تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

گرچه شدتش با گذشته قابل مقایسه نیست...

پارسال توی همچین روزی تموم شد

از همون روز! توی دکتر بودم...

تا مهر ماه که ...

صبح که بارون میزد نتونستم چیزی بخوام

راستش چیزی هم نمیخوام

بارها چیزهایی خواستم که نباید

و از خواستن هام آسیب هایی دیدم که ....

پس فقط شکر کردم

با یاد آوری روزها و لحظات و احوالی که از سر گذروندم

فقط شکر کردم که اونهمه غم و حال بد رو بهتر و بهتر کرد

داشتم میگفتم

گرچه شدتش با سال گذشته قابل قیاس نیست

اما هنوزم شبا خواب پریشون میبینم

توی خوابهام مدام دنبالشم

دلتنگشم

حتی بیتابِ دیدنش میزنم به جاده و ...

نه به اون میرسم نه جای دیگه

گم میشم و به قهقرا میرم

توی خوابم ازدواج میکنم و بلااااافاصله پشیمون میشم و 

دنبال ابطال عقدم

مدام دلم اونو طلب میکنه

و من از خودم و دلم و این طلب فرسوده ام!

بدحال نیستم 

با اینکه هیچ حسی ندارم و این همیشه برام حکم

ارامش قبل از طوفان رو داشته

اما احساسم اینه که اینبار طوفان سبکتر از قبله

با اینحال ترس گوشه دلمو چنگ میزنه

که چقدر دیگه قراره بها بپردازم برای این عشق،دوست داشتن،خواستن

یا هرچیز دیگه که اسمشو بذاریم.

همش فکر میکنم فقط خودم میدونم چه بهایی پرداختم

و نصیبم هیچ شد...

نه هیچِ هیچِ

بی انصافیه

خودمو شناختم

خدارو بهتر شناختم

منظور از نصیب فقط ....

بگذریم.

.

پشیمون نیستم

از پنج سال وقت و محبت و سلامت روح و روان و جسمی که گذاشتم

فدای یه نگاش

فدای کله ی کچلش

فقط مطمئن نیستم بتونم خودم رو مادر و همسر کسی تصور کنم

نمیتونم

نمیخوام

نمیشه

نمیدونم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۳۲
تاسیان ...

بارون میاد

آرزویی نکردم

فقط شکر کردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۵۸
تاسیان ...

من توی پیویش در حال تایپ نکردنِ:

جدی جدی بیخیالت میشما!

از دلم بیرونت میکنما...

ولت میکنما...

بیخیالت میشما!!!

برم؟!!!

برم پشت سرمم نگاه نکنم...

درهارو ببندم

پلهارو خراب کنم

اینجارو ببندم

محو شم

محوت کنم

میرما....

ایندفع راس راستی میرما...

.

و در خیال خامِ شنیدنِ....نرو!

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۰۱
تاسیان ...

بعد از یک هفته میاد....:)

درک نمیکنم چرا خواب دیدن کسی چطور انقدر دلتنگی ایجاد میکنه

حالم مثل توی خوابمه...

دوست دارم پاشم برم دنبالش..

.

اومده بود دیدنم

آماده شدنم یکم طول کشید،گیر کرده بودم توی موانع و اتفاقات

رفت....

هم من از تقدیر ناراحت بودم که نذاشت زودتر بیام

هم از اون که نتونست بیشتر صبر کنه

حتی بعد که خواستم برم دنبالش...

چقد اتفاق مانع میشد...

ضجه ی از سر عصبانیت و دلتنگی و استیصالم وسطای خواب...

که بعدش یکم راه رفتن پیشش هموارتر شد ...یاداوریش دلمو برام میسوزونه

 

راستش دیگه خیلی تجزیه تحلیل نمیکنم

اگر فکری کنم فکرای بد و تلخی نیستن

هرچی و هرطور بود قبول کردم

بنظر میاد رهااااا کردم

گرچه این خواب....(اگر اون دلتنگ نبوده باشه و نیومده باشه به خوابم)

نظریاتمو میتونه زیر سوال ببره...

دوست دارم برم قم حرم....

 

پسرکم...

دخترت دلتنگته....

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۲۷
تاسیان ...

میپرسه الان بیشتر چه حسی داری؟

خشم؟! غم؟..

 

قبل از پرسیدن اونم توی خودم جستجو کرده بودم

باز هم نگاه میکنم

نه...

هیچ خشمی نیست

غم؟ شاید یه غم ملایم

با اینحال اینم میگم که میترسم...

از موج های بعدی هیجاناتی که ممکنهههه سرم آوار بشن

و الان برام قابل تخمین نیستن حتی

ولی در حال حاضر هیچ خشمی نسبت به اون و یا حتی خودم ندارم

اونقد غمگین نیستم که توی غم غوطه ور بشم

و غمم انگار بیشتر از جنس پذیرش هست

پذیرش اینکه ... بگذریم

پذیرش اینکه هرچی بود بود دیگه،نشد

بهر دلیلی نشد.

همین.

.

از اینکه اولش بیش از هرچیزی شوک بودم نمیگم

نمیگم حدود دوهفته قبلش دیداری داشتیم که

دیدار خوبی بود و بهمون خوش گذشت

توی تاریکی بالای شهر وقتی گفتم نگرانشم در غیابم

حس عجیبی جاری بود

دقیقا نمیدونستم داره به چیزی که من ،فکر میکنه یا...

.

و نکته بعد...

اینکه نمیدونستم بار آخره...

با اینحال مثل همیشه، لحظه آخر نمیتونستم از بغلش جدا بشم

اون اما طوری رفت که انگار فردا هم قراره همو ببینیم

ولی میدونست دیدار آخره،نه ؟!:)

زیادی سرسری رفت اگر....

.

.

میگفت

«برای رفتن هزااااار دلیل داشتم

برای ماندن اما،تنها «یک جفت» دلیل داشتم

چشم هایت...

عاشق همین قدر خاک بر سره»

به عکس هایی که روز آخر از چشم هاش گرفتم نگاه میکنم

و تایید میکنم

مهم ترین دلیل موندنم رو.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۲۶
تاسیان ...

من دختر بچه ی پارسال نیستم

انگار بزرگتر شدم

انگار بعد سالها هجده ساله بودن

ناگهان سی ساله شدم...

.

بزرگ شدن شاید درد داشته باشه

اما مث بچگی توی درد نمیمونی...

حتی اگه درد توی تو بمونه

تو تووش نمیمونی

و درد کشیدن فقط میشه بخش گذرایی از زندگی

که فقط باید صبوریش کنی....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۲۴
تاسیان ...

شما میتونید کسی رو دوست داشته باشید

دلتنگش بشید

باهاش وقت بگذرونید

باهاش بخندید

فیلم ببینید

غذا بخورید

پارک برید

رستوران برید

باهم بخوابید

سکس کنید

حموم برید

اشپزی کنید

قهر کنید

اشتی کنید

هر روز تلفنی صحبت کنید

و ........

و رابطه ای باهم نداشته باشید

جالبه نه؟!:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۲۱
تاسیان ...

مطمئنی...پشیمون نمیشی؟!

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۱۳
تاسیان ...

یَا کَاسِرُ یَا جَابِر...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۰۸
تاسیان ...

بعد ورزش برقا رو خاموش میکنیم موسیقی بی کلام با پس زمینه

صدای بارون پخش میشه

چشمام میره روی هم

و به خودم که میام بعد آهنگ

میبینم تمام مدت با تو بودم...

توی یه ساحل بارونی...

شاد و آروم ...

و اصلا شبیه این روزامون نبودیم..

‌.

این روزا هی بعضی خاطرات میان بالا

خاطره برف بازی تو گردنه قوچک

وقتی دنبالم میدوییدی و من جیغ زنان فرار میکردم

وقتی تو برفا مدفونم میکردی و بابا نگرانم بود

وقتی کولم کردی

وقتی به شهر از ارتفاع نگاه میکردیم

وقتی خیس نشستیم تو ماشین و دستتو تو دستام گرفتم

وقتی خوشمزه ترین آش رشته دنیارو کنارت خوردم و....

.

خاطره آخرین دیدار...

که چند روز گذشته با فکر کردن به اینکه

یعنی آخرین بار بود واقعا؟!، بغض و اشک دویده به چشمام

و شکر از اینکه لااقل موفق شدم برای آخرین بار چشم هات رو ببوسم

نمیدونم چه حرصیه که به بوسیدن چشم هات دارم

و نمیدونی چشم هات توی هر حالتی چقدر خواستنی هستن

تنها دریچه ای که ازش میتونم دنیای درونت رو نگاه کنم...

وقتی اینقد کم حرفی...

.

.

و یک عالم خاطرات دیگه

که با یاد اوریشون

به خود اون لحظه ام حسودیم میشه

.

گاهی هم یاد اون جمله ات می افتم

اون لحظه رو خوب یادمه:)

بعضی حرفا نقش میبندن رو دل....

توی حیاطم و شبه.‌‌..

با لحن ارومی میگی گاهی میخوام بهت بگم ... بیخیال مشاور و همه چی

بیا همین فردا عقد کنیم

و فکر میکنم کاش میگفتی و کاش من قبول میکردم و ...

ولی کاش خیلی معنایی نداره راستش...

ولی این روزا منم دلم میخواد بگمت

بیخیال همه چی بیا سخت نگیریم و خوش باشیم...

ولی گفتنش این روزا بهت راحت نیست

فقط آرزو میکنم کاش قدرتی داشتم که دلتو باهاش آروم کنم

و حالا که ندارم و نخواهم داشت

به کسی که یادش تطمئن القلوبه پناه میبرم

و پناهت میدم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۰۲ ، ۲۲:۲۳
تاسیان ...