریکترین لحظه تموم میشه

به خدای یونس....

.

از امیدهای احمقانم هم

باید بنویسم؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۱۸
تاسیان ...

بلیط گرفتم برا هفته اول مهر

الحمدلله

جیغ و دست و هورا....

.

.

رزقه ،لطفه،دعوته هرچیه... شیرینه این دیدارها...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۴۹
تاسیان ...

اگر میشد نخوابم تا خوابی نبینم

حتما همینکارو میکردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۱۹
تاسیان ...

تقوا نبوده علت شب زنده داری ام...

.

نگفته بودم به خوابم نیا...؟!!!

.

دلم برا ،ز،خ ا،ت،ز س و....یعالمه ادم دیگ تنگ شده

.

دلم جمکران میخواد.زیاد.زیاددددد

.

امروز که نه،فردام نه ،پسفردام...شاید شد

.

وقتی فک میکنم یه دختر۲۶_۲۷ ساله بودم...

انگار هزار سال گذشته ها ولی...

چقد زیاد...

.

حذف شد

.

هه

.

پیر نیستم

ولی جوونم نیستم

امیدوار نیستم خیلی

ولی ناامیدم نیستم اصلا

خسته نیستم

ولی انرژی هم ندارم

غمگین نیستم

ولی شاد هم نیستم

نمیخام بمیرم

اما زندگی کردنم بلد نیستم.

.

چرا تو بین الحرمین 

چرا تو صحن که رفتم

هیچی هیچی هیچی نگفتم؟!!!

حتی هیچی

نگاه محض بودم

اون چند ساعت خیلی کم بود برای ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۰۱
تاسیان ...

وقتی دلم دلتنگ میشه

وقتی سخت میشه

استغفار میکنم و صلوات...

برای اون بیشتر

برای اون بیشتر.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۷ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۳۷
تاسیان ...

از ذهنم گذشت

اگر یکبار دیگه از نزدیک ببینمش

چه حسی دارم!؟؟؟

.

و به جوابی نرسیدم

....

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۱۹
تاسیان ...

گاهی شبا

به سرم میزنه که در همین تاریخ

سال گذشته یا قبلترش در چه حالی بودم

نوشته در این تاریخ یافت نشد و عقب رفتم تا

رسیدم به سال ۹۹

و چند نوشته ای که مربوط به اون بود

حسم در اون لحظاتو به یاد اوردم

جالب،عجیب،و دردناک بود این یاداوری

چرا که....

.

.

+ اون شبا خوندشون...

حالا ولی یادش نیس قطعا

همونطور که خودم...

شاید یه حسی که خیلی خیلی خیلی زیاد

باهاش تجربه کردم

دلتنگی بود

دلتنگی خوب،دلتنگی بد..

چراشو نمیدونم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۳۱
تاسیان ...

میدونی

این داستان چهار ساله رو

خیلی جورا میشه تحلیل کرد

همشونم درست میتونن باشن

از هر زاویه میشه یجور تفسیرش کرد

ولی چیزی که امروز شنیدم

همون چیزی بود که از اول بارها بهش فکر کردم

بعد فراموش شد حتی

ولی حالام که بالا اومده

نه همونطور که اون وقتا بهش فکر میکردم،درکش کردم

چون من ادم قبل نیستم

الفاظ همون الفاظن

ولی درک و فهم دیگه ای ازشون دارم

اثر دیگه ای روی من میذارن

منشا این نگاهم، احساساسات و افکار دیگه ای هستن

این نگاه، از نو،از ادم جدیدی متولد شده ...

 

که کسی که به خودش ظلم میکنه

_در بخش معنوی و اسمونی خودش_

و رابطش با معشوق های اسمونی خودش

با اله خودش

اولیا و موالی خودش

خانواده اسمونی خودش مخدوش میشه،

قطع یا کمرنگ میشه،

فاصله میگیره،

خدا دچاااار عشق های زمینی ش میکنه

و این کفاره فراموشی خداست!

که له بشه،تحقیر شه،خوار و ذلیل شه

عشق بده و ناکام بمونه

.

به نقل از حضرت صادق ع...

.

نه که چون خدا غیوره و طاقت غیر نداره

اگر خدا بود و عشق هم ریشه هاش تو این عشق بود

خداهم آب میده پای درخت عشقت

اگر اصل خدا بود...خودش محبت رو هم تو زندگیت زیاد میکنه

ولی طبیعیِ حذف خدا همینه

اون روز که خدام کوچیک و حقیر شد

بدجنس شد

ناصر نبود

رحمان رحیم نبود

غفور و ستار نبود

کریم نبود

اون وقتا بود که گم شدم

و همون وقتا بود که ....

.

.

گفتی توبه چیزی جز اقرار نیست

به بیش از اینام اقرار میکنم

و شکر که اذن اقرار دادی بعد این سالها

سوووختم

از سختیا 

از حس خسران

از عمر و جونی و سرمایه برباد داده

سوختم و عقوبت شدم همینجا

بیش از اینم اگر حقمه

تو راضی نشو بهش که به ضعف بنده ات واقفی

رضا شو ازم....که راضی ام به حکم ات....

.

لک الحمد

.

الحمدلله...کما هو اهله

.

به دعای کم...

برای اون شخص هم

راضی نمیشم

بیش از خودم برای اون خیر میخوام

چونکه اون.........

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۵۵
تاسیان ...

دنبال بلیط مشهدم

برای هفته اول مهر

هنوز بلیطارو باز نکردن

ولی کش بطلبی

هفت ماه گذشته

وقتی میرفتم کربلا بعد پنج ساااال

با تموم عطشم برای نجف

وقتی س که راهی حرمت بود گفت توجای بهتری میری

و در لحظه از ذهنم گذشت هفت امام رو زیارت میکنم عملا در این سفر

اما برای یک‌لحظه بغض شدم و حسود ک کااااش مشهد هم میشد برم همزمان

یعنی میخوام بگم..‌...

اصن چی میگم

تو توی حال اون لحظه ی من حاضر بودی

میدونی چی میخوام بگم که این کلمات قاصرن...

و بله

کلهم نور واحد

و بله ... من کشته ی شاه نجفم

ولی یادم نمیره انیس النفوسم تو روزای بی کسی

حسینم تو شبای بی کربلایی

پدر و مادر و رفیقم تو روزای سخت

کی بود

که حرمش پناهم بود....

 

نمیشه یجوری من برای همه شما بمیرم؟!

برای هرکدومتون جداگونه منظورمه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۴۰
تاسیان ...

خواب دیدنت آزارم میده

وقتی ندارمت..

به خوابم کاش نیای...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۴۸
تاسیان ...

کاش میشد برگردم نجف

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۴۶
تاسیان ...

پشیمونم که سفرم،اونم بعد پنج سال انقدر کوتاه بود

گرچه اونا خواستن لابد که اینطور باشه

راضیم

شکر

ولی خیلی دلتنگ و بیتابم

حس نرفته هارو دارم حتا یجورایی

مثل یه خواب کوتاه بود‌..

تو حسرت لحظاتی هستم که قدر کافی،قدرشونو ندونستم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۴۲
تاسیان ...

۱.

چهارشنبه اومدم ایران

مشایه نرفتیم

گرچه پیاده زیاد رفتیم

بعد از پنج سال

بهترین اتفاقی بود که میشد بیفته

یجور پایان خوش بر اینهمه اتفاق تلخ

با تموم دردهایی که داشتم

حتی خیلی دعا نکردم

زبونم نمیچرخید

حتی وقتی از این زاویه

 

ایستاده بودم و میشد گفت

« آمدمت که بنگرم، گریه نمی دهد امان»

 

وقتی روی پا بیقراری میکردم

تنها تونستم بگم که دلتنگتم...

اره از ذهنم گذشت،

که زندگی خیلی بهم سخت میگذره

دنیا برام خیلی سخته

ولی...

نه سخت تر از ندیدنت....

دلتنگتم....

 

ولی بعد

وقتی برگشتم

و حسرت خوردم کمی،که چرا بیشتر اصرار و دعا نکردم

چرا عرض نیاز و مشکل نکردم

چرا اینهمه مشکل رو پیش مشکل گشا ابراز نکردم

چرا...

بعدش یه صدایی گفت

امام از پدر و مادر مهربونتره

و از تو به نیازها واقف تره

چه نیاز به گفتن

مگر میشه امام تورو ببینه 

تو رو به دیدار بطلبه

و کاری نکنه

اصلا همین دیدار جواب تمام سوال هات نبود مگر؟!

و حالا که دو روز میگذره

راضی ام

ارومم

دیگه از درد به خودم نمیپیچم

دیگه دنیا هوار نمیشه سرم رووم سنگینی کنه

[میشه گفت شفا گرفتم!؟:))))]

دیگه از اون همه خوف و حزن خبری نیست

و رضا شدم

به تقدیرش

به بالا پایین های این چند سال

به تلخی ها و سختی ها

دیگه به خودمم سخت نمیگیرم

خودم رو بابت گذشته سرزنش نمیکنم

حسرت گذشته، لحظه هام رو نمی سوزونه

دیگه حس خسران

حس دوست داشته نشدن

حس شکست

و....

همه تلخی هایی که این عشق بهم چشونده بود

آسون شدن

نه خوشیا و اتفاقات خوبش قلبم رو فشرده میکنه

نه تلخی هاش کامم رو تلخ

مثل یک نظاره گر....فقط نگاهش میکنم

و به دست جریان زمان و زندگی میسپرمش

و راضی ام به رضاش....

.

.

۲.

گفته بودم میخوام بندازمش بره

و امشب که از بیرون اومدم

جای خالیش روی کتابخونه به چشم میاد

سبد گل خواستگاری

که برخلاف نظر مادرش،که میگف گلاش جور نبودن و خوب نشد

من بینهایت دوسش داشتم

و برام زیبا بود

و حالا بعد ده ماه دیگه نیست

اگر یک هفته پیش بود حتی

قلبم از نبودنش متلاطم میشد 

ولی حالا ارومم

فقط یه دسته گل خشک بود

که وقتش بود ....

.

۳.

امشب شب تولدمه

فکر نمیکنم سی سالگی بحران داشته باشه

توی هر سنی میشه احساس پیری،بحران،شکست،ناکامی و ... رو تجربه کرد

همونطور که در هر سنی میشه حس خوشبختی و رضایت و جوونی و .. کرد

منم در این لحظه لااقل

و بعد از سی ساله شدن در کنار امام....

اروم و راضی ام همونطور که گفتم

و بدون امید الکی،یا ناامیدی الکی!

درحد توانم زندگیم رو پیش میبرم

.

من ازت راضی شدم....

توام ازم راضی شو. :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۲۳
تاسیان ...

یَا سَادَتِی وَ مَوَالِیَّ إِنِّی تَوَجَّهْتُ بِکُمْ أَئِمَّتِی وَ عُدَّتِی لِیَوْمِ فَقْرِی وَ حَاجَتِی إلَی اللَّهِ 

 

وَ تَوَسَّلْتُ بِکُمْ إِلَی اللَّهِ وَ اسْتَشْفَعْتُ بِکُمْ إِلَی اللَّهِ 

 

فَاشْفَعُوا لِی عِنْدَ اللَّهِ وَ اسْتَنْقِذُونِی مِنْ ذُنُوبِی عِنْدَ اللَّهِ 

 

.

.

عراقم

به سمت سامرا و کاظمین

زنده ام

درد دارم

و امید بسیار

و دلگرمی بسیارتر

پیش کَسانم...بی کس و بی پناه نیستم دیگر

الحمدلله.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۵۶
تاسیان ...

بعد از دوسه بار کنسلی

و درحالیکه دوست داشتم، ولی توانی در خودم نمیدیدم برای رفتن

ظهر یهویی جور شد 

فقط اینکه اگر اونا بخوان

حتی اگر تو اراده ای نداشته باشی

یا اراده ضعیفی داشته باشی....

میشه!

راستش اولین باره دارم اینطوری میرم

همیشه قبلش کلی توسل و دلشوره و تمنای خواستن و شدن و رفتن داشتم

هر زیارتی

ولی اینبار گرچه مدتهاست عجیب دلتنگ ضریح امیرالمومنین هستم

ولی سوز و تمنایی نبود بخاطر ضعف شدید جسمی روحیم

حتی کمی بی میل بودم بخاطر شرایط خاص اربعین

ولی خب...

لطفشون اینبار این شکلی شامل این کمترین شد...

هنوزم باورم نمیشه این فراق پنج ساله تموم شد:)

باورم نمیشه

الحمدلله کما هو اهله....

.

بازم مینویسم

فعلا نمازه نماز:))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۲ ، ۱۹:۰۹
تاسیان ...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۱۸
تاسیان ...

بی فکر عنوان میزنم

ثانیه ای قبل واژه ها تو سرم رژه میرفتن و بعضی جملات شکل هم گرفته بودن

اما حالا ...

نمیدونم چه مدته ننوشتم

فقط میدونم توی این سه ماه و اندی از رفتن مجددش،

این اولین باره میخوام نوشتن رو «شروع کنم»

با کاغذ دیگه غریبم

حوصلم نمیگیره بنویسم

و خب... اینجاهم خواننده ای هم نداره

پس راحتترم

با اینحال در تلاشم با کاغذ قلم مثل قدیم انس بگیرم

.

میشه گفت به شکل معجزه آسایی ،یجورایی جور شد برم اربعین

یعنی شرایط بیرونی فراهم شد

فقط این جسم و روح فرسوده من بود که نهایتا،

زانوی غم بغل کرد و ....نرفت!:)

نمیدونم با چه کلماتی این خستگی رو توصیف کنم که کمی حق مطلب ادا بشه

فقط انگار همه ام ،به تمامه فرسوده شده

انگار جسمم یه قالب تهی از روحه که در بدترین شکل از حیات نباتیش بسر میبره

قلبم تمام روز درد میکنه

تمام تنم گره و درهم تنیده اس

و خالی...به معنای واقعی خالی

و حتی این حداقل کارهایی که میکنه هم نمیدونم چطور انجام میده

انگار با اخرین قطره های جونش...

و روحم....

میتونم حس کنم مچااااله شده،آب رفته و کوچیک شده،

شایدم فقط مرده...

ذهنم...

تمام روز فعاله و انقدر کار میکنه که سردرد میشم

فکرا میان و میرن فقط

بی هیچ نتیجه خاصی...جز درد شدن در روح و تنم.

و این دکتر و اون دکتر،تا این لحظه که نتیجه ای نداده

.

دلزده،فرسوده،خسته،

اینا خلاصه ای از منِ این روزهاست

.

.

امسال که بگذره میشه چهار سال

از عمری که با دردش سپری میشه

هر حرفی بزنم بخش خیلی کوچیکی از فکرام

و شکل ناقصی از تجربه ای هست که کردم

.

دیروز مشاورم میگفت تو همهههه ی تلاشتو

بهترین تلاشتو برای رابطتت کردی

و حتی بیش از چیزی که نیاز بود

تلاشهایی که من انتظار نداشتم

و ناراحت شدم برات بابتشون

و دلایلی برای اثبات اینکه تلاش هام کافی تر از کافی بودن

خ الف، هم

و همه کسایی که در جریان بودن...

ولی...اما...اگر....شاید....

 .

همین الان از ذهنم میگذره

شاید دلیل اینهمه فرسودگی م همین تلاشهای بیش از حده

نه فقط از دست رفتن رابطه و کسی که .... اولین عشقم بود.

.

تلاش بیش از اندازه از شما آدم خوبی نمیسازه!

یعنی لزوما کسی که بیشتر تلاش میکنه کار درستی نمیکنه

شاید به خودش اسیب میزنه

شاید رابطه رو از صداقت و صمیمیت و تعادل و توازن دور میکنه

شاید...فقط وقت تلف میکنه💔

جمله اخر رو مینویسم

فقط چون یادم میاد

حیف دونسته محبتی که...

.

بیا فقط به قدر کافی تلاش کنیم...نه بیشتر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۵۸
تاسیان ...

یه دردی ازش تو قلبمه....
که با بارها گفتن
با گفتن های طولانی...
با شکلهای مختلف گفتن...
تموم نمیشه...زیادتر اگر نشه....


اون بهش میگف خشم
من میگم....انتظار دردناک...

.

*یعنی کلمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۵۷
تاسیان ...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۴
تاسیان ...

وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.
چون نمی‌تواند به هیچ‌کس جز به همان آدم 

بگوید که چه احساسی دارد ؛ 

و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می‌کند،

تنهایی تو کامل می‌شود...


> سمفونی مردگان، [عباس معروفی]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۲ ، ۰۴:۱۵
تاسیان ...

امشب از اون شباییه که اگر زودتر نخوابم

کار دست خودم میدم

.

شبت بخیر..‌

.

پ.ن؛ اون چیزی که امشب من رو انقدر بهم ریخت

بیش از هرچیزی

میدان آزادی بود.

بله

میدان آزادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۲ ، ۰۰:۲۷
تاسیان ...

«تو خیلی زجر کشیدی، دیگه نمی‌خوام بذارم اتفاقای بد برات بیفته»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۲ ، ۲۳:۵۶
تاسیان ...

 

.

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۴۵
تاسیان ...

محاله تا ته دنیا کسی جوری که من هر ثانیه مردم برای تو بمیره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۵۱
تاسیان ...

از نظر علمیشو نمیدونم

ولی فکررر میکنم مرحله ای از درد هست

که مغز برای زنده موندن فقط،

یجورایی تورو میبره رو حالت استندبای

زنده ای اما نیستی

بیداری اما نیستی

میخندی اما نه...

گریه میکنی اما ...

هستی اما ...نیستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۴
تاسیان ...

سه روز روزه ی پی در پی.

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۴۵
تاسیان ...

یا أمان من لا أمان له...

ای ایمنی بخشِ آنکه ایمنی ندارد

.

امسال با این اسم خیلی کار دارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۰۷
تاسیان ...

وقتی یه نفر از درداش،زخم هاش،ضعف هاش ... میگه

هیچوقت

هیچوقت نشده دلم براش بسوزه!

هیچوقت فکر نکردم یه نفر چقدر بیچاره و بدبخته یا همچین چیزی

آدما فقط دارن زندگیشونو میکنن

دارن مسیرشونو میرن

ولی وقتی یه نفر شجاعتِ گفتنِ خجالت آور ترین مسائل زندگیشو پیدا میکنه،

این فکریه که از ذهنم میگذره:

 

چقدر با شکوهه!

چقدر قابل ستایشه

چقدر بزرگه...

.

تنها کسی که دلم براش سوخته خودم بودم

نه وقتی ضعفامو با حس رهایی میگم

یا برای گفتن شون

یا برای همدردی با کسی یا شیر کردن تجربیات

یا رها کردنشون

نه!

اون لحظات، خودمم بنظرم با شکوه میام

احساس غرور میکنم و ...یکی بودن!

 

ولی وقتی از سر احساس ضعف و فقط برای تحقیر کردن خودم

از نقص های خودم و زندگیم میگم

بعدش...

خیلی دلم برای خودم میسوزه!

ولی نه بخاطر اون نقص ها....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۲۳
تاسیان ...

امروز آرزو میکردم

که حداقل یک نفر باشه که بتونم باهاش

همونطوری صحبت کنم که مینویسم

نه حتی طوری که فکر میکنم

اگر میشد طوریکه مینویسم هم بتونم صحبت کنم خوب بود

ولی به طرز خنده داری برای بار چندم داشتم مینوشتم

تلگرام هنگ کرد و نوشته ام پرید

و من بینهایت عصبانی شدم

چون حتی نمیتونستم نوشته دوثانیه پیش رو بازنویسی کنم!!!!!

 

حالا یعنی از آرزوی امروزم خیلی فاصله دارم؟!

کاش میشد دست تورو بگیرم ببرم توی ذهنم

آره، این آرزوی بهتریه

اون وقت توام درک میکردی چرا درباره هرچیز اینطوری و اونطوری فکر میکنم

حتی شاید درک میکردی چرا نمیتونم طوری که فکر میکنم بنویسم

یا طوری که مینویسم حرف بزنم

و چرا اینها انقدر از هم فاصله دارن و متفاوت هستن

بعد، تو از بیرون برام میگفتی ..از سفری که به ذهنم داشتی

و طوریکه بعد اون سفر دربارم فکر میکردی

..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۰۷
تاسیان ...

کلی نوشتم، ولی...

بخاطر یه «اشتباه»،قبل از ثبت پرید!

و حالا عصبانی ام.

چون مهم نیست چقدر فکر کنم.‌‌..

ممکن نیست بتونم اون جملات رو، با همون چینش

که از احساس لحظه ام شرچشمه میگرفت،

ردیف کنم.

فقط میتونم بگم درباره یه «اشتباه» بود

اشتباهِ نقاب برداشتن

زندگی پره از این اشتباهات

_خوش به سعادت کسی که بتونه خودش رو بخاطر اشتباهاتش ببخشه_

ولی این فقط یه اشتباه ساده نبود....

نباید نقاب دختر قوی رو برمیداشتم

وقتی از نقاب حرف میزنم..

منظورم تظاهر به چیزی که وجود نداره نیست!

که نقاب ها هم بخشی از خودِ! ما هستن

همه ی ما...

یه روی قوی داریم...

یه روی ضعیف و آسیب پذیر 

اشتباه کردم...

میخواستم با نشون دادن دردها و زخم هام

با نشون دادن ضعف هام،شکنندگی هام،آسیب پذیری هام

نزدیکتر شم...

نزدیکترین بشیم!

نمیدونستم تهش، من میشم آدم بده ی داستان و...

انواع برچسب ها رو میخورم

.

قسمت دردناکش اونجاس که اون هیچ اشتباهی نکرده

اشتباه واقعا از من بوده ...

بلد نبودم...‌‌

بلد نبودم که...

بگذریم

.

 

میدونی 

یکی از دوست داشتنی ترین ابعاد وجود امیر المومنین! «علــی» علیه السلام

کدوم بعد این وجودِ نابِ؟!!!

رفاقتش...!

رفاقتش با اون جذامی خرابه نشین..‌‌

شاید همیشه زیاده روی کردم

در همزادپنداری با اون جذامی

ولی تصور همچین رفیقی...

وسوسه برانگیز بود...

دوست داشتی همش،اونی که تکیه میدی به تخت رو به روش تو بهشت،

اون باشه...

یلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ «مُتَقابِلِینَ» ....

اصلا بهشت بهونه بود برای دیدنش...

زندگی و مردن هم ...

همه ی بودن و حواشیش...

بهونه های این دیدار بودن...

‌ 

نمیدونم چجوریاس...

همیشه ته هر خوشی...

یا ته هر ناخوشی....

میرسیم به حرف پدر...

میرسیم به حرف خودش که...

«أنا الاول و الآخر و الظاهر و الباطن»...

:)

که در جوابش بگم...

«قصد من از حیات،تماشای چشم توست...»

چی میگم؟!

وقتی خیلی خوشحال یا ناراحت باشم...

پر حرف میشم

گمونم حالا...خیلی ناراحتم.

.

نمیدونم

از سر چی بود که نقاب برداشتم!؟

تحمل بیشتری برای نگه داشتن نقاب دختر قوی نداشتم؟!

نیاز داشتم حداقل یکی باشه که باهاش همونجوری حرف بزنم که با خودم،و اون نگه دیوونه ام؟!

نیاز داشتم یکی طرفم باشه چون من هیچوقت بلد نبودم و یاد نگرفته بودم طرف خودم باشم؟!

نیاز داشتم یک رابطه عمیـق رو تجربه کنم و برای عمق بخشی بهش باید رد میدادم و ..؟

فکر کردم اون...اون که بهم گفته تو مشکل نیستی...مشکل تو نیستی..‌‌

حتی بعد نزدیکتر شدن هم ... همینطور فکر میکنه؟!!!

آه...‌‌

نمیتونم بگم چقدر دردناک بود شنیدنش از اون....

چن روز پیش که رندوم چنتا پست از گذشته خوندم.‌‌...

به یه نوشته برخوردم...

نوشته بودم سخت از کاری که کردی و اتفاقی که افتاد

آوار شدن دیوارهای اعتمادم روی سرم بود....

حالام سخته...

شنیدن این جملات که مشکل تویی،مشکلِ توئه....

از کسی که...

حرفش رو باور کرده بودم.

.

زندگی برای آدمی مثل من زیادی سخته...

آدمی که زیاد فکر میکنه...

و احساسات رو عمیق تر از چیزی که باید حس میکنه...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۴۷
تاسیان ...

+ با طناب پوسیده ی کدوم خری رفتی تو چاه؟!

 

_ خود خرم! مگه خودم چشه؟! که با طناب یکی دیگه....

.

.

انا الذی خریت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۲۴
تاسیان ...

این پست قرار بود درباره پستی باشه که بازنشر کردم

ولی به گفتن حرف دیگه ای اکتفا میکنم

اینجور وقتا که احساس تنهایی تا ابروهام بالا میومد

تو دنیا «کس» نداشتم...

کسی نبود حرفای تموم نشدنیم رو براش بگم

سید کریم بود

دیگ نیست

اخرین بار که رفتم اونجا سال گذشته بود

آبان

با فلانی

و از بدترین شبهای زندگیم

بدترین و تنها بار بدی که رفتم پیش سید

بعد اون نشد که برم...نرفتم

اگ‌سید نبود...مادر بود

دیگ نیستن

واسه همینه زندگیم انقد خالی و پوچه؟!:)

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۳۱
تاسیان ...

ب اینجا ثبت روزای خوب رو بدهکارم

روزای خوب نمینویسم و این بده

ولی حتی اگر مینوشتمم ب چشم نمیومدن ...

ولی علی الحساب:

این زندگی،روزای خوبم داشت

لحظات خیلی عمیق

خوشحااااال ترین لحظه اش روبروی ضریح پدر بود

بعدش شبای روضه...خصوصا وقتی دم میگرفتیم ذکر پدر رو

به سینه میکوبیدیم اسمش رو...علی...علی...علی...علی...

گرچه ازش فقطططط و فقط یه اسم بهم رسید

که شد اولین اسمی که به زبون اوردم

و شد اسمی که وقت زمین خوردن میگفتم

همین

ولی خب...اینهمه رنج می ارزید به شنیدن اسمش

پشیمونی ندارم اگ برم حالا...

گرچه پشیمونی زیاد دارم...

ولی ...

بگذریم...و بیخیال

.

کاش دکمه برگشت یا آف یا اوت یا همچین چیزی داشت زندگی

منصفانه تر بود

حدااقل برای کسی مثل من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۴۷
تاسیان ...

ششم: بخوانداَللَّهُمَّ اقْسِمْ لَنَا مِنْ خَشْیَتِکَ
این دعا را که حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) در این شب می خواندند:
اَللَّهُمَّ اقْسِمْ لَنَا مِنْ خَشْیَتِکَ مَا یَحُولُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ مَعْصِیَتِکَ وَ مِنْ طَاعَتِکَ مَا تُبَلِّغُنَا بِهِ رِضْوَانَکَ وَ مِنَ الْیَقِینِ مَا یَهُونُ عَلَیْنَا بِهِ مُصِیبَاتُ الدُّنْیَا اَللَّهُمَّ أَمْتِعْنَا بِأَسْمَاعِنَا وَ أَبْصَارِنَا وَ قُوَّتِنَا مَا أَحْیَیْتَنَا وَ اجْعَلْهُ الْوَارِثَ مِنَّا وَ اجْعَلْ ثَارَنَا عَلَی مَنْ ظَلَمَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَی مَنْ عَادَانَا وَ لاَ تَجْعَلْ مُصِیبَتَنَا فِی دِینِنَا وَ لاَ تَجْعَلِ الدُّنْیَا أَکْبَرَ هَمِّنَا وَ لاَ مَبْلَغَ عِلْمِنَا وَ لاَ تُسَلِّطْ عَلَیْنَا مَنْ لاَ یَرْحَمُنَا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ این دعا دعای جامع و کاملی است که خواندن آن در اوقات دیگر هم مغتنم است، و از کتاب <غوالی اللئالی> چنین روایت شده که حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) همواره این دعا را می خواندند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۲۳
تاسیان ...

کاش الان شنبه بود وسط صحن انقلاب

و از خوشی دیدنت میمردم

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۴۴
تاسیان ...

از خیلی دورها به تو سلام...

پناهِ اول و آخر!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۴۳
تاسیان ...

انقدر برای راضی نگه داشتن دیگران تلاش نکن دختر!

جز اینکه با تلاش زیاد هم، نمی تونی همه رو راضی نگه داری از خودت

باید اضافه کنم دوست داشتنی بودن ارتباط زیادی با تلاشی که میکنی نداره

و دیده شدنت هم چیزی بهت اضافه نمیکنه

همونطور که دیده نشدنت چیزی ازت کم نمیکنه

.

یادم نمیاد از کی و چرا و چطوری

شروع کردی به زندگی کردن برای غیر خودت

پس خوووودمون چی میشیم؟!

من کجای زندگیتم دختر؟!

.

دوست داشتن دیگری

توجه و تلاش برای دیگری

ترجیح دادن دیگری ب خودت رو

بیش از اونچه دیگران در قبالت دارن

تموم کن!

تمومش کن....

.

+ احساس تنهایی میکنم...هم اکنون

++ دوست دارم چشم هام بخندن...مثل قدیما:)

+++ یا حافظ کل غریب...

++++ نسیم خنکی از پنجره میخزه تو اتاق..

اشکام سر میخورن

آهنگ توی گوشم میخونه برای بار چندم...

Maybe I'm just tired
Maybe the time isn't right
Maybe I met the wrong people
And made wrong plans
Maybe I'm alright
All I'm thinking

 

Maybe i just fear
Of everything thats near
Cause my light doesn't glow
I used to see
Ahead so clear
Used to be
Standing still
Feel so high
But now the sky
Is out of reach

.

فقط میدونم تو

قوی ترین دختری هستی که میشناسم

تویی که زمین خوردی...

شکستی

خورد شدی

سوختی

له شدی

هیچ شدی...پوچ شدی...

ولی باز هم شروع کردی

ادامه دادی

با خودت جنگیدی.....

«اینجا یه نکته ظریفی داره البته

اشتباه کردیم با خووودمون جنگیدیم

بجای فهمیدن و دوست داشتن خودمون»

خودمون همه چیزی که نیاز داشت

شنیده شدن ...درک شدن...پذیرفته شدن...دوست داشته شدن بود

.

.

درد آوره اما باید‌ اعتراف کنم

خیلی زیاد نیاز دارم دوست داشته بشم

با اینحال به تلاش برای اتمام حس ناکافی بودن...ادامه خواهم داد

.

با تشکر از تمام آدم های بدجنس برچسب زن زندگیم که زیادم هستن

یک جنگجوی غمگین هستم!

یک جنگجوی ترررسو :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۲۵
تاسیان ...

از دختر کوچولوی درونم فاصله گرفتم...زیاد

به دختر کوچولوی درونم که نوازش ندیده؛

سلام دختر قشنگم

دوستت دارم...زیاد

دلم برات تنگ شده...زیاد

.

یادم افتاد سالهاااا پیش توی مترو برای «زینب» دخترم!

یه شال گردن گرفتم

هنوز دارمش

در ابعاد گردن ظریف دخترکی نوزاد...

همینقدر کیوت

با مریم بودیم و شاید داشتیم میرفتیم سیدالکریم

با دیدن لباسهای دخترونه به زور جلوی خودم رو میگرفتم که نخرمشون

اما اون روز نتونستم و عاقبت شال گردن مذکور رو گرفتم

و برای سالها خالی موند از گردن دخترکم

حالا اما زینب کنسله...

شاید پدر زینب کس دیگری بوده

شاید من لیاقت داشتن زینب رو ندارم دیگه

اگر اینه امیدوارم انقدر لایق بشم...

نه...

قول میدم انقدر مادر لایقی بشم که خدا بهم دختری بده

و اونقدر عشق به اون دختر بدم که وقتی بزرگ شد

دوست داشتنی باشه...

.

.

اما قول هم میدم بهش

اگر اینجا دنیای قشنگی در انتظارش نبود

اجازه اومدنش رو هم نمیدم

بهرحال من تمام تلاشم رو میکنم تا مادر شایسته ای باشم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۲۳
تاسیان ...

یا طبیب من لا طبیب له....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۱ ، ۰۷:۵۷
تاسیان ...

مغزم دیگه گنجایش بیشتری برای فکرای بیشتر نداره

همینطور قلبم گنجایش بیشتری برای هجوم احساسات...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۰۳
تاسیان ...

وسط اذکار بعد نمازم

رب اغفر ارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم...

که محبتش گویی برای بار نمیدونم چندم بر قلبم نازل! میشه

انگار چیزی در قلبم نزول میکنه

یا الهام میشه

یا چیزی تقویتش میکنه

دلتنگش میشم یهو...خیلی زیاد

دوست دارم برم بهش بگم دلم برات تنگ شد یهو...خیلی زیاد

که دلم میخوادت

که وقتی فکر میکنم برای همیم...یه خوشحالی بخصوصی

یه شکر خاصی..یه ذوق متفاوتی رو تو خودم تجربه میکنم

خیلی دوستت دارم...از علاقم بهت کم نمیشه

.

بعدش برامون دعا میکنم

کلی دعای خوب

عاقبت بخیری و خوشبختی ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۲۱
تاسیان ...

نه دلم برا خودم تنگ نشده

دلم برای خودم تو بغل تو...روبروی ضریح تو

تنگ شده

 

وقتی تو بغلت بودم و شونه هات میلرزید

وقتی جلو ضریحت بودم و زانوهام میلرزید

لبهام میلرزید...دلم میلرزید...دستام...همه وجودم میلرزید

از آسودگی و شادی...نه ترس و غم

لازمه باز متوسل شم به داستان دوست جذامی خرابه نشین ات؟!:)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۴۵
تاسیان ...

دلم براش تنگ شده.

 

 

 

 برای خودم...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۴۲
تاسیان ...

بنظرت خدا کجاست؟!

 

تو قلب آدما...

 

 

پس دلی که دل نیست دیگه

دلی که سنگ شده

......

...

چقدر تنهاست این سنگ.

 

خالق و خدای سنگها هم همون خداست!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۴۲
تاسیان ...

میخواستم دوست داشتن آسون ترین کار دنیا باشه

نه سخت ترین کار دنیا ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۵۴
تاسیان ...

یادته گفته بودم اینجا یبار که

من مهربان ندارم،نامهربان من کو؟!

خواستم بگم الان یدونه دارم :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۱۴
تاسیان ...

همیشه از کلمه «خونه» خیلی خوشم میومد

خونه...خانواده...

تعریف خونه تو ذهنم همیشه این بوده؛

خونه جاییه که آدم هرجا بره و باشه،دوست داره برگرده به اونجا...

خونه جاییه که آدم...دوست داره برگرده بهش!

جایی که آدم توش رااااحتِ

توش احساس امنیت میکنه

حس خوبی بهش میده

حس مالکیت داره بهش

حریمِ براش ....

( اگر میم بود و میدونست میخوام در ادامه پست چی بنویسم

حتما میگف انقدر همه چیز رو فلسفی! نکنم

نمیدونم این کار اسمش فلسفی کردن هست یا نه

اما تصورم از نوشته های خودم این بوده همیشه،که اغراق آمیز می نویسم

اما دلیل این توصیفات اغراق امیز این هست

که من وااااقعا هم احساسات رو اغراق آمیز تجربه میکنم

احساسات توی دنیای من خیلی پررنگ و لعاب و بلد هستن

عمیق تجربه میشن ...)

میخواستم بگم «آدم ها هم خونه هستن»...

این روزا که دنبال خرید وسایل خونه هستم

و بین سبک های موجود چرخ میزنم تا انتخاب کنم

خونه ایده آلم خونه ی ساده و راحتیه

خونه ای که گرما و صمیمیت و آسودگی و آرامش و راحتی رو القا میکنه

خونه ای که از بودن درش خسته نمیشی چون دلنواز و چشم نوازه برات

همونیه که دوست داری

همونیه که هرجاش کلی خاطره خوب! داری

خونه ایه که انگار تورو در آغوش گرفته

جایی که فقط برای توعه.....

