تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

طبقه بندی موضوعی

۸۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

دوست داشتن همون امیده؟!

ناامیدی دوست نداشتنه؟!

چه سوالای بی جوابی

کاش مغزم تمومش کنه!

و بذاره بخوابم!!!!

.

.

« من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم
گُر گرفتم.
زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۳۵
تاسیان

«بدانید و آگاه باشید که لرزیدن دل گناه

اما لرزوندن دل، بیشتر گناهه»

_ایت الله س.آ..._

:)

+

خاطرات خوب،بیشتر تلخن یا شیرین؟!

گس ان...گس....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۲۶
تاسیان

 می دونی خوبیِ این درد این بود که یادم اورد

هیـچ محبتی نباید بالاتر از محبت «هو و اهله» قرار بگیره

دل...«دِل»، باید خـالی بشه برای محبت اونا

که هیچ محبتی شیرین تر از محبت اونا نیست

که امید و عشق و حیات و لذت و ... همه چیزای خوب دنیا

اینجا...زیر سایه اونا...معنا پیدا میکنه...تداوم پیدا میکنه...

دروغ چرا...هنوز گیجم!

هنوز نمیتونم درک کنم چیشد

اما آرومم... 

هنوزم نمیدونم ترکشاش قراره بعدا بهم بخوره

یا «اونا» نمیذارن!

نمیدونم..

فقط امیدم به خداییه که، قدرتشو داره 

از دلِ بدیِ بنده هاش...اتفاقات بد و ... چیزای خوب دربیاره

که مبدل السیئات بالحسناته.

بلده چطور از دل تاریکترین لحظه ی شب،طلوع فجر رو رقم بزنه

چطور ماه تابان رو از پشت ابرای تیره بیرون بیاره

چطور نیل رو بشکافه

چطور یوسف رو از چاه دربیاره

چطور یونس رو از دل نهنگ...

خداست دیگه...

و بقول اون عارف بزرگ...

خداست و داره خداییش رو میکنه

.

ممنون منو برمیگردونی پیش خودت...ولو با سیلی...با درد

تو بهتر میدونی از خودمم...من جایی جز اینجا ندارم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۰۸
تاسیان

نوشته بود؛

«من دوست داشتنی به دنیا نیومدم ،

ولی تو دوسم داشته باش...»

تو... دوسم داشته باش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۹
تاسیان

مو خاموم یا تو مکاری که اوضاع دلوم اینه 

خیالتو بزرگه یا دل مو خیلی جاش تنگه 

مو که ریگی به کفشوم نی کجای کار می لنگه ...

.

لهجه اش توجهمو جلب کرد:)

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۰۷
تاسیان

بالاخره بک گراند گوشیمو عوض کردم!

چند لحظه قبلتر...

فک کردم شاید باید از اینجا شروع کنم

یجوریم...

تنها چیزی که تسکینم میده عکس جایگزینه...حرم حضرت رئوف

دست میکشه سرم...

.

*برای حذف کامل ت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۰۴
تاسیان

«همه‌ی ما فکر می‌کنیم هنوز به اندازه‌ی کافی زمان داریم

تا با دیگران یک سری کارها را انجام دهیم

و به آن‌ها چیزهایی را که می‌خواهیم و باید، بگوییم

و بعد ناگهان اتفاقی می‌افتد که باعث می‌شود بایستیم

و به کلماتی مثل "اگر" و "ای کاش" فکر کنیم ...»
 

📚 مردی به نام‌ اوه | فردریک بکمن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۴
تاسیان

یبارم یکی بین دوراهی وجدان و لذت، وجدان رو انتخاب کرد بخاطرم

که سربلند شه پیش خودش،تووامتحان دوست داشتنم

بعد یادش رف.:))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۲۹
تاسیان

«دوست داشتنِ» کسی، گنــاهه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۴۷
تاسیان

نگاهِ آخرشو چطوری باید تفسیر کنم

اونم درحالیکه وقتی داشت میرفت،

از پشت انقد راحت بنظر می رسید!؟؟؟؟!

.

بهترین لقبِ این روزامو ف بهم داد؛

سینوسی!

:)

کمی نزدیکه به حال لحظه ایم!

.

من چرا غصه بخورم وقتی اون حتی...!؟:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۳۰
تاسیان

:))))

بیچاااااااره

همین یه دقه پیش خواهرم خیلی ناامید گف بااااز شب شد:)))

.

#رد دادگانیم

#رد دادگی به وقت شب

#شبا که شما میخوابین...من رد میدم، بعله:))))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۵۴
تاسیان

شب است،کلاه قرمزی نشسته روی پیکان آقای مجری منتظر...


چکمه‌های کوچولوی قرمزش را جفت گذاشته بغلش: - معذرت، از ته دل.

- چرا نمی ری خونه؟

- آخه...دلم تنگ می شه.

- تنهایی؟

-اوهوم.

-منم تنهام.همه فکر می کنن فامیل من شهرستانن.یعنی خودم اینجوری بهشون گفتم.ولی منم هیچکی رو ندارم.عین تو.

-کاکشی من دایناسورت بودم.

بعد سرش را تکیه می دهد به شانه ی آقای مجری،

بغض می افتد توی گلویش، می گوید کاشکی من دایناسورت بودم

و خودش را می چسباند به آقای مجری

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۴۷
تاسیان

واژه های ترند مغزم طی سه روز اخیر:

 

#هه!

#عوضی!

#ناااامرد!!

#ه‍ـــه!!!!

 

:)))))))))

🤣🤣🤣🤣

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۳۸
تاسیان

همون که اون دفه تصادفی شنیدم امشبم که از کنار کافه ی پارک رد میشدیم

صداش فضای پارکو پر کرده بود که؛

«یکیو دوست داشتم، که منو با خودش کشوند... تا ته این قصه
منو به تنهایی رسوند

یکیو دوست داشتم که نموند
منتظرش موندم... همه ی لحظه هامو برد

زندگیِ من بود، منو به زندگی سپرد

یکی که ...»

:)))))

درسته :)))

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۳۰
تاسیان

پناه میبرم به خدا ..‌ از نامرد بودن.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۴۳
تاسیان

چقد عیب گذاشتن رو آدما رااااحته وقتی« بخوای» اینکارو کنی

هر چرندیو خواستی میبافی و بعد منطقی جلوه اش میدی!

عیب گذاشتنه شما حاضر و آماده اس، میل بفرمایید!

:))

یهو یادم افتادم اعصابم خورد شد:)))))

.

جای خالی عنوان رو هم خودتون پر کنید با کلمه مناسب:)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۳۱
تاسیان

...میمیری وقتت تموم میشه!

.

.

فقط خیلی دقت کن عاشقِ چی میشی!!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۳۳
تاسیان

نشستیم تو ماشین روبروی همون چراغ

هیچ ماشین مزاحمی اون طرف خیابون نیست

و بارون هم نمیباره

توی ذهنم جورچین محسن پلی میشه 

که مهربونی ای عشق ...

ذهنم پوزخند میزنه که هه... 

نه

بیرحمی...

ناااااامردی!

:)

.

*شایدم به لجن کشیدنشون

شایدم به لجن کشیده شدن خودم توسط اونا

ما ادری...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۲۸
تاسیان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۷
تاسیان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۱۰
تاسیان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۲۰
تاسیان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۱۴
تاسیان

پرسه و اشک و آه و غم طعنه و زخم دم به دم

دیدن تو برای من این همه آب می خورد

.

دارم از نوشتن فرار میکنم.... اما چه فایده ؟!

دارم از فکر کردن فرار میکنم ... اما چه حاصل؟!

دارم از تو .......

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۵
تاسیان

یکیو دوس داشتم واسه دلش ...

شاعر میگه!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۱۴
تاسیان

ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کرد!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۰
تاسیان

آقای محمدمهدی سیار شما هم بله؟!!!

 

این احساس که بعد دیدنِ کسی «تنها» به اون معنا نیستی

و بعد از رفتنش ... تنها نیستی و هستی...

تنهایی، گرچه تنهاییت رو از دست دادی!

تنهایی ای که، بگم پذیرفته شده بود؟! عادت شده بود؟!

نه اینا نیست

نمی دونم چه کلمه ای اما براش مناسب باشه

اما حتی دیگه تنهایی عزیزت رو هم نداری

دارم درباره همچین احساسی حرف می زنم

میفهمی چی میگم؟!

.

دریافت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۰
تاسیان

الان بودی و میگفتی این چیزا چیزی نیست که بخاطرش

احساس شکستن یا تحقیر و .. کنی

یا احساس تنهایی کنی، «دخترم»!

تو بالاتر از این حرفایی

 

منم قانع میشدم

با همین جمله ساده ات قانع میشدم و

همه این تلخی و سنگینی محو میشد!

.

* گفتنِ خودم، قانع ام نمیکنه راستش!

.

« هوای خواب ندارد دلی که ....»

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۴۷
تاسیان

دوساعت ازش میگذره

و نشستن توو جمع و گوش فیل و دوغ خوردن!

نشستن با عزیزترین رفیق و گپ و شوخی کردن و حواس پرت کردن هم

نمیتونه حس بد و تلخش رو کم کنه

به محض رفتن میم و تنها شدن چشمام میسوزه و نفسم تنگ میشه

سینه ام سنگینی میکنه

آخه امشب اولین بار بود که اینطور بخاطر تو، سرزنش شدم

احساس تحقیر کردم

تنها بودم

ناراحت و عصبانی بودم

دلم میخواست تو دلداریم بدی...تویی که باعث این درد بودی

ولی فقط هم تو میتونستی آرومم کنی

امشب بخاطرت بد سرزنش شدم و شکستم جلوی غیر...

خوب شد؟!!!!

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۲۷
تاسیان

دیشب داشتم توو حیاط باکس(باشگاه) راه میرفتم

یه لحظه چشمم افتاد به ماه.

گرد و زرد و خیلی بزرگ و نزدیک، توو آسمون سرمه‌ای رنگ.

یاد تو افتادم.

همینطوری خیره چند دقیقه‌ای فقط نگاهش میکردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۳۴
تاسیان

عشق فهمانده که یک «کوه» اگر عاشق شد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۷
تاسیان