کسی به شدت او....به صخره ام کوبید
راستش خودمم خسته شدم
انقد که بااارها بعضی حرفها رو اینجا نوشتم
و n بار بیشتر از اینها توی ذهنم مرورشون کردم
مثل یه ادم کینه ای و عقده ای و مریض بنظر میرسم
که نه میبخشه نه فراموش میکنه نه دست برمیداره
حتی بنظر میرسه بقول اون شخص،هیچ نکته مثبتی دربارش نمیبینم
ولی....
اینها نیست
درک نشدن این شکلیه!
دردی داره که بارهاااا تلاش میکنی با درک شدن درمانش کنی
ولی درمان نمیشم چون هیچ وقت درک نشدم و قرارم نیست بشم
اون شخص طوری اومد،طوری موند و طوری وادارم کرد برم و طووووری رفت
که این زخم ها هییییچ وقت توسط هیچ کس قرار نیست خوب بشن
و رفت به قیامت....
.
امروز فکر میکردم که من
ازدواج میکنم
بچه دار میشم
به دخترم یاد میدم به مردی مثل اون دل نبنده
بهش یاد میدم اگر مردی مثل اون سر راهش اومد
چطور رفتار کنه
چطور ازش فرار کنه (و پله های پل هوایی رو دوان برگرده پایین قبل رسیدن به بالا)
من بهش یاد میدم مثل من زندگی نکنه
پیر میشم...
زندگی پیش میره
دنیا هی برام حقیرتر از حالا میشه
همه چیز بیشتر از حالا حتی،بی اهمیت میشه
و احتمالا به شدت حالا درد نمیکشم
امااااا....
این زخم ها،اثرشون
تا اخر عمر با من هستن
همیشه داغ این عشق یا تجربه یا هر کوفتی که اسمشو بذاریم
روی قلبم میمونه
بازم وقتی دارم اتوبان همت رو به غرب میرم
با دیدن پل طبیعت ،یه غم غریبی قلبم رو میگیره
بازم جمشیدیه برا غم انگیزترین پارک شهره
بازم میدون ازادی و حوالیش بهمم میریزه
....و تموم نمیشه
من هیچ وقت به قبل از دیدن اون آدم برنمیگردم
و نمیدونم خدا...چجور با من و اون میخواد حساب کنه اینهارو
هوم؟!!!
+ و من فرو رفتم....به قعر دریاها
که قعر دریاها....پر از مزااااار شود:)