تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

طبقه بندی موضوعی

۲۹ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

این صنم دقیقا چیه

که گاهی باهم نداریم و گاهی داریم

:))))))))))))

.

غریبه شدن برای وی اسان می نمود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۴۱
تاسیان

دایی بهم یه عطر داده

که نت اصلی و بوی غالب عطرشه

و من نمیدونم میزنمش که غرق لذت شم یا خودمو شکنجه کنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۰۰
تاسیان

نامهربان من کو؟!:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۰۶
تاسیان

من عاشق حافظم

ولی باید اعتراف کنم سعدی توو یه لول دیگه اس اصن

 

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلی بی غم کجا جویم؟ که در عالم نمی‌بینم

 

دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید

دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم

 

مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز؟ چون محرم نمی‌بینم

 

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

 

خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

 

نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

چرا گریم؟ کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

 

کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۰۱
تاسیان

اولین بار بعد از اون بود که معنی این روایت قدسی رو 

«که خداوند فرمودن کسی که میگه منو دوست داره

و نیمه شب برای نماز بلند نمیشه دروغ میگه »فهمیدم

 

وقتی در طول شب حداقل دوسه بار از فکرش و دلتنگیش

بیدار میشی و دقایقی بهش فکر میکنی

عکسش رو نگاه میکنی 

چکش میکنی و ... بعد به خواب میری

فرق میکنه با وقتی که تخت تا صبح میخوابی

معلومه که یه محبت واقعی نمیذاره بخوابی

البته که خصوصا وقتی جوونتر بودم بارها شبها بلند شدم برای نماز

ولی خیلی فرقه وقتی ساعت کوک میکنی و به هر راهی متوسل میشی که خواب نمونی

با وقتی که روووحت بیدار میشه 

خودش و بدون هیچ محرک بیرونی

هر دوساعت خودکار بیدار میشه

و فقط از شدت خستگی

یا حتی دلتنگی

دوباره به خواب میره بعد مدتی

حالام پارت اول بیداری امشبم هست از شدت دلتنگی

اگر پیام بدم .

لابد یا داره اماده خواب میشه یا تازه خوابیده

تو چی ... 

تو دلت تنگ نمیشه برام؟

من حتی وقتی توی خواب نازم دلم برات تنگ میشه 

انقدر که ....

تو چی....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۵۰
تاسیان

خدایا...

توان بیشتری برای تلاش

و یا دعا کردن ندارم

صدایی برای صدا زدن ندارم

ته مونده های جونم رو جمع میکنم

و بیصدا نجوی میکنم؛

یا صاحب الزمان اغثنی...یا صاحب الزمان ادرکنی

این ذکر آخرین امیدمه

این ذکر همیشه ته خط معجزه کرده

در خسته ترین حالت ممکن....

جمع میشم توی خودم

مثل یونس تو دل دریا تو دل شب تو دل نهنگ

وااااااقف به اینکه

لا اله الا انت...سبحانک....انی کنت من الظالمین

برای خودم و اون ... نجات میخوام

همین

.

با وجود تموم خودخواهی هایی که توی وجودم دارم

شک ندارم این نیت خوبم درمورد اون

این دلسوزی و داشتن ارزوی خیر برای اون

آخر به جفتمون کمک میکنه...

رحمت خدا رو ...جلب میکنه

خدا به کسایی که بهم مهربونن...مهربونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۴۵
تاسیان

گفت دیگه عاشقت نیستم

و این عجیب تر بود

بعد از اینکه تمام مدت باهم بودنمون

اصرار داشت که عاشقم نیست!

و فقط دوستم داره

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۳۹
تاسیان

به یک نگاه آشنا

تمام هستیِ مرا...گره زدی به تار و پودت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۳۸
تاسیان

ترسم که غمت از جان

بیگانه کند مارا !!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۲۹
تاسیان

چشمم از عکس رخت ...بتخانه ایست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۴۱
تاسیان

دوست ندارم اینجا با تو یا خودم حرف بزنم

دوست دارم بشینم کنارت

نه

دوس دارم شب قبل خواب وقتی چراغا خاموشه برات پرحرفی کنم

از کل روزم بگم برات ...

و دیگه حرفی با اینجا نداشته باشم:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۳۷
تاسیان

عشق آدمو ضعیف میکنه

عشق آدمو شکننده میکنه

عشق میتونه آدمو خوار و ذلیل هم کنه یجورایی

البته اگر واقعا بشه بهش گفت ذلت

میشه گفت؟! وقتی خودخواسته با تموم دلت ...

عشق...

عجز آدمو به رخش میکشه

عشق کارای خیلی زیادی میکنه

اینها تنها یک کلمه از کارهاش بود

ولی ... خب که چی؟!

.

عشقش دقیقا مث عشقه پیچیده دور وجودم 

و داره خشکم میکنه

جسمم رو...روحم رو...روانم رو....قلبم رو....همه ام رو

ولی خب که چی؟! چیکارش میتونم کنم؟!

خودم خواستم...و از روز اول هم میدونستم...

بقول شاعر

روز اول که دیدمش گفتم...آنکه روزم سیه کند این است

وقتی خجول به درختای بیرون نگاه میکرد و....دل من میرفت

.

امید و انتظاررررر...توی این راه هیزم این آتیشن:)

امید دوباره دیدنش

امید درست شدن همه چی و شدنش

انتظار عنایت یار...

انتظار اینکه اون مثل بقیه نباشه

انتظاری که هر لحظه از نزدیکترین و امن ترین و تکیه گاه ترین و حامی ترین آدم زندگیت داری...

بعد از امید

نوبت انتظاره که پدرمو دربیاره :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۰۳ ، ۱۳:۵۵
تاسیان

دیوونه!

دلم برات تنگ شده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۰۳ ، ۱۸:۱۲
تاسیان

همیشه جیگرم برای شهریار میسوخت

بنظرم خیلی طفلکی بوده

و الان بیشترم درکش میکنم

البته هنوز نمیتونم کامل درکش کنم

چون فکرشو کن..

محبوبت برای کس دیگه ای بشه ...

نه تصورشم سخته

حتی تصور یک هزارمش منو مریض میکنه

این از امتحان نرسیدن بهش هم ، سخت تره

کاش بمیرم و شاهد این صحنه نباشم

دوسم ندارم تنها باشه

جیگرم برای تنهایی عمیقش پاره پاره اس:)

اون تنهایی که آرزوی پر کردنش رو داشتم

پس رضایت میدم به جوون مرگی

و ترجیحش میدم

چون طاقت دیدنش رو ندارم:)

خدایا!

میگم ندارم

به ولله ندارم

پای هر امتحانیت هستم

اینو اسون بگیر بهم

ببخشید... تعیین تکلیف نمیکنم

فقط ببین قلب و گلو و چشمم رو موقع تصورش!

ببخش...

بارها گفتم 

ببخش که اون رو از تو هم بیشتر دوست داشتم خیلی اوقات:)

.

کاش این امتحان رو از هیچ عاشقی نگیرن....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۱۷
تاسیان

روی قبرم هیچی از من ننویسید

حتی اسمم رو

روی قبرم فقط از اون بنویسید

بنویسید :

تو غم انگیزترین دوری دوران منی....

.

.

بی رحم ترین خاطره های رخنه در جان منی

.

.

یا بنویسید:

دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت

شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست

اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

یا ...

 

فرق است میان آنکه یارش در بر

با آنکه دو چشم انتظارش بر در

 

یا...

منتظرت....(بودم...هستم...خواهