تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۳۵ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

وإن لم أستطع نزع الأحزان من قلبک، فلنقتسمها سویًا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۲ ، ۰۶:۵۶
تاسیان ...

بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد

بادِ غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

طوطیی را به خیالِ شکری دل خوش بود

ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد

قُرَّةُ الْعینِ من آن میوهٔ دل یادش باد

که چه آسان بشد و کارِ مرا مشکل کرد

ساروان بارِ من افتاد، خدا را مددی

که امیدِ کَرَمَم همرهِ این مَحمِل کرد

رویِ خاکیّ و نمِ چشمِ مرا خوار مدار

چرخ فیروزه طربخانه از این کَهگِل کرد

آه و فریاد که از چشمِ حسودِ مهِ چرخ

در لحد، ماهِ کمان ابرویِ من منزل کرد

نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ

چه کنم؟ بازی ایام مرا غافل کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۲ ، ۰۶:۵۵
تاسیان ...

لا تدری لعل احدهم یناجی الله لأجلک :)...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۲ ، ۲۱:۱۵
تاسیان ...

لَا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَٰلِکَ أَمْرًا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۲ ، ۲۳:۰۵
تاسیان ...

میم صبح پیام داده که پریروز اومده ایران و همو ببینیم

گفتم این وند روزه یه فرصتی میذاریم

فکر کردم دعوتش کنم خونه

بار اخر که دیدمش شب اخری بود ک میخاستن برن فرودگاه

یکی دوماهی که ایران بود نیومده بود پیشم

بنظر افسرده میومد گرچه چیزی نمیگفت،من ولی خوشحال بودم

اینبار ولی حدس میزنم خوب باشه و من .. :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۰۲ ، ۲۲:۱۳
تاسیان ...

المناجاة الحادیة عشرة: مناجاة المفتقرین

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

 

إِلَهِی کَسْرِی لا یَجْبُرُهُ إِلا لُطْفُکَ وَ حَنَانُکَ

خدایا شکستگى ‏ام را جز لطف و محبتت جبران نکنند

 

وَ فَقْرِی لا یُغْنِیهِ إِلا عَطْفُکَ وَ إِحْسَانُکَ

و تهیدستى ‏ام را بى ‏نیازى نرساند جز مهر و احسانت

 

وَ رَوْعَتِی لا یُسَکِّنُهَا إِلا أَمَانُکَ وَ ذِلَّتِی لا یُعِزُّهَا إِلا سُلْطَانُکَ

 و هراسم را جز امان تو آرام ننماید، و خوارى ‏ام را جز توانایى ‏ات به عزّت تبدیل نکند

 

وَ أُمْنِیَّتِی لا یُبَلِّغُنِیهَا إِلا فَضْلُکَ وَ خَلَّتِی لا یَسُدُّهَا إِلا طَوْلُکَ

و مرا جز فضلت به آرزویم نرساند و شکاف فقرم را جز احسان تو پر نکند

 

وَ حَاجَتِی لا یَقْضِیهَا غَیْرُکَ وَ کَرْبِی لا یُفَرِّجُهُ سِوَى رَحْمَتِکَ

و حاجتم را کسى جز تو بر نیاورد، و غمزدگى ‏ام را جز رحمتت برطرف ننماید

 

وَ ضُرِّی لا یَکْشِفُهُ غَیْرُ رَأْفَتِکَ وَ غُلَّتِی لا یُبَرِّدُهَا إِلا وَصْلُکَ

و بدحالى ‏ام را جز مهرت نگشاید و سوز سینه‏ ام را جز وصل تو خنک نکند

 

وَ لَوْعَتِی لا یُطْفِیهَا إِلا لِقَاؤُکَ وَ شَوْقِی إِلَیْکَ لا یَبُلُّهُ إِلا النَّظَرُ إِلَى وَجْهِکَ

و آتش درونم را جز دیدارت خاموش نگرداند و بر حرارت شوقم به تو جز نگاه به جمالت آب نریزد،

 

وَ قَرَارِی لا یَقِرُّ دُونَ دُنُوِّی مِنْکَ،

و آرامشم بدون نزدیک شدن به حضرتت برقرار نشود

 

وَ لَهْفَتِی لا یَرُدُّهَا إِلا رَوْحُکَ وَ سُقْمِی لا یَشْفِیهِ إِلا طِبُّکَ

و حسرتم را جز نسیم رحمتت برنگرداند، و بیمارى ‏ام را جز درمانت‏ شفا ندهند

 

وَ غَمِّی لا یُزِیلُهُ إِلا قُرْبُکَ وَ جُرْحِی لا یُبْرِئُهُ إِلا صَفْحُکَ

 و غمم را جز مقام قربت برطرف نسازد، و زخمم را جز چشم‏پوشى ‏ات التیام ندهد

 

وَ رَیْنُ قَلْبِی لا یَجْلُوهُ إِلا عَفْوُکَ وَ وَسْوَاسُ صَدْرِی لا یُزِیحُهُ إِلا أَمْرُکَ

و آلودگى دلم را جز گذشت‏ تو نزداید، و وسواس سینه‏ ام را جز فرمانت از میان نبرد

 

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۰۲ ، ۲۳:۵۳
تاسیان ...

خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید...

آمدی؟! وه که چه مشتاق و پریشان بودم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۰۲ ، ۱۶:۴۰
تاسیان ...

مث کسی ام که هزار بار بدست اورده و باز از دست داده

همینقد پاکباخته...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰
تاسیان ...

الإمامُ علیٌّ علیه السلام :

مَن وَثِقَ بأنَّ ما قَدَّرَ اللّهُ لَهُ لَن یَفُوتَهُ اسْتَراحَ قَلبُهُ 

 

امام على علیه السلام :

 هرکه اطمینان داشته باشد 

که آنچه خدا برایش مقدّر کرده است به او مى رسد ، دلش آرام گیرد.

.

آه ای دل مغموم آروم باش آروم

ای حال نامعلوم آروم باش آروم....

.

افوض امری الی الله...

کار خوبه خدا درست کنه...

درستش کن اگر....

درستش کن :)🔥

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۲ ، ۱۴:۵۰
تاسیان ...

- چرا پروفیلتو سیاه کردی؟

+ سیاه نیست،تاریکه!

-چرا تاریکه؟!

+چون شبه! :))

.

تموم هفته منتظر شب جمعه م

شبای جمعه اما...

چرا نمیتونم دعا کنم؟!:)

هرشب دعا میکنم.....

اما شبای جمعه ...نه که نخوام...نمیتونم:)

.

چقدر آدمی دربرابر اراده تو خوار و ذلیل و بی چیزه

گفت اگر راااضی شی...و با رضا شکوه کنی و دعا،اراده ی حق هم...ممکنه عوض شه

.

بعید میدونم خواست تو «این حال» بوده باشه

ولی تو از سر لطف،بنده از سر عجز و بی چیزی

گندایی که خودش زده،میزنه ب حساب تو و ادای رضا درمیاره...

که راضی ام اگر اراده تو تعلق گرفته به این حال...

ربوبیت تو لطیفه... 

اینه که هرطور هست بنده گریزپات رو برمیگردونی...

حتی زخمی و محتضر...

که تو حی قیومی...

که بقول فلانی... خیال کردین خدا به این راحتی بیخیالتون میشه؟!

من هیچوقت فکر نکردم که تو بیخیالم میشی...

اما...خودم بارها بیخیال خودم شدم...و شکر که تو بودی

هستی...

مارو با خودمون تنها نذار.

.

+ کلی حرف که حذف شد.

.

بعد نوشت؛

نه راه پیش دارم نه راه پس
کاش اگر تموم شده واقعا*
باور کنم!!! ... و مهرت هم از دلم بره
کاش اگر تاوانه...باقیشو خدا ببخشه
کاش اگر تمحیص و امتحانه خدا صبرمو بیشترکنه
کاش...تغییری اتفاق بیفته...

 

*نشستیم یادم نیست بحث چیه که با خنده میگم ....هم فلان بود

مادر دستشو توی هوای جلو صورتم تکون میده که فلانی؟! تموم شده همه چی

بعدتر ف میگه متوجه شده وارد فاز جدیدی شدم

و انگار توی ذهنم چیزی تموم نشده ...

فکر که میکنم میبینم که مدتیه توی صحبتام با افراد مختلف

اشاره کردم که فلانی اگر بود میگفت...

که فلانی هم اینطور بود...

یا فلانی اصلا اینطور نبود...

....

برای ذهن درمونده ی خسته ی رنجور غمگین ناباورم....

برای میل زیادم به مردن

برای اینهمه همه....

اگر انتظاری از من داری.... 

باید بگم تنها امیدم تویی...معجزه اس...

.

 

حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیست

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست

آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم ازین تاوان نیست

این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست

رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست

تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنگ حوصله را طاقت این توفان نیست

سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

.

.

به چند سال گذشته فکر میکنم...

نمیدونم اینجایی که هستم نتیجه خودآزاری مه

بلاس

تاوانه

شاید بقول لیلی نباید دنبال چرا باشم

شاید واقعا اهمیتی نداره چرا اینطوری شد

شاید اینکه فکر میکنم دونستن اینکه دارم از کجا میخورم خیلی توفیری نکنه

و فقط باید روی این حال خراب تمرکز کنم و درست کردنش....

من... در نهایت شکستم

بد هم شکستم...

چقد عجیبه که در این لحظه نه چیزی میخوام

و نه چیزی بنظرم میرسه که حالمو بهتر کنه

گاهی فقط ته ذهنم ارزو میکردم میومد دستمو میگرفت و .. منو میبرد...به زور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۲ ، ۰۱:۵۴
تاسیان ...

۰۰:۰۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰
تاسیان ...

تو دعام کن...

من به دعای تو معتقد بودم همیشه راستش:)

دعا کن یا .........*****

 

یا خدا صبورترم کنه،رضام کنه،تسلیمم کنه،تفهیمم کنه،ترمیمم کنه

دیگه چی لازمه برای تحمل؟! همونم کنه!

.

.

+

اگر بخوام صاااادقانه بگم... هنوز نمیتونم از عمق جونم

با تمام وجودم،راست و حسینی بگم راضی ام به رضات

اگر رضای تو اینه

ولی زیاد خواستم صادقم کنه در این ادعا

باید اعتراف کنم خدای خیالی من با خدای واقعی لاشریک

خیلی فاصله داره

شاید بخاطر همین خدای نامهربونیه که دوسم نداره زیاد،

که راضی شدن برام سخته

اصن نمیدونم

نمیتونم صحنه رو درست ببینم

نه که صحنه غبارآلود باشه بنظرم

بنظرم من گیج و مستم و تلوتلو میخورم

میفتم و پامیشم مدام

صحنه کج و معوج و مواج و تار و تیره اس 

بخاطر چشمای من!

بخاطر منی که ادعاهای بزرگ کردم پیشش ولی...

امتحانشونو نتونستم پاس کنم بخوبی...

هربار هم میگم واااای اون امتحان چقدر عالی بود برای اثبات خودم

و امتحان بعدی بیشتر میشکنم...

.

بذار اعتراف کنم...اعتراف شاید بیرونم اورد از این وضع

من خودم همه چیو برای خودم سخت کردم

اعتراف میکنم خودم،...من بودم که همیشه سخت گرفتم به خودم

خودم سخت ترش کردم

و خودم بهم بیش از اونچه که باید سخت گذشت...

من اعتراف میکنم هر خوبی رسید از تو بود

هر سختی و کُرهی از خودم...

من مسئول اول و اخر این وضعم

با شهادت به تمام جزئیاتی که ذکرش مقدور نیست

با علم به تمام ظلم های بیشمارم...

ولی...

تو میدونی اینها نه از سر طغیان... 

نه از سر جسارت و سرکشی و نیت بد...

از سر ضعف بوده...از سر ...

پس رحم کن...

به حسن بن علی

به حسن بن علی...

رحم کن

رحم کن بر این ضعیف...

یا محول الحال...حول حالنا الی احسن الحال..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۲ ، ۰۰:۴۵
تاسیان ...

در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

 

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد.........

.

ربنا افرغ علینا صبرا ... 

.

یه خواب میتونه کل روز پدرتو دربیاره ناجور :)

میدونی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۲ ، ۲۰:۳۴
تاسیان ...

تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم
بگذار در جدا شدن از یار جان دهم

همچون نسیم می گذرد تا به رفتنش
چون بوته زار دست برایش تکان دهم

دل بُرده از من آنکه ز من دل بریده است
 دیگر در این قمار نباید زیان دهم

یعقوب صبر داشت و دوری کشیده بود
چون نیستم صبور چرا امتحان دهم

یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست
نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم

.

زیبا بود

چون نیستم صبور چرا امتحان دهم...:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۲ ، ۲۱:۰۹
تاسیان ...

نمیدونم کجای روحم بهش گره خورد و کی...

که هنوز هم...

قلبم،روحم...تا این حد متاثر میشه ازش...

.

تو رو به کی قسم بدم که....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۲ ، ۰۹:۰۸
تاسیان ...

فرمود... نحن صابر

و شیعتنا اصبر منا...

که ما میدونیم و صبر میکنیم

اونا به ندونسته ها صبر میکنن

ادعای راضیه بودن ندارم...

حتی ادعای صبور بودن

اما گردن گذاشتم به حکم ات...

یاد دخترک معصومی میفتم که وقتی توی مدرسه خواستن

سه تا از بزرگترین ارزوهاشونو بنویسن...

به این فکر کرد که ایا اینکه میخواد

از بهترین بنده هات باشه..ایا یک ارزو محسوب میشه؟!

و باید بنویسش!؟

اون دختر... هنوزم...

اینه که با تموم ضعف هاش

تموم نداشته هاش... که لازمه برای بنده بودن

خودش رو به بندگی میزنه!!!

من میدونم کی ام و چکارا کردم...

یادمه...

میدونمم به لطف کی همینجاهم هستم

خواستم بگم یه راهی باز کن...

دیدم راه هاااا باز کردی

هیچ...

فقط صبورترم کن...خیلی صبورتر:)

.

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

اری شود... ولیکن به خووون جگر شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۲ ، ۰۱:۴۸
تاسیان ...

منطقیه کل روز خوابم میاد شبا بیخوابی دیوونم میکنه؟!:/

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۲ ، ۰۱:۳۳
تاسیان ...

۱۲ آبان ۱۴۰۱ پستی ثبت نشده

برمیگردم ۱۲ آبان ۱۴۰۰.... :)

شبی که پیام داده بعد یکسال!!!

.

هنوزم یادم نیست چیا بهش گفتم

اما پستی که نوشتم...

نشون میده بینهایت عصبانی بودم

و ساده فکر میکردم تموم شده اما پیامش

پیامش کافی بود تا قلبم ....

پیامش منو با بزرگترین چالش زندگیم مواجه کرد

شاید بعدا پشیمون شده باشه از پیام دادن

نه بخاطر اتفاقات بعدی که برای من افتاد

بخاطر برگردوندن منی به زندگیش...

که جاهامون عوض شد تاحدی

و تجربه کردن حسای بدی که دوست نداشتم ابدا تجربشون کنه

اما به وسیله خود من!!! تجربشون کرد :)

خدایا... ما بنده ضعیفیم اگر چیزی میگیم

 

به امتحانات از سر رحمتت شکر

که سراسر رحمتی

شکر به وقتی که کثیف ترین اشغالای وجود رو، میریزی بیرون

خالی میکنی نفس رو

تا پاکش کنی...

.

خوابم نبرده

باید فکری برای بیخوابی این شبها که هی بیشتر میشه کنم...

حالا امشب نشستم زیر اسمون شب جمعه با تسبیح فیروزه ای

متوسل رسول مهربونی...پدر امت

خوابم نمیبره

اشکمم نمیاد!

با اینکه بغض بزرگی دارم..

کاش میشد این آسمون صاف پرستاره،این هوای خنک رو

شیر کرد

کاش میشد که...

هیچ

.

هرچی ارزوی خوب مال تو...به چشمات قسم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۲ ، ۰۳:۳۲
تاسیان ...

این روزا گاهی یهو یه خاطره میاد بالا به مناسبتی

امشب ف دعوت بود خونه الف اینا

برای اشنایی بیشتر و شروع روند و..

وقتی میرفت یاد اولین باری که رفتم خونشون میفتم

صبح زود میرم بازار گل

میگردم گل و گلدونی میخرم که بپسندم

و یادآور حضورم باشه

میخرم برای مادرش که کلی گل داره و دوست داره

و بیشتر از اون،برای خودش که با هربار دیدنش ...

نمیدونم هنوزم هست یا خشک شده یا رد شده رفته یا...

دارم به ف میگم دست خالی نره و گل بخره و در لحظه خاطرات

با سرعت زیادی میچرخن توی سرم

گمونم شب قبلش ناراحتی شده بود

یادم نمیاد چرا

ولی وقتی میرسم میخام بیاد پایین

گلدون رو که میبینه چینی که به صورتش انداخته ناراحتی،باز میشه

درو که باز میکنیم...

چرا دارم اینارو مینویسم ؟!!!!:)

بگذریم

فکر کردن بهشون،و نوشتن ازشون

فقط قلبم رو سنگین تر میکنه

فک کردن بهشون با شدت پرتم میکنه به حال نزار ماه های گذشته

و برگشتن به اون حالات،اخرین چیزیه که میخام

.

یا رب....

.

ولی وقتی با خودت میگی نباااااید به خاطرات فک کنم

با شدت و سرعت بیشتری حمله میکنن

میدونی

.

.

دلم برای خودم میسوزه کمی

ولی فکر میکنم...بالخره پذیرفتم هرچیزی تاوانی داره

حتی اگر جاهلانه باشه 

تو توی عمق بخشی بهشون نقش داشتی

و باید مسئولیت بپذیری...

اینطوری شاید قد کشیدی...

شاید...بخشیده شدی:)

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۲ ، ۲۲:۱۵
تاسیان ...

صادقانه بگم...

اگر حالا ملک الموت ظاهر بشه

اگر با این حال منتقل بشم...

بگذریم...

مثل منی، آمادگی نداره قطعا:)

دعای طول عمر میخونه و کمک میخواد برای جبران و نجات

با تموم اینها...

اگر با دادن «بقیه ی عمرم»، _ این تنها امید و با ارزش ترین داراییم_

دل هایی که رنجیدن از من، راضی میشن...

با کمال میل این باقی مونده رو میدم...

میخوام بگم....

من صادقم در درخواستم...

فقط نمیدونم چطور باید...:)

قلبم میسوزه و کاری ازش برنمیاد

پس به تو پناه میبرم زیاد

و به تو برمیگردم زیاد

و به تو میسپرم زیاد

و از تو میخوام جبران کنی ...

و از تو میخوام تبدیل و محو و ثبت کنی هراونچه باید

و از تو میخوام راضی کنی دلهارو..

و از تو میخوام جبران کنی برای اون دل ها

که خزائن همه چیز پیش تو هست...

و تو وهابی...

.

مسئله یک شخص و یک نفر و دونفر نیست

انگار کن یک طرف تویی و روبروت، تمااااااام هستی

انگار کن شرمگین باشی جلوی تمام هستی

بدهکار باشی به تماااام هستی

و عذررررخواه باشی از این تماااام هستی

و با دلت خشوع کنی،به سجده بیفتی،التماس کنی،

اصراااار کنی... تا بخشیده شی

به پا افتادن واقعا چیزی نیست...

وقتی اون پا،پای بنده ی «تو» باشه

اگر تو بخوای....

با اینکه تو مهربونی...حتی در قالب اون بنده..

اما این شرم زیاده از حده

و بیشتر هم میشه با اون مهربونی...

.

.

بین انبیا...

تا اینجای زندگی

خیلی بیشتر

و با دقت بالایی

حال ذوالنون رو درک کردم و میکنم

اینجا...توی شکم نهنگ،توی اعماق دریا،توی تاریکی شبِ

و جز تو نه کسی به این مکان علم داره

نه کسی توان نجات...

سبحانک....انی کنت من الظالمین

امشب طور جدیدی این ایه رو میفهمم

طوریکه نمیشه با کلمات نوشتش...

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۲ ، ۰۰:۵۴
تاسیان ...

 

یه خواب عمیق،طولانی،بی دغدغه...

برای چند روز متوالی...

بی هیچ خوف و حزنی....

با گرمای...

.

امروز گمونم بار اول بود توی این مدت که، لیلی رو بوسیدم:)

.

هنوز تموم بت ها رو نشکسته...

پس دستش میلرزه برای ذبح اسماعیل....

حق داره...

هنوز حتی تموم بت ها رو نشکسته :)

.

دوست داشتم بدونم این روزها،چی فکر میکنه

ولی بیشتر

به این فکر کردم که

وابسته کردن همونقدر بده که وابسته بودن

شاید حتی بدتر...

فکر کردم دوست داشتن بهونه خوبی برای ظلم کردن نیست

ازش خواستم کمکم کنه...

میدونی

مث این بود که گفتن هرچی داری خالی کن

بعد تو یواشکی،چیزکی توی مشتت قایم کرده باشی

و مشتت رو پشتت قابم کرده باشی...

به این امید واهی که بیخیال این چیزک شاید بشن...

یا شاید این چیزک کاری بتونه برات کنه...

و در عین حال، بدونی دیر یا زود

مجبووور میشی مشتت هم خالی کنی

با خودت کلنجار بری که قبل از رسیدن اون اجبار

صادقانه و بدون هیچ ترسی....

مشتت رو خالی کنی

و این کلنجار ادامه داره.....

.

کاش قبل مرگم...

دلهایی که باید ازم راضی کنی...

اگر فردا نباشم....

چطور قراره که.....

.

.

.

+ «اُعیذُکَ» باللّه....هر روز....هر روز ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۲ ، ۲۰:۱۹
تاسیان ...

نوشته بود..

تو هرگز عاشق نشدی، 

مگر اینکه به خدا 

التماس کرده باشی که کمکت کند بیخیالش شوی

.

.

نوشتم...

کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون‌ رود مهرش

ولی آهسته می گویم... الهی بی اثر باشد!

.

.

بعد...

یاد یکی از نوشته های خودش میفتم توی چهارسال قبل تر

و حس میکنم چقدر درکش میکنم

در مورد اینکه ...

دلتنگ بوده اما...

با خودش میدونسته ما آینده ای باهم نداریم

چقدر ترکیب این دلتنگی با اون فکر غم انگیزه :)

بعد فکر میکنم ما به اینجا رسیدیم بخاطر همین ترس هامون؟!!!

یا ...

یا چمیدونم...

مثلا زندگی مثل همیشه من رو توی موقعیتی که درکش نمیکردم

قرار میده تا با دقت بالایی درک کنم...

حالا جاهامون عوض شده؟!

این طرز فکر با همچین دقتی،مسخره نیست؟!

یعنی زندگی یه تأوانه؟!

چی میگم؟!

خدایا...

اگر درک کردم

اگر دست از قضاوت برداشتم

اگر مشرک نبودم و ...

رها کردم چیزهایی که بهشون چسبیدم

اگر مالکیت رو تنها برای تو گذاشتم...

اگر این وجود متکبر به سجده بیفته...

تموم میشه این مکافات؟!

به رحیمی ات قسم...

به ربوبیتت،به غیورتی ت، بگو آسون بگیرن

که ما محتاج توایم..

یا جابر المنکسرین

یا مستعان

یا کریم العفو

یا راد ما قدفات...

و یا قوة کل ضعیف

.

أنا الذی ظلمتُ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۲ ، ۱۱:۴۱
تاسیان ...

«و همه‌ی چشم‌هایی که تو را می‌بینند،
کاش چشم‌های من بودند!» :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۰۲ ، ۰۱:۵۵
تاسیان ...

أنت الذی آویتَ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۲ ، ۲۳:۱۵
تاسیان ...

امشب یه دلتنگی و غم خاصی دارم

خوابم نبرد،سرم درد گرفته از بیخوابی

چشام میفتن روی هم ،اما خوابم نمیبره

یه تصویر محو از تو...از تمام اونچه بر ما گذشته...

از تمام اونچه بر ما داره میگذره...

امشب حس کردم خدا باهام برای اولین بار همدردی کرد

و دست نوازش به سرم کشید

نه که قبلا نکشیده

من حال خوشی نداشتم که بخوام بهش توجه کنم

امشب به اندازه درک کم خودم از هستی،پایین اومده بود

و مثل یه رفیق همدردی میکرد باهام در سکوت

منم جواب میدادم عیبی نداره فدای سرت

همش خواست تو بوده دیگه( :)) )

فارغ از اونچه ما کردیم و نباید،یا نکردیم و باید

هرچی شد تهش، خواست و اراده ی تو بود

که مافوق همه اراده هاست

و جز به خیر برای بنده هات جاری نمیشه

حتی اگر اون بنده ،خطاکاری مثل من باشه

بعد من و خدا و حسین ع ، هم رو بغل کردیم

و تو نبودی...

.

.

امشب باز یاد اونشب افتادم که از باملند

رفتیم نمیدونم کدوم جنگل اون نزدیکیا

و بعد شب برگشتیم باملند 

میتونم بگم با اختلاف بهترین خاطره ام ازشه

با اینکه خاطرات فوق العاده زیاد ازش دارم

با اینکه خاطرات خوبش همه بهترینن 

ولی اون چند ساعت به دو دلیل که اولین دلیلش مهمترم هست

بهترین خاطرمه که حلاوتش همیشه تازه میمونه

تنها و تنها و تنها باری که اشک دوید به چشماش و ...

این واقعیت که 

خنده اش رو،اخمشو،قهرشو،هر رفتارشو خیلیا دیدن

اما تنها توی بغل من بود که اشکاش...

نمیتونم بگم چقدر برام با ارزشه این خاطره

وقتی یکی برای سالها گریه نکرده باشه

و برای اولین بار بعد سالها گریه کنه

همونقدر که اتیش میزنه دل رو و ادمو بهم میریزه و ناراحت میکنه

و حتی شاید یکم بیشتر،

خوشحال میکنه :)

که، عه... بالاخره با خودش یکم آشتی کرد

عه به خودش حق داد گریه. کنه

که عه من چقد خوشبختم که آدم امن زندگیشم و جلوم...

گرچه گمونم گریه ی من جلوی اون،فقط براش ناراحت کننده بود

شاید به خودش حس بدی پیدا میکرد و همین باعث میشد

از گریه م خوشش نیاد یا...

ولی اون آدم امن زندگیم بود

اصن نمیدونم چرا دارم به اینا فکر میکنم

شاید برای فرار از حسِ.... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۲ ، ۰۱:۵۸
تاسیان ...

درد داره یک عمر با وهم و خیالت

خدای موهوم و خیالیت رو بپرستی یا ...سرزنش کنی

یه لحظاتی هست

که موفق میشی بدون ترس،بدون توجیه

بدون انکار،بدون توهم،عادلانه،منصفانه،واقع بینانه

بدون سانسور

خودت رو به تماشا بنشینی

منظورم خود خود خودت نیست

خودی که به غلط ساختی

و بعد از دیدن حقیقت زشتش، «مشمئز» شی

البته که این زشتی به وصف کلمات درنمیاد

البته که بوی متعفن چیزی که میبینیش ،میسوزونه

شاید این لحظات،بیش از هرچیزی کمک کنن خود قبلیتو

ترک کنی برای همیشه

.

صدامو میشنوی!

نجوای درونم

که بی کلمه باهات حرف ها میزنه

اشکی که از قلبم سرازیر میشه

التماس وجودم

دست‌به دامانیم

که بحق علی...

که بحق علی....

.

من عوض شدم ولی تو....تو حسین بچگیمی:)

این شعر همیشه منو میبره به عزاداری های بچگی

که بارها ازش گفتم

چقدر دلم میخواست باز هم همونقدر پاک در طلبت باشم

نمیفهمیدم...اره نمیفهمیدم ولی دوست داشتنم بی شک صادقانه بود:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۲۲:۳۱
تاسیان ...

دلم میخواد برم قم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۲۱:۴۲
تاسیان ...

« دلیل اینکه زود وابسته اس شدی این بود که 

اون باعث شد احساس تو دوباره بیدار شه

اون هم بعد از دوره ای طولانی، که هیچ حسی نداشتی»

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۰۲ ، ۰۶:۴۱
تاسیان ...

بیدار میشم درحالیکه خوابی که دیدم

و یادم نمیاد داره اذیتم میکنه

زور میزنم اما چیزی یادم نمیاد

بعد نماز وسط ذکرها یهو....

آهم درمیاد

که خوابش رو دیدم

و از کل خواب چرا همین لحظه که انقدم واقعی بنظر میرسه؟!

و چرا اون حجم از غمش....

آه ه ه ه ه ...

به تو پناه میبرم

و به تو پناه میدم....

که تنها تویی ملجاء و پناه

یا من لا حول و لا قوة الا بک....🔥🥺

.

وقتی سر روی سینه کسی قرار میگیره

میتونی بار غم هاتو فرو بذاری

وقتی سر روی سینه کسی قرار میگیره

غم هاش به قلبت نازل میشه( اون وقت 

فقط نازل میشه یا خالی هم میشه؟!:( )

.

یا صاحب الزمان ادرکنا...یا صاحب الزمان اغثنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۰۲ ، ۰۶:۰۳
تاسیان ...

هیچ چیز نباید توی «دل»

بزرگتر از خدا باشه

میدونستم

اما نمیدونستم

الانم میدونم

ولی نمیدونم

:)

.

بت بزرگ اینجا نشسته

با تبر روی شونه اش

ولی اگر ازش بپرسی تو بودی که بت های کوچیک رو شکستی

جوابی نمیده!

چون شکستن بت

چه کوچیک ها

چه بت بزرگ (مَن)

یدالله میخواد!

ففط از یدالله برمیاد این کار

شاید یکی از دلایلی که به هیچ چیز اندازه ولایت تاکید نشده همین باشه

شاید

ولایت مقوله عجیبیه

کاش یکمممم

یه سر سوزن بفهمم اش

الان فقط میفهمم که نمیفهمم

و میدونم که نمیدونم

همینقدر سعی میکنم حواسم باشه

که خدا توی هرکس ممکنه ولایتشو بذاره

مصادیق مهم نیستن

حتی تشخیص درست مصداق هم مهم نیست!

تنها چیزی که مهمه

این هست که نیت تو ،تحت ولایت الله قرار گرفتن باشه!

اون وقت میشه

الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلملت الی النور ...

الحمدلله علی نعمت ولایت :)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۰۲ ، ۰۰:۳۴
تاسیان ...

امروز روز عجیبی بود

خدا کنه این داستان زودتر جمع شه حداقل ذهنم ازاد شه دیگه ازش

داستان تموم کردنم کم بود این داستانم برای خودش شده قوزی مافوق قوز

والا:(

.

دوسه شب پیش خواب سیدکریمو دیدم

دوسال شده نرفتم گمونم:)

منی که هرهفته میرفتم

کم کم فاصله شد

تا اخرین بار که با فلانی رفتیم

و باز از بدترین زیارت هام و خاطرات زندگیمه

و شب وحشتناکی بود:)

بعدش دیگه نشد برم

گاهی از ذهنم میگذشت باهام قهر کرده:)

هنوزم گاهی بهش فک میکنم

ولی خواب دوسه شب پیش عزمم رو جزم کرد برم

امیدوارم فردا شب بطلبه م

گرچه عمیقا بین زیارت قم و ری موندم

ولی قم بعیده بشه برم:(

خدارو چ دیدی

شایدم جفتشو شد برم:)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۲ ، ۲۳:۴۰
تاسیان ...

خب باید بعد از خوندن اولین پست بگم که...‌‌

فقط تونستم یک‌پست بخونم

نمیدونم چرا

.

یادمه اون وقتا با تمااااام وجودم مینوشتم

میجوشید ازم

ولی حالا هیچ درکی از حس اون وقتا،نوشته هام،و دختری 

که اونها رو نوشته، ندارم

این تنها چیزی که برای امشب میتونم بگم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۲ ، ۰۰:۴۱
تاسیان ...

پستهای قدیمی رو کم کم منتشر میکنم و میخونم

نوشته ها کامل نیستن

فقط اوایلی که از بلاگفا اومدم بیان تونستم چنتا از پستامو نجات بدم 

و بیارم بیان

یادمه سرورهای بلاگفا یهو اون سال نابود شد

و با وجود اینکه بیان رو میشناختم ، بخاطر انسی که به بلاگفا داشتم

مدتها مقاومت میکردم از به اینجا اومدن و بیخیال بلاگفا شدن

ولی خب ریسک بود دیگه

ممکن بود بازم نوشته هام نیست شن:))

اونسال ارشیو هفت هشت سالم نیست شد، مگر انگشت شمار پستی که 

اینور اونور پیداشون کردم

۹۵ اومدم بیان ولی از ۹۶ کم کم برگشتم به نوشتن

۹۳ بعد اون داستانا و بستن تمام اکانتهای اجتماعیم

خب دوسه سالی ننوشتم

گمونم خوندن نوشته های ده سال قبل به اینور

خیلی جالب باشه:)

شایدم دردناک...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۲ ، ۰۰:۳۷
تاسیان ...

دیروز بیرون بودم یهو پیامک اومد امشب بعد ۱۲ حرکتته

از علی بابا

برای تاریخ ۱ مهر ۰۰:۴۰

.

ممنون بخاطر این سوتی:)

شبیه یه شوخی بامزه بود:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۲ ، ۰۰:۲۴
تاسیان ...

بعد چند سال که تو کف داشتن صحیفه جامعه سجادیه بودم

امشب یجا لینک خریدشو دیدم و خوشحال رفتم بخرمش که

چارصد ناقابل میشد:)) موکول شد به بعدا

حالا دختر خوبی باشی هدیه میخرم برات:)

شایدم یکیو گیر انداختم هدیه بگیره برام:(

:))

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۲ ، ۰۰:۱۸
تاسیان ...