تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۱۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

 " ذوقی چنان ندارد

بی دوست ، زندگانی ..."

.

حتی عرفه

حتی عرفات ...

حتی ...

.

داشتم می گفتم اتفاقا خدا توی آیات خیلی از نظر احساسی

هوای زن ها رو داره و ...

که ف گفت آره منم موافقم و ... و آیه وحی به مادر موسی برای

آروم شدن دلش رو شاهد اورد

که ... دگرگون شد و سرخ شد و اشکهاش جاری

و گفت که این آیه اونو یاد کربلا میندازه

کمی روضه بسته علی اصغر خوند و ...

سر زخم دلامونو وا کرد

.

اشکهاش هنوز تو چشمامه

وقتی می افتادن

با همه قطره های دنیا فرق داشت

.

دلم روضه های لای لای و گهواره خالی می خواد

این بغض لعنتی ....

.

من می ترسم قبل مردن

به اندازه کافی

گریه نکرده باشم

تو رو ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۰۰
تاسیان ...

 

1. یکی از بچه ها پیامی فوروارد می کنه توی گروه ، از متنی که کسی

برای همکلاسی طلبه اش که به تازگی "خودکشی" کرده نوشته بود

طلبه ای که به دنبال چیز بیشتری بوده و پیدا نکرده بوده

طلبه ای که پشت سرش حرفهایی مبنی بر "حجتیه"ای بودنش بوده ( گرچه نگارنده این اعتقاد رو نفی می کنه )

به تازگی استادی که تکیه گاه محکمی براش بوده از دست داده بوده

طلبه ای که هنجارهای طلبگی !!!! رو شکسته بوده

مثل تمــــوم طلبه ها لباس نمی پوشیده

موسیقی گوش می داده

و تفاوت هایی از این دست که باعث طردش شده بوده

طلبه ای که بقول نگارنده ی اون متن ،

این اواخر ! نوشته هاش بوی یأس و غم می داده

در آخر هم نویسنده ی متن آرزو کرده بود به عقب برمی گشت و رفاقتی با اون طلبه بهم می زد !

تا شاید این اتفاق تلخ نمی افتاد ...

 

خب اینکه اون طلبه در چه سطحی از اعتقاد بوده

دقیقا چه اتفاقاتی توی زندگی شخصی و طلبگی ش براش افتاده

و حوزه علمیه چه میزان تقصیر داره در این اتفاق

موضوع بحثم نیست فعلا

اما چیزی که نویسنده در آخر بهش رسیده حقیقت داره

 

زندگی سخته و آدمی در رنج آفریده شده

و بنای آفرینش دنیا و زندگی دنیایی ، آسایش و آرامش نبوده

اما چیزهایی هستن که نقاط اتصال آدمی به زندگی هستن

به " ادامــه دادن "

به موندن روی زمین و ادامه دادن

و بیخود نفرمود : " یدالله مع الجماعة" ...

این باهم موندن و باهم بودن و کنار هم بودن و دلگرمی دادن به هم هست

که کمک میکنه آدمی زندگی رو تاب بیاره

 .

خب قهر کردن و طرد شدن و امثالهم بعنوان یکی از روش های تربیتی توی قرآن هم مطرح هست

مثلا 118 مبارکه توبه

که سه نفر از متخلفان از جنگ و دستور رسول ، به فرمان خدا طرد اجتماعی می شن ( حتی از سمت همسرانشون)

و این طرد شدن چنان فشاری بهشون وارد می کنه که سر به کوه و بیابون میذارن ....

و خب بعد هم خدا توبه اشون رو می پذیره

حرفم این هست که اونها ، جرم بزرگی مرتکب شده بودن

و اونجا رسولی بوده که بهتر از هر بشر دیگه ای روش های تربیتی و آدم ها رو بلد بوده

در مورد این طلبه ، اگر حرفهای گفته شده درست باشن

که اصلا هم بعید نیست و این طرد کردن های مستقیم و غیر مستقیم توی قشر مذهبی کم نیست

اما این طرد کردن ها بیش از اینکه از خیرخواهی و روش های تربیتی مایه بگیره ،

از منیّت آدم هاست که نشأت می گیره

  

(( آدم های زندگی تون رو راحت تنها نذارید

شاید شما ، آخرین دلگرمی یه آدم باشید ... ))

 

 

2. من تجربه هایی از این دست داشتم

دوستی با آدم هایی که تجربه خودکشی ناموفق داشتن

آدم هایی که خیلی زیاد به خودکشی فکر می کردن و ...

آدم هایی که خودشون رو طرد کرده بودن

بعدها که بهش فکر می کردم واقعا خدا رو شکر می کردم

چرا که تحمل اون حرف ها و رفتارها شاید از ظرفیت من خارج بود

و اینها همه لطف خدا بود

اما می دیدم در پس اون چموشی ها و توهین ها

آدم رنجوری نشسته که خواهش می کنه تنهاش نذارم ...

 و درست بود

 

 

3. بعد از خوندن متن ( که قلبم رو مچاله کرد) فوری بهش پیام می دم

جواب پیامم : دوست دارمِ . 

 

آره ...

من از رفتن ناگهانی و بی خبر آدم ها می ترسم

از اینکه با پیامی هرچند ساده و کوتاه بتونم آدمی رو دلگرم کنم و ... نکنم ...

این ها ترسهای عمیقی هستن که باعث می شن گاهی بنظرِ خودم آدم احمقی بیام

.

.

.

" من لحظه لحظه خود را گم کرده ام در این راه

  آیینه ام کجایی ؟ آیینه ام کجایی ؟ _محمدعلی بهمنی_

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۷ ، ۰۳:۳۹
تاسیان ...

 

1. آخر هم تاب نمیارم دلتنگی رو ، و دقایقی مونده به 3 راهی می شم

"کنارِ" سید طاهر و صدای مناجات "کمیل" ، مردن هم داره

سنگ ها اما ... نمی می رن ...

گرچه ترک برمیدارن

گرچه میشکنن ...

و من از ارتفاع بلندی پرت میشم و ...

میشکنم !

 

 

 

2. سید حمزه برای من صرفا امامزاده ای برای زیارت نیست

که هر وقت کارم گیر بود رامو کج کنم برم اونجا بلکه ...

سید کریم و سید حمزه رفقایی* بودن که گوشِ شنیدنِ ناشنیدنی هام بودن

گریه اگر بود ... شونه های سید بود

حرف نگفتنی اگر بود ... گوش شنوای سید بود

همین بود که هر هفته این مسیر طولانی ، کوتاه می شد برام

همین بود که دلتنگیِ دیدنِ خودشون و بودن کنار خودشون ، غلبه می کرد به دردها

دیدن عزیزِ آشنایی که روشنیِ دل و دیده بود

از اون آدم ها که دیدن شون غم دل می بره .

  

* گفت : رفیق یعنی کسی که با رفق و مدارا  ، آروم آروم آدمو می بره سمت خـدا

و این قشنگترین تعریفی بود که از "رفاقت" شنیدم ....

  

 

3. گمونم ایام شهادت "مادر" بود

نشسته بودم جای همیشگی روبروی سید

بلند که شدم برم یکی از پشت زد بهم

برگشتم

دوتا خانم کنار هم بودن

+ جانم؟

_ سلام...ببخشید ولی ، کاری از دست ما برمیاد ؟ ( دونفری زل زده بودن بهم)

با تعجب نگاش می کنم

_دیدم داشتید گریه می کردید !

تعجبم بیشتر میشه و از طرفی خندم می گیره

+ نــه! ( و خدا رو شکر میکنم که از دست کسی کاری برنمیاد ... )

بعد شروع میکنن به توضیح دادن که کلاس هایی هست با عنوان خانواده آسمانی و استادش دکتر شجاعی هست

که میگم بله میشناسم

بعد با شوق و ذوقِ یه دانش آموزِ واقعی از تکلیفی که استادشون به گردنشون گذاشته میگن

که باید آدم جذب کنن ببرن ..

حرفهایی هم از سربازی امام زمان می زنن 

اینهمه سادگی و شفافیت و شوقشون لبخند به لبم میاره

دلم نمیاد ذوقشونو کور کنم

و قانع میشم ! که جذب بشم

بدم هم نمیومد کلاس رو یکبار از نزدیک ببینم

گرچه توضیح میدم هردوکلاس رو نمیتونم بمونم وگرنه به تاریکی میخورم

ولی همین هم خوشحالشون میکنه و توی راه تموم تلاششون رو میکنن که گرم بگیرن

و سرباز برای امام زمان جذب کنن ... :) ....

 

 

4. باشه پست بعد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۲۲
تاسیان ...

دلمون براتون تنگ شده !♡

سیدنا الکریم ...

سیدنا حمزه ........

سیدنا ....طاهر

.

گفت :

" پیاله ای ز سراب من پر کن و باور کن

که من هنوز هم از این خشک امیدِ چشمه شدن دارم "

_محمدعلی بهمنی_

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۷ ، ۰۲:۱۰
تاسیان ...

نکنه خودتم باورت شده کسی هستی ؟!

چیزی هستی!؟

یادت رفت نطفه متعفنی بودی؟؟؟

حالا که دست و پا دراوردی خیال برت داشته؟

نه جانم!

تو رو ساخت ،

وقتی چیزی نبودی

عدم بودی

شدنت..بودنت...خواست خودش بود

دور چرا برداشتی؟؟؟

کجا با این عجله؟؟؟

.

.

اعتراف هایی میلیاردها بار از این بدترهم دارم

شما لب ترکن....

.

ولی از همه قشنگترش

اونجاس که بگی علی ذات الاذواته

که علی جسم و جان و روح و سرّ و خفی و اخفی

و علی و عالی و اعلی ست

آره

بیا بگیم آخر و ته این "من" ... "تو" هستی

.

من گریه ام گرفته

کمی هم به من بخند ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۵۳
تاسیان ...

به نظرم ، آدم با کسی ازدواج کنه

که حاضر باشه برای تموم روزهای باقی مونده عمرش ، ( حالا یک روز یا ... )

"تنهایی"ش رو باهاش قسمت کنه ...

چرا ... ؟

چون ...

آدم ها [فقط] توی تنهایی خودشونن ( یا خودِ خودشونن ...) ، بی نقاب

چون ...

تنهایی مهم ترین بخش زمانی و مکانی و وجودیِ یه انسانه

چون ...

در کلِّ این 7-8 میلیارد انسانِ روی زمین ، انسانهای زیادی نیستن که

ارزش ورود به تنهایی آدم رو دارن ( شاید به تعداد انگشت های یک دست ، اونم برای افراد خیلی خوشبخت!)

البته پر واضحه که این حس تنهایی عمیق ، از وسعتِ روحِ آدمی مایه می گیره

و پر واضحه که این تنهاییِ عمیق رو ، جز "الله" و "وجه الله" کسی نمی تونه پر کنه !

و در مرتبه بعد "اُنس" هست ، که این تنهایی رو تسکین می بخشه

این انس و آرامش هم فقط وقتی حاصل میشه که دو روحِ [ آشنا ] کنار هم قرار بگیرن

  

 

من هم خودخواه تر از اونم که تنهاییِ عزیزم رو باهرکسی شریک بشم

اونم وقتی خودم و آدم هارو به سختی تحمّل می کنم .................

اونم وقتی آدم هایی که بیشتر از 3 روز پیششون بودم و حالمو بهم نزدن ، انگشت شمار بودن

بنابراین قصد ندارم ازدواجی داشته باشم (حتی از روی وظیفه!)

که مجبور بشم یکی رو وارد تنهایی ِ عزیزم کنم که ......

.

.

.

درواقع تنها به احترام مُعرف بود که بعد مدتها نشسته بودم روبروی یه غریبه و صحبت می کردم

و کاملا به احترام مهمون بودنشون بود که به صحبت کردن ادامه می دادم

و تموم مدت فکر می کردم چطور ممکنه دو نفر با شاخص های مشترکِ بسیار ،

اینقدر دنیای متفاوتی داشته باشن !؟

شاید بی ربط ترین آدمی بود که می دیدم تو زندگیم [ :)) ]

.

+ به یاد تنها رفیقی که 

سه سال رفاقت کرد ولی قدر سه هزار سال منو شناخت

رفیقی که "تنهایی" مون رو باهم قسمت کردیم ...

هرجا هستی

عاقبت بخیر باشی فقط ... رفیق !

.

گفت :

" تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست

گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست ............" _محمدعلی بهمنی_

.

*... تنهایی مه !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۰۳:۵۵
تاسیان ...

 

" می پرسد از من کیستی؟ میگویمش ، اما نمی داند

این چهره ی گم گشته در آیینه ، خود این را نمی داند!


میخواهد از من فاش سازم خویش را ، باور نمی دارد
آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند

 


می کاودم، میگویمش : چیزی از این ویران ، نخواهی یافت
کاین در غبار خویشتن ، چیزی از این دنیا نمی داند

می گویمش: گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد
کاری به جز شب کردن امروز یا فردا نمی داند

 


می گویمش : آن قدر تنهایم ، که بی تردید می دانم
حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند

می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین

"آن گونه می خندد ، که گویی هیچ از این غم ها نمی داند 

 .

 

از بین تموم دفترهای محمدعلی بهمنی ،

 

دفترِ " گاهی دلم برای خودم تنگ می شود " اش فوق العاده است

 

درواقع اگر دفتر دیگه ای ازش نخونه آدم چیزی از دست نداده اما این دفتر

 

تقریبا تمام اشعارش فوق العاده ان ...

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۰۲:۵۷
تاسیان ...

الان اومدم ولو شدم تو تخت

و دارم فکر میکنم با وجود 3ساعت خواب غیر مفید

و سردرد حاصل از فکر و بیخوابی

و خستگی بازم حاصل از فکر و بیخوابی

باید دوستامو بپیچونم و خودمو مجبور نکنم تو این گرما

باقی روز رو اینور و اونور برم  !؟

یا باید دوستامو نپیچونم و خودمو مجبور کنم تو این گرما

اینور اونور برم و در نهایت له برگردم خونه !؟؟؟

اون حس لهی تهش وسوسه ام میکنه برم

ولی حتی فکر کردن به گرما و سر ظهر بیرون بودن گرمازده ام میکنه

و قانعم میکنه که نرم

تا تقدیر چی رقم بزنه !!!!! :))

.

زندگی همیشه انقدر سخت و پیچیده بوده یا تو رد دادی دختر؟! :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
تاسیان ...

چند روز قبل تر بعد مدتها

و بعد ناراحتی های پیش اومده

پیام داد ... بالاخره

که مامان باباش دارن جدا میشن

که امضای منو بعنوان شاهد میخواد چون ..

گفتم باشه

بعد پیام داد که همکار مامانش قبول کرده و لازم نیست

فقط میگم اگر کمکی احتیاج داشت زنگ بزنه

نه بیشتر نه کمتر

کمتر نه ، چون واقعا بی تفاوت بودن برام سخته

چون بهرحال رفیقم بود ... بود ؟!!!

.

بیشتر هم نه ، چون نمی خواستم بیش از این از وجودم مایه بذارم...

.

توی روابط نزدیک چیزهایی مثل شان و شخصیت و غرور و چقدر مایه گذاشتن و

چیزهایی از این دست برام تعریف نشده است

برام مهم نیست چقدر توی یک رابطه دهنده باشم و چقدر گیرنده

درواقع دهنده بودن بسیار برام لذت بخش تر هم هست

اما این مدت یجوری گند زد به روابطمون که حتی 

برای منم سخته به ادامه فکر کنم

.

میگفت توی آخرالزمان یکی از مهمترین پروژه های شیطان

قطع کردن روابطی هست که خدا توصیه به وصل شون کرده

(که خب این رو به وضوح در سطح روابط جامعه میشه دید)

و خب

تو دیدی .. داری می بینی 

که من

چقدر برای حفظ روابط تلاش می کنم ...

میبینی چقدر این تلاش ها  ،  برای منه آدم گریز

فرساینده و کشنده است

می خوام بگم این همه تلاش های احمقانه ! منو ... یادت باشه

.

هرچی فک کردم عنوانی برای این قضیه به ذهنم نرسید !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۷ ، ۰۴:۰۳
تاسیان ...

" «وَ عِزَّتِى وَ جَلالِى وَ مَجْدِى وَ ارْتِفَاعِى عَلى‏ عَرْشِى لَاقْطَعَنَّ امَلَ کُلِّ مُؤَمِّلٍ غَیْرِى بِالْیَأْسِ»؛

 به عزت و جلال و بزرگی خودم سوگند،

هر کس به کسى جز من دل ببندد و جز من آرزویى داشته باشد،

آرزویش بریده مى‏ شود.

 

با این دید، توکل معنا پیدا می کند که در روایت آمده است:

«کُنْ لِمَا لا تَرْجُو ارْجَى مِنکَ لِمَا تَرجُو»؛

به آنچه امید ندارى امیدوارتر باش!

چون آنچه را که به آن امید دارى، قطعاً از تو می ‏بُرند. " _عین.صاد_

.

.

.

 این روزا من

امیدوارترین ناامیدِ روی زمینم

همینقد پارادوکس

.

[ حذف شد ]

.

" به دیدارم بیا هرشب

در این تنهاییِ تنها و تاریکِ خدا مانند

دلم تنگ است " _اخوان_

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۷ ، ۰۲:۲۷
تاسیان ...

 

" اصل این است که انسان

از درون طوری ساخته شود که کارهای خوب بکند

نه اینکه با فشار خود را به کار خوب وادار سازد

نه به تحربک

نه به عادت

نه به ملکه

بلکه با اختیار و خواست ، کار خوب بکند

عبادت این است " _میرزا اسماعیل_

.

" زیاد یاوه می گویم گره بزن زبانم را

زیاد از تو می نوشم ... بگیر استکانم را "

.

اونایی که رفتن

رفتن چون

بزرگتر از دنیا شده بودن

اونا انقدر بزرگ شده بودن

که از شیش گوشه ی دنیا زدن بیرون...

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۷ ، ۰۴:۰۴
تاسیان ...

یاد تو آروم می کنه

یاد تو ویرون می کنه

یاد تو آباد می کنه

یاد تو ...

من رو یاد "خودم" میندازه

پروازم میده...

یاد تو

.

گفت : 

"

دیگر جا نیست
قلبت پُراز اندوه است.

 

می‌ترسی ــ به تو بگویم ــ تو از زندگی می‌ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می‌ترسی.

 

به تاریکی نگاه می‌کنی
از وحشت می‌لرزی
و مرا در کنارِ خود
از یاد
می‌بری" _شاملو_

 

 

و من از وحشت لرزیدم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۹
تاسیان ...

 

نقل است که یکی پیش صادق آمد و گفت: خدای را به من بنمای.

گفت: آخر نشنیده ای که موسی را گفتند لن ترانی.

گفت: آری! اما این ملّت محمّد است که یکی فریاد می‌کند "رای قلبی ربی"،

دیگری نعره می‌زند که "لم اعبد رباً لم ارة"

صادق گفت: او را ببندید و در دجله اندازید. او را ببستند و در دجله انداختند.

آب او را فروبرد. باز برانداخت. گفت: یا ابن رسول الله!الغیاث، الغیاث.

صادق گفت: ای آب! فرو برش.

فرو برد، باز آورد. گفت! یابن رسول الله! الغیاث، الغیاث.

گفت: فرو بر.

همچنین چند کرت آب را می‌گفت که فرو بر، فرو می‌برد. چون برمی آورد می‌گفت: یاابن رسول الله! الغیاث، الغیاث.

چون از همه نومید شد و وجودش همه غرق شد و امید از خلایق منقطع کرد این نوبت که آب او را برآورد گفت: الهی الغیاث، الغیاث.

صادق گفت: او را برآرید.

برآوردند و ساعتی بگذشت تا باز قرار آمد. پس گفت: حق را بدیدی.

گفت: تا دست در غیری می‌زدم در حجاب می‌بودم.

چون به کلی پناه بدو بردم و مضطر شدم روزنه ای در درون دلم گشاده شد؛ آنجا فرونگریستم.

آنچه  می‌جستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود که امن یجیب المضطر اذا دعاه.

صادق گفت: تا صادق می‌گفتی کاذب بودی. اکنون آن روزنه را نگاه دارد که جهان خدای بدانجا فروست.

 

_ عطار / تذکرة الأولیاء / ذکر ابن محمد  امام صادق(ع)  _

 

 

 

 

فرمود دست عباس ، روز محشر

فاطمه رو کافیه برای شفاعت

گفتم ...

دستای بریده ات اگر مادر رو کافیه برای شفاعت پیش خدا ...

یاد چشم هات ، این سرگردونی و پریشونی رو کفایته ... برای شفاعت پیش خدا

.

به چشم های عباس

به چشم های عباس

به چشم های عباس ...

 

تقوا نبوده علت شب زنده داریم 

بی خوابی عمیق من از فکرهای توست !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۵۶
تاسیان ...

 

 " در جوانی که نشاط و توان بود با مکاید شیطان و عامل آن ، که نفس اماره است

   سرگرم به مفاهیم و اصطلاحات پر زرق و برقی شدم ، که نه از آنها جمعیتی حاصل شد نه حال...

   « اسفار اربعه » با طول و عرضش ، از سفر به سوی دوست بازم داشت ؛

   نه از « فتوحات » فتحی حاصل شد و نه از « فصوص الحکم » حکمتی دست داد ، چه رسد به غیر آنها "_ امام خمینی_

  

.

خب امام همیشه برام یه قلّه بوده

یه دستاویز محکم که تو سایه امنِ رسیدنش می شد با خیال راحت ( در این برهوت ِ غیبت معصوم )

درک بهتر ، کامل تر ، درست تر و مطمئن تری از خدا داشت

حرف های امام هنوز از جنس بیقراری و نگنجیدن هستن ، اگر گوشی برای شنیدن باشه 

درست مثل دوسه خطِ بالا که بیقرار(ترم) کرد ...

جمله که تموم شد احساس میکردم از درون فروپاشیدم

احساس کردم بندی از گردنم باز شد

احساس کردن بندی به گردنم بسته شد و ...تنگ شد

احساس کردم مُردم و دارم حسرت می خورم

احساس کردم باز به زندگی برگشتم و اینبار حتما درست زندگی می کنم

جملات امام در هیئت مردی پیر ظاهر شد و با دست

شونه هام رو گرفت و محکم تکونم می داد تا به خودم بیام

بعد من می خوندم : 

" هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم " ... و می خندیدم

و اون می خوند :

" عاشق  نشدی اگر که نامی داری

  دیوانه نه ای اگر پیامی داری " ... و گریه می کرد

بعد ، پیر غیب شد و من شکر کردم که هستم

که امام بود ... هست

که ...

.

این کلام امام چیزی بود که من زندگی کرده بودم ... :)

مدتهای زیادی هم هست که متوجه اش شدم

من می فهمیدم و رنج می کشیدم

زندگی من تماما آمیخته بود با تلاش هایی که ظاهرا حکایت از راه رفتن می کردن

اما از اونجایی که الحمدلله رب العالمین " بل الانسان علی نفسه بصیره "

لااقل خودم کاملا واقف بودم این تلاش ها و درگیری هایی از این جنس با چنین مفاهمیی

کجا داره دورم می کنه و کجا ...

 

فکر می کنم این درگیری با خود ، تا آخر عمر با انسان همراه باشه ( حتی برای شخصی مثل امام ، حالا تو مرتبه خودش )

و انگار آدمی هر روز باید به خوبی هاش ! نگاهی بندازه و ببینه این خوبی ها و تلاش های خوب ،

داره نزدیکش می کنه یا ...

.

به زندگی م که نگاه میندازم

دوست دارم "ول کنم " بــرم ....

کجا ؟!

نمی دونم ! ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۷ ، ۰۶:۰۲
تاسیان ...

" دریای لطف بودی و من مانده با سراب

دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت "_ه.ا.سایه_

.

گاهی یک بیت میشه توصیف یک لحظه

گاهی میشه وصف سالهایی از زندگی

گاهی هم میشه خلاصه ی یک زندگی

.

بهترین حرفا همونایین که گفته نمی شن

مثل اینکه می خوام بهت بگم ..............

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۷ ، ۰۳:۵۰
تاسیان ...

این روزایی که به خستگی و ملولی و دربدری گذشت

این شبایی که با پریشونی و پریشونی و... پریشونی صبح شد

اسمش جوونی بود ...

اسمش

جوونی بود

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۰۵:۱۴
تاسیان ...

 

 

همه چیز می دونم هیچ چیز نمیدونم

هرکاری میتونم انجام بدم و هیچ کاری ازم برنمیاد

احساس میکنم بجای دختری که برخلاف جریان آب شنا میکرد

تبدیل شدم به یه تیکه چوب ِ رها شده در سطح آب، که اسیر دست جریانهای آبه

.

خیلی وقتها بوده که سعی کردم دنیای "با تو " رو تصویر کنم

دنیایی که تو تووش هستی چجوریه؟!

آدمهای این دنیا چجورین؟!

توصیفاتی که از اون روزها شده قانع کننده نیست ؛ گرچه که

حتی همون تصاویر هم التیام بسیاری از رنج های بشر هستن

گرچه همین رویای "دیدنِ اومدنت" ، مدتهاست تنها دلیل بودن ماست

تنها دلیل ادامه دادن هامون

تنها دلیل امیدهای احمقانه مون

تنها دلیل بودن مون روی زمین

.

گرچه دنیا تو رو نداره الان

تو اما همه دنیای منی ...

.

" اهدنا الصراط المستقیم" ! 

 

بعد اینهمه جنگ بیرحمانه با این لشکر فکرها ، اونم تنها

بغضم میگیره

و فکر میکنم باید برم

و نه که برم و عوامانه خودمو پرت کنم تو چاه حیاط پشتی صحن

و مطمین باشم بدستت میرسم!

که برم و قدر دو رکعت قیام ، دویست بار بهش بگم

" ایاک نعبد و ایاک نستعین " ....

.

و چقدر بهش نیاز دارم

نیاز دارم .

.

یعنی میخوام بگم من اگرمممم مث آدم ساعت ده بگیرم بخوابم

باز دوساعت بعد از شدت فکر پامیشم

بقول شاعر :

تقوا نبوده علت شب زنده داریم ......

بی خوابی عمیق من از فکرهای توست !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۵۴
تاسیان ...

 

 

گاهی تموم روزم به شنیدن عبدالباسط سپری میشد

نه که با عبدالباسط

و نه که با صوت ِ "عبدالباسط"

گوش میکردم و فکر میکردم

شنیدن واژه های خدا با طنین صدای تو ،

چه حسی میتونه داشته باشه !؟

می شنیدم که از " یا ایتها النفس المطمئنه " می گفت

از " ارجعی الی ربک راضیة مرضیه "

از " لقد خلقنا الانسان فی کبد" ...

از  "والشمس و ضحاها"

از "قد افلح من زکاها"

از " ما ودعک ربک و ما قلی"

از " وللاخرة خیر لک من الاولی"

.... " وللاخرة خیر لک من الاولی"

 

می گفت : " الم یجدک یتیما فاوی " ؟!

می گفت : " و وجدک ضالا فهدی "

می گفت : " فان مع العسر یسرا "

می شنیدم وقتی می گفت : " والعادیات ضبحا "

وقتی از فراش مبثوث و عهن منفوش می گفت

از خسر انسان ....

از کوثر

از نصر خدا

از فتح

از فلق و خلق و ناس و وسواس می گفت و ...

من به تو فکر می کردم

که من غمگین بودم

 

شنیدن این اصوات مرهم بود

که من با شنیدنشون به "تو" فکر میکردم

گاهی هم زخم بودن

انقدر زخم میزدن که میرسیدن به استخون

اما مهم نبود

مهم یاد تو بود

مهم تو بودی ...

.

گاهی هم تموم شب تا خود صبح ، خودم رو غرق شعر میکردم

(همچین شبهایی ف میپرسید : چـتـــــه ؟! )

البته که شعر مرهم نبود

البته که شعر پریشون تر هم میکرد

خوندن قیصر و منزوی و شاملو و فروغ

خوندن حافظ و عراقی و بیدل و ...

اینها همه پریشون ترم میکرد

اما مهم نبود

چرا که من به تو فکر میکردم

چرا که من غمگین بودم

من به تو فکر میکردم و غمگین بودم

من شعر میخوندم و پریشونتر........

.

گفت : " موســم اندوه که میرسد ، ماه را نگاه کنید "

.

من هر شب به تماشای ماه می نشستم

شاید از روزهای چهارده پونزده سالگی

شاید هم قبلتر از اینها

نمی دونم

فقط می دونم شبهایی که ماه کامل بود ، من هم دیوونه تر بودم

یه دیوونه ی کامل !

نمی دونستم بخاطر اینه که دیوونه ، با نگاه به قرص ماه ، دیوونه تر میشه ؟!

یا ربطی داره به بدنیا اومدنم ، توی نیمه ی ماه !؟

مهم هم نبود

مهم این بود که انگار ماه ، دریچه ای بود به سمت تو

که هر شب از اون دریچه تو رو به تماشا می نشستم

که هر شب از اون دریچه با تو به صحبت می نشستم

.

امشب که ماه بطرز غمگینی ، گرفته بنظر میرسید

و امشب که من ...

یه دیوونه ی گرفته بودم ... 

.

" سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت "  _منزوی جان_

.

از زبون ساده ی عشق گفتم

یکبار هم باید از عشق بگم

که سالهاست نیومده ...

گرچه فکر میکنم قبلترها یک چیزهایی بافته بودم برات ...

.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۵۴
تاسیان ...

 

 

" کسی سوال میکند : بخاطر چه زنده ای ؟ . . . و من برای زنــدگی " تــــو  " را بهـانه می کنم "

 

 

 

 باید بشینم و نظرات و پیشنهاداتمو برای جلسه فردا مکتوب کنم و برای جلسه آماده شم

کلی کار عقب افتاده پیدا کردم بخاطر امروز! که خب بهتره همین امروز انجام بشن :(

گرچه دلم میخواد بجای همه اینا تا صبح شعر بخونم

ولی در کل خوابم میاد :)

تا ببینیم در میانه کی غالب میشه...عقل...دل...نفس...

یا خواب !؟؟؟ :))

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۲۰
تاسیان ...