کپی پیست!
پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۴۷ ب.ظ
شب است،کلاه قرمزی نشسته روی پیکان آقای مجری منتظر...
چکمههای کوچولوی قرمزش را جفت گذاشته بغلش: - معذرت، از ته دل.
- چرا نمی ری خونه؟
- آخه...دلم تنگ می شه.
- تنهایی؟
-اوهوم.
-منم تنهام.همه فکر می کنن فامیل من شهرستانن.یعنی خودم اینجوری بهشون گفتم.ولی منم هیچکی رو ندارم.عین تو.
-کاکشی من دایناسورت بودم.
بعد سرش را تکیه می دهد به شانه ی آقای مجری،
بغض می افتد توی گلویش، می گوید کاشکی من دایناسورت بودم
و خودش را می چسباند به آقای مجری
۹۹/۱۲/۲۱