فقط تو

اینا نه...تو توو ذهنم چرخیده بودی که این حرفا هم رو‌ اومد

یعنی اولش فکر کردن به تو بود که منو کشوند به سمت نوشتن

اما اون فکرا رو دارم آخر نوشته میگم

لحظات سخت سه سال گذشته که یادم اومد

فارغ از تلخی هایی که تو میگفتی شیرینی رابطه رو بیشتر میکنه

من به شیرینی هاش فکر کردم فقط

به تمام لحظاتی که بهم پناه داده بودی و اونجا پیش تو راحت بودم

امنیت داشتم

خوشحال بودم

فارغ بودم از دنیای بیرون

شایدم بقول نجفی تو کودک ام رو نواااازش کرده بودی

که اونطور مجذوبت شده بودم

 

 

بعد از ذهنم گذشت ،وقتی اون جمله رو درباره قایم شدنم پشت ... بودنم گفت

_و با خودم فکر کردم هیچ وقت این جمله رو فراموش نمیکنم

و انگار زیر پام یهو خالی شده باشه

و از جایی که انتظارش رو نداشتم ضربه سنگینی خورده باشم_

و تصمیم گرفته بودم توی اون خونه اونقدرم راحت نباشم

دست و پامو جمع کنم و همه ی خودم رو با ضعف هام به نمایش نذارم

اما راستش من تو همچین خونه ای احساس راحتی که میخوام نمیکنم

پس بیخیال تصمیمم میشم.

 

من همیشه ی خدا دنبال دلم رفتم

کاری رو کردم که حسم گفته درسته

سختی شاید زیاد داشته اما لذت هم زیاد داشته

درد شاید حتی کشیده باشم اما پشیمون نشدم ازش

حالام مهم نیست دختر خنگ جذابه یا نیست

مهم نیست دختر حساس و آسیب دیده! ناجذاب هست یا نیست

یا دختر ساده دل زود باور خوب هست یا بد

من...منی که همیشه ی خدا خودمو جلو عالم و آدم سانسور کردم

دوس دارم تو خونه ی خودم...خودم باشم...بی نقاب

و تو ....

خونه بودی برام...

تو خونه گرم و امن و راحت و صمیمی و دلنوازی بودی

که برگشتم بهت...

و همیشه دوست دارم برگردم بهت.

.

.

شاید باورت نشه...

اما اینهمه فلسفیدن بقول میم

از یه فکر ساده به یک تجربه حسی ساده شروع شد...

یادِ «گرمیِ آغوشت» ظهر جمعه توی اتاق بیرونی...

وقتی تو بغلت بودم ...و گرم بود...و راحت بودم توش...و حس امنیت میداد بهم

من فقط دلم برای «اون گرما» تنگ شده بود....

بعد از همچین آدمی با اینهمه طول و تفصیل برای گفتنِ «دلم بغلتو میخواد»

میخوای که در جواب بعضی سوالا به گفتن بله و خیر اکتفا کنه!؟؟

حاشا و کلا:)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۱ ، ۱۳:۳۰
تاسیان ...

فانتزی برف بازی دارم کسی نمیخاد بدم بهش؟!:))

.

برف خیلی خوشگلیه ولی من فقط تا گردن زیر کرسی ام

تو یه اتاق بدون پنجره:(

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۰۱ ، ۱۸:۲۴
تاسیان ...

زهرا که محرم نبود بهش میگفت خیلی محبت نکنه،معذب میشه

بعد که محبت نمیکرد ناراحت میشد

غر میزد که از کی تالا حرف گوش کن شدن

منم در مقام ناصح:)) میگفتم خب اون حرف خودتو گوش داده

بالاخره محبت کنه یا نکنه!؟؟؟

و...

و اما در مقام عامل

 

خیلی واضحه کی واقعا میگیم کی الکی میگیم و انتظار داریم شما کار خودتونو کنید

مثن وقتی میگی عصربزنگم و منم میگم عصر مهمون دارم اصن ولش کن

نباید ااااصن ولش کنی

نباید فک کنی واقععععامنظورم اینه که ولش کن دیگه

باید زود بزنگی چون دلم اون موقع برا شنیدن صدات تنگ شده!

شما پیچیدگی در این میبینید؟!

خیلی راحتیم بخدا یکم دقت کنید

جاست عه مامنت!-_-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۱ ، ۱۶:۲۰
تاسیان ...

سپاس خدایی رو که تو رو آفرید

دل نازک و یکدنده و لجباز و ... مهربون

 سپاس خدایی که تورو با جزئیاتی که داری آفرید

خط عمیق پیشونیت

فرفریای جلو سرت

بینی تیز و پهنت

اون انگشت شمار ریش های طلایی بین ریش های قهوه ایت

دستهات!!! 

و عمق چشم هات

.

شکر که دیدمت........

کاش فردا که میومدم‌خونتون گروگان میگرفتیم نمیذاشتی برگردم اصن:(

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۱ ، ۰۰:۳۱
تاسیان ...

نیاز داشتم که یک نفر طرف من باشه

نمیدونستم که اون یک نفر

خودمم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۱ ، ۲۳:۳۰
تاسیان ...

شقی من خالفکم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۷:۱۶
تاسیان ...

ما همیشه جسارت کردیم شما رو مادر صدا زدیم

خودتون یادمون دادید البته!

مارو محبت زیاد شما جسور و بیخیال بار اورد

یا شقوتنا؟!

ما رو نه چون بچه تون هستیم

نه چون از فاضل طینت شما و طفیلی تون هستیم

نه چون اسم مسلمون و شیعه ب خودمون دادیم!

نه چون خلق الله هستیم

ما هیچیییی نیستیم

ولی یه هیچ

که محبوب مشترک داریم

که علی محبوب قلب هردوی ماست

برای همین یه قلم

به حق اون ذی الحق العظیم

بخاطر پدر بچه هاتون

نگامون کنید...یا سیدة نسا العالمین...

.

«الاحقر»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۷:۱۵
تاسیان ...

انقد دلم براتون تنگ شده آقای امام رضا!

گرچه قابل مقایسه با دلتنگی برای نجف نیست

ولی دلم هم آرامش بهشت رو میخواد

و هم بینهایت بار بیش از اون، فراغت و راحتی خونه ی پدری رو

دلم باز تکرار اون حس ناب جلوی ضریح حضرت پدر رو میخواد

که با کلمات قابل وصف نیست

فقط میتونم بگم وقتی نگاهم افتاد بهش

انقدررر خیالم راحت شد

انقدر انگار بعد غربت و بی کسی و آزار و اذیت خلق و کدروت های دنیا و ...

همه کسم،پناهم،پشتم،پدرم،جونم،نفسم،و... رو دیدم

انقدر اسوده و خوشحال بودم

که زانوهام شل شد و خودشو رها کرد

سر خوردم رو پاهام بی اختیار

بی اختیار اشکهای آسودگی

بی اختیار تکرار بلند الحمدلله،با صدای لرزون

نه....نمیشه وصفش کرد 

من دلم شونه های تورو میخواد

آخ...چقدر دلتنگ رجب عزیز هستم

چقدر رجب توعه!

الحمدلله که رجب نزدیکه

الحمدلله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۷:۱۰
تاسیان ...

Hey girl! love yourself

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۷:۰۳
تاسیان ...

اونیکه مطالبمو کپی میکنی

گزارشتو میدما!

 

😁😂🥰♥️😜

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۱ ، ۰۳:۵۷
تاسیان ...

۱۱دی ۹۹ ... تاسیان هشت

۱۱دی ۰۱

میبینی؟!

بعد دو سال...

روزام برات همونطوری میگذره....

غرق دلتنگی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۱ ، ۰۱:۰۸
تاسیان ...

اونی که ده دقه پیش با لپتاپ اینجا بودی!

دوست دارم خره!

.

اینجا حقش بود ادامه داستان عشقمم بشنوه وقتی خوش شد...

نه؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۱ ، ۰۰:۵۸
تاسیان ...

خیلی دوسم داره 

خیلی دوسش دارم

:)

 

+لک الحمد.....

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۱ ، ۰۰:۱۷
تاسیان ...

اگ قلب زخمی و ترسیده ام

اگه روح‌زخمیم 

اگه ذهن متلاشیم رو میدید

محکم بغلم میکرد فقط . وحرفای دلگرم کننده میزد فقط و ناراحت نمیشد

و از مطمعن کردنمم خسته نمیشد

.

یک‌عدد آدم زخم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۱ ، ۰۰:۳۸
تاسیان ...

أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۰۱ ، ۰۵:۳۳
تاسیان ...

یلدات مبارک دخترکم.♥️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۰۱ ، ۲۰:۲۷
تاسیان ...

از تیرماه ننوشتم اینجا

مگر پست نیمه کاره ای که یکم مهرماه به بهونه تولدت شروع کردم به نوشتن

و یادم نمیاد به چه بهانه ای نیمه رهاش کردم

اینبار هم مناسبت مهمی بود که تا اینجا اومدم برای ثبتش

تو کانالم مینویسم اما دلم راضی نمیشه اینجا هم ننویسم ازش

اینجا هم شاهد ما بود

تاسیان اما اسم مکان نیست

اسم زمان و صفت هم نیست

تاسیان برای مدتهای طولانی رفیق و همدمم بود

گوش شنوای ناله هام بود

و حالا از هرکس محق تره به شنیدن خبرهای خوش

تاسیان میشنوی؟!

فردا مهمون خونه مونه...بعد از دوسال....داره میاد خونمون باز

اینبار شاید برای همیشه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۱ ، ۲۱:۴۵
تاسیان ...

مثلا وقتی کلافه و بی حوصله میشه

پره های بینیش گشاد و کج میشن،پره ی راستش بیشتر به بالا متمایل میشه

چشماش کوچیک و به پایین متمایل میشن

بخاطر چینی که به ابروهاش میندازه،خطای پیشونیش عمیق تر میشن

قیافش درست شکل یه بچه ی بهانه گیر میشه

جزئیات خیلی بیشتری در دست هست که....طولانیش نمیکنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۱ ، ۲۲:۳۰
تاسیان ...

قشنگ تر از جمله ی دوستت دارم میدونی چیه؟!

+ دلم برات تنگ شده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۱ ، ۲۱:۱۱
تاسیان ...

خواب خوبه

حداقل اونجا اتفاقای خوب هم میفته..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۱ ، ۱۰:۰۲
تاسیان ...

دوستت دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۱ ، ۲۱:۴۱
تاسیان ...

تو باعث میشی از ته ته دلم،با همه ی سلولهای تنم، بخندم

.

تو میتونی با سردیت، لبخندهام رو تا دونه ی آخر خشک کنی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۳
تاسیان ...

گفت یا من اضحک و ابکی

اونی که میخندونه اونه

اونی که میگریونه هم اونه

نمیشه فقط از خدای خنداننده تشکر کرد

نمیشه سپاس هارو از آن خدایی دونست فقط،که دست میکشه سرت

اضحک و ابکی هردو خودشه و هردوی اینها یکی هستن!

چیز جدایی نیست، که حتی قدرت انتخاب داشته باشی بین شون

از تویی که بنده هاتو میبری از پیش مون،

تویی که تنهامون میکنی،تویی که سختی میدی بهمون،

تویی که عتاب میکنی،تویی که به مو میرسونی،

تویی که گاهی عجیب و کشنده سکوت میکنی،

تویی که گاهی پنهان میشی،

تویی که میذاری بریم با مغز بخوریم زمین و...‌.

همونقدر ممنونم

که از توی مهربون بخشنده ی ستار غفار کریم عزیز لطیفِ....

جلال تو همونقدر جمیله که جمالت

پس برای همه ی شکل های ربوبیتت... سپاس!

.

میدونم دورم...

ولی میدونمم، نزدیکی!

شکرت...که هرچی دور شیم ما...تو نزدیک میمونی....شکرت

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۵۱
تاسیان ...