چی بگم و چطور بگم که من....روحم مرده
گاهی
کسی نیست که باهاش حرف بزنی
گاهی اما
دلت صحیت با کسی رو میخواد که نیست
یعنی نمیدونی با کی دلت صحبت میخواد
و حرف زدن با کی هست که دلت رو خالی و ککی سبکت میکنه
یه دردی از تو توی قلبم هست
که نمیدونم به کی باید بگم تا....
دلم نجف میخواد
فکر میکنم تسکین تمام دردهام اونجاست
آغوش امن پدریش....
دنیا تو نظرم مثل یه خواب پریشون میمونه که منتظرم ازش بیدار شم
و به وعده ی فمن یمت یرنی اش...
این دردها و زخم ها تسکین پیدا کنن
کسی که تو رو بهم هدیه داد و محبت مادری نسبت بهت تو دلم گذاشت
مگذ خودش نبود؟!
حتما میفهمه چقدر دردناکه نه؟!
تو اصلا اونجا یادم میفتی؟!
اصلا یادت میاد که خواهری هم داشتی که بقول خودت
خواهر و مادر و پدر و فامیل و دوست و همه کس ات بود؟!
تو قول داده بودی زود برگردی و وقتی برگشتی وقت بیشتری باهم بگذرونیم
تو قول داده بودی منو خاله کنی
و وقتی مادر شدم برنامه ها داشتی برای روزهای خاله بودنت
تو ...
خیلی نامردی....