تابحال شاهد این بودید که کسی
همزمان که از زندگیخسته و از دنیا بیزاره
و ارزوی مرگ داره
طوری زندگی کنه که انگار عاشق دنیا و زندگی عه
و برنامه داره هزار سال روی زمین زندگی کنه
+پ.ن شاید هم جریانِ زندگیِ اجباری
تابحال شاهد این بودید که کسی
همزمان که از زندگیخسته و از دنیا بیزاره
و ارزوی مرگ داره
طوری زندگی کنه که انگار عاشق دنیا و زندگی عه
و برنامه داره هزار سال روی زمین زندگی کنه
+پ.ن شاید هم جریانِ زندگیِ اجباری
گاهی از ذهنم میگذره که
نه تنها لایق جنون نبود
که لایق خشم و تنفر و غم و ... هم نبود
تجربه گذرایی بود در سیر من...
مثل تمام تجارب دیگ
گاهی
کسی نیست که باهاش حرف بزنی
گاهی اما
دلت صحیت با کسی رو میخواد که نیست
یعنی نمیدونی با کی دلت صحبت میخواد
و حرف زدن با کی هست که دلت رو خالی و ککی سبکت میکنه
یه دردی از تو توی قلبم هست
که نمیدونم به کی باید بگم تا....
دلم نجف میخواد
فکر میکنم تسکین تمام دردهام اونجاست
آغوش امن پدریش....
دنیا تو نظرم مثل یه خواب پریشون میمونه که منتظرم ازش بیدار شم
و به وعده ی فمن یمت یرنی اش...
این دردها و زخم ها تسکین پیدا کنن
کسی که تو رو بهم هدیه داد و محبت مادری نسبت بهت تو دلم گذاشت
مگذ خودش نبود؟!
حتما میفهمه چقدر دردناکه نه؟!
تو اصلا اونجا یادم میفتی؟!
اصلا یادت میاد که خواهری هم داشتی که بقول خودت
خواهر و مادر و پدر و فامیل و دوست و همه کس ات بود؟!
تو قول داده بودی زود برگردی و وقتی برگشتی وقت بیشتری باهم بگذرونیم
تو قول داده بودی منو خاله کنی
و وقتی مادر شدم برنامه ها داشتی برای روزهای خاله بودنت
تو ...
خیلی نامردی....
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد...
چشم انتظار باش در این ماجرا «تو» هم!
در آن غروب سرد خزان
تو را صدا زدم که بمااااان
ولی تو ناشنیده گرفتی.......
+ ۱۰ مهر.... مهرِ نامهربان....
راستش خودمم خسته شدم
انقد که بااارها بعضی حرفها رو اینجا نوشتم
و n بار بیشتر از اینها توی ذهنم مرورشون کردم
مثل یه ادم کینه ای و عقده ای و مریض بنظر میرسم
که نه میبخشه نه فراموش میکنه نه دست برمیداره
حتی بنظر میرسه بقول اون شخص،هیچ نکته مثبتی دربارش نمیبینم
ولی....
اینها نیست
درک نشدن این شکلیه!
دردی داره که بارهاااا تلاش میکنی با درک شدن درمانش کنی
ولی درمان نمیشم چون هیچ وقت درک نشدم و قرارم نیست بشم
اون شخص طوری اومد،طوری موند و طوری وادارم کرد برم و طووووری رفت
که این زخم ها هییییچ وقت توسط هیچ کس قرار نیست خوب بشن
و رفت به قیامت....
.
امروز فکر میکردم که من
ازدواج میکنم
بچه دار میشم
به دخترم یاد میدم به مردی مثل اون دل نبنده
بهش یاد میدم اگر مردی مثل اون سر راهش اومد
چطور رفتار کنه
چطور ازش فرار کنه (و پله های پل هوایی رو دوان برگرده پایین قبل رسیدن به بالا)
من بهش یاد میدم مثل من زندگی نکنه
پیر میشم...
زندگی پیش میره
دنیا هی برام حقیرتر از حالا میشه
همه چیز بیشتر از حالا حتی،بی اهمیت میشه
و احتمالا به شدت حالا درد نمیکشم
امااااا....
این زخم ها،اثرشون
تا اخر عمر با من هستن
همیشه داغ این عشق یا تجربه یا هر کوفتی که اسمشو بذاریم
روی قلبم میمونه
بازم وقتی دارم اتوبان همت رو به غرب میرم
با دیدن پل طبیعت ،یه غم غریبی قلبم رو میگیره
بازم جمشیدیه برا غم انگیزترین پارک شهره
بازم میدون ازادی و حوالیش بهمم میریزه
....و تموم نمیشه
من هیچ وقت به قبل از دیدن اون آدم برنمیگردم
و نمیدونم خدا...چجور با من و اون میخواد حساب کنه اینهارو
هوم؟!!!
+ و من فرو رفتم....به قعر دریاها
که قعر دریاها....پر از مزااااار شود:)
عمیقا دارم به کارا و برنامه هام فکر میکنم و رانندگی میکنم به سمت مقصد بعدی
که یهوووو انگار تیر زدن به قلبم
قلبم از جاش کنده میشه،میریزه
نفسم تنگ میشه و...
نگاه میکنم میبینم دارم از جایی رد میشم که بعد مرگ ف با ماشین دوستش
اومده بود دنبالم و منتظرم بود
قاب عکسشو زدم زیر بغلم و بهش نزدیک میشم
یادمه در اون لحظه از اینکه قلبم و وجودم
پر بود از شوق دیدار دوباره اش
از خودم خجالت میکشیدم و بدم میومد
در بدترین روزهای زندگیم
در اولین روزهای بعد از مرگ عزیزم
از دیدار کسی خوشحال بودم بینهایت
و نمیدونستم چطور باید برخورد کنم
بعد از پس زده شدن ها باید بی تفاوت باشم
یا گرم و....
اخرم مثل همیشه ناراحت شد از سکوتم
نمیدونستم باید چی بگم و چطور رفتار کنم
ولی حتی توی اون شرایط هم ازم ناراحت شد!:))))
شانس اوردم داغدار بودم که ول نکرد بره:))!!!-ـ-
بگذریم
خواستم بگم جسم یادش میمونه
بعد من هر روز از کنار یجایی رد میشم که داغدار یک خاطره اس
شاید بعضی روزها چندبار از سر کوچمون بپیچم داخل
همونجا که یکی از دفعات که فکر میکردم دیدار اخرمون باشه
و فکر کردم اگر اخرین بار باشه دوست دارم چکار کنم یا چی بگم بهش
و فهمیدم!
چشم هاش رو بوسیدم بارها،وسط خیابون
بعد اون خیلی عادددددی رفت
بدون اینکه یکبارررر فقط یکبار پشت سرش رو نگاه کنه
و منی رو ببینه که از پشت پرده اشکهام تا اخرین لحظه رفتنش رو تماشا میکنم
حالا که فکر میکنم
همیشه راااحت میرفت
بی اونکه حتی یکبار به عقب نگاه کنه
و از پشت که نگاهش میکردی...غمگین میشدی از اینهمه راحت رفتنش
و این فکر که ... چقدر رفتن براش راحته
دیدن رفتنش از پشت سر،همیشه غمگینم میکرد
و من....
حالا هر روزاز وسط میدون مین!!! رد میشم بارها
و هربار ترکش یک خاطره با وضوح و جزییات تمام
روی تن و قلب و روح و چشم هام میشینه!
اینجا بوسیدمش
اینجا از شوق زودتر دیدنش پله هارو دوتا یکی دویدم
اینجا اخرین بار پیاده شد و با اسنپ رفت و من وسوسه میشدم دنبالش برم
اینجا...اینجا....اینجااااا....
.
من تمومش کردم....زندگی ول کن نیست:)
خواب میبینم لباسی که براش خریدم و سالی یکبار توی تولدش میپوشه رو
پوشیده و عکس گرفته باهاش
حالش خوب نبود و حتی..
بگذریم خواب بود دیگه....
خواب طولانیی بود که با بد بیدار شدنم فراموشم شد
خوابهای درهم و مریض کننده
با سردرد و قلب درد بیدا میشم
تشخیص خواب و بیداری گاهی برام سخت میشه
مثلا حالا،نمیدونم دارم خواب میبینم که دارم اینها رو مینوسم
یا واقعا بیدارم
درد قلبم سمت چپم رو درگیر کرده
ولی از اونجایی که توی خواب هم درد میکشم
توجیه خوبی برای اثبات بیدار بودنم نیست
امروز به قدر تمام یکسال گذشته قلبم شکست
وجودم مچاله شد
یخ زدم
آتیش گرفتم و سوختم
مردم و زنده شدم
یکسالی که هر روزش و هر لحظه اش هزار سال گذشت
روزی که گذشت بدترین روز امسالم بود
تو ذهنم با اون شخص! دعوا کردم
غمم رو سرازیر کردم سمتش
خشم و نفرتم و پرت کردم تو صورتش
به اون گزندی نرسید
اون تمرینش رو کرد،هدیه اش رو گرفت،خندید و....
هه
من میخوام این پنج سال و نیم تموم شه
اون ادم که بیشتر این پنج سال رو پر کرده محو شه از خاطرم
حافظه پنج سال گذشته م رو از دست بدم
تموم روز درحالیکه کارهام رو خیلی عادی میکردم
تو وجودم جنگ بود
با خودم
اون
خدااا
اخرم افتادم....
شکایتش رو به خدا بردم و حتی با خداهم دعوا کردم
که میتونی طرف بنده ی فلانت رو بگیری
میتونی بهم ثابت کنی مقصر اول و اخر این داستان منم
ظالم و مظلوم منم
برام مهم نیست آهی که میکشم زندگی اونو میسوزونه یا خودمو
بی اثره یا ....
و شروع میکنم به نفرین برای اولین بار در زندگیم
و زود هم به گریه میفتم
به خودم میپیچم
جسم بیچارم مچاله تر میشه
امیر المومنین رو صدا میزنم
با خشم بینهایتم به عمه جانش شکایتشو میبرم
و ....
هزار بار بین خشم گریه میکنم
و اروم نمیشم
فقط سردرد و چشم درد و اسپاسم و درد روده و معده و قلب و همه م....
شدت میگیره
نمیدونم خدا چجوری میخواد باهاش حساب کنه!
پنج سال درد و رنج و غمم رو
پنج سال مریضی که خوب نمیشه
پنج سال عقب افتادن از درس و کار و زندگیم
سوختن جوونیم
سوختن جسمم
سوختن روح و قلبم
مردن روح و شوق و زندگی تو وجودم
روحم که بکارتش رو از دست داده
اعصاب و روان پاکم!
بی اعتمادیم
روح زخمیم
شکستگی هام
و تموم چیزهایی که براش واژه ای پیدا نمیکنم
مردی رو صدا میزنم در اخر
که اون نجاتم داد
از دست اون ادم نجاتم داد
از مردنم وقتی خودم تمومش کردم،نجاتم داد
وقتی میدونستم اون بهم بیشتر از اینا اسیب میزنه و باید تمومش کنم
ولی نمیتونستم...اون مرد کمکم کرد وقتی صداش کردم
حالام...
کمکم کن ...یا ابانا.
کمکم کن .....
سگ تو امروز و ....سگ تو ...
.
مهم نیست اگر توام طرف منو نگیری
و طرف بنده ی ....تو بگیری
من از خودم و اونو و تو و همه چیز به تو شکایت میبرم
به پدرم....به...علی.
....من زخم های زیادی داشتم،اما
تو عمیق ترین شان بودی.....هستی.
.
عادی تر از هروقت به زندگیم ادامه میدم
تنها وقتی که بدون نقاب راحت میتونم خودم باشم
تو فاصله بین جاهایی که میرم
پشت فرمون! هست
اونجا راحت میتونم ببارم
گرچه ابرم هیچ سبکتر نمیشه....
بعد از یکسال....
چند روزیه میتونم گریه کنم
و این بهترین اتفاق یکسال اخیر بوده
یادمه اولین بار که بعد مرگ ف دیدمش
بقدری فشار روم بود
از مرگ ف
از اون بیشتر ،از غریبه بودن مون
از اینکه نمیتونستم خودم باشم
چون صنمی نداشتیم
و اون صرفا از سر دلسوزی اومده بود دیدنم
دوس داشتم با گریه براش غم هام رو شرح بدم
نشد و اون غم ها من رو شرح دادن!
حمله عصبی که چون باعث شد مجبور شه برای جم کردنم از وسط خیابون
بغلم کنه
ازش ممنون بودم
اصلا همین دلخوشی های حقیرانه م باعث میشه بسوزم تو اتیش
.
به سه سال قبل پرت میشم
گرچه حافظم به شکل اسفباری آسیب دیده
اما خاطراتی که نباید رو با وضوحی که نباید به یادم میاره
تولد سه سال قبلترش
لیست سوالات مشاور دستمونه ،پاهامون توی آب. شلوارامونو زدیم بالا
سرم روی پاهاشه و...سورپرایز کردنش
به هدیه ای که پولش رو قرض کردم و بعد سه سال موفق به پرداختش شدم:)))
برای نوشتن اینها نیومدم
کلمات از ذهنم فرار میکنن و فکرای هرزم میشینن رو کیبورد
بگذر دختر....
درتوانم نیست امشب نوشتن رو
من عاشقش نیستم دیگه
اون امید احمقانم بهش هم تموم شده
ادم ادم امن من نیست
زیبای بی نقص که هیچ...اون زشت ترین معشوقیه که دیدم
زشت ترین ادم خاطراتم
خود اون ادم تموم شده اما ...
اثری که روی جسم و روح و قلب و روان و وجودم گذاشته
هیچ وقت پاک نمیشه
اون و هیچ کس دیگ از عمق اثری که اون روی من گذاشت خبر ندارن
از ادمی که اون ازم ساخت...کسی خبری نداره
جز خدای شاهد...که به خودش میسپرم....
کاش به عقب برمیگشتم
به خیلی عقب
اون ادم واقعا ارزشش رو نداشت:)
.
+پیوست: