گرچه شدتش با گذشته قابل مقایسه نیست...
پارسال توی همچین روزی تموم شد
از همون روز! توی دکتر بودم...
تا مهر ماه که ...
صبح که بارون میزد نتونستم چیزی بخوام
راستش چیزی هم نمیخوام
بارها چیزهایی خواستم که نباید
و از خواستن هام آسیب هایی دیدم که ....
پس فقط شکر کردم
با یاد آوری روزها و لحظات و احوالی که از سر گذروندم
فقط شکر کردم که اونهمه غم و حال بد رو بهتر و بهتر کرد
داشتم میگفتم
گرچه شدتش با سال گذشته قابل قیاس نیست
اما هنوزم شبا خواب پریشون میبینم
توی خوابهام مدام دنبالشم
دلتنگشم
حتی بیتابِ دیدنش میزنم به جاده و ...
نه به اون میرسم نه جای دیگه
گم میشم و به قهقرا میرم
توی خوابم ازدواج میکنم و بلااااافاصله پشیمون میشم و
دنبال ابطال عقدم
مدام دلم اونو طلب میکنه
و من از خودم و دلم و این طلب فرسوده ام!
بدحال نیستم
با اینکه هیچ حسی ندارم و این همیشه برام حکم
ارامش قبل از طوفان رو داشته
اما احساسم اینه که اینبار طوفان سبکتر از قبله
با اینحال ترس گوشه دلمو چنگ میزنه
که چقدر دیگه قراره بها بپردازم برای این عشق،دوست داشتن،خواستن
یا هرچیز دیگه که اسمشو بذاریم.
همش فکر میکنم فقط خودم میدونم چه بهایی پرداختم
و نصیبم هیچ شد...
نه هیچِ هیچِ
بی انصافیه
خودمو شناختم
خدارو بهتر شناختم
منظور از نصیب فقط ....
بگذریم.
.
پشیمون نیستم
از پنج سال وقت و محبت و سلامت روح و روان و جسمی که گذاشتم
فدای یه نگاش
فدای کله ی کچلش
فقط مطمئن نیستم بتونم خودم رو مادر و همسر کسی تصور کنم
نمیتونم
نمیخوام
نمیشه
نمیدونم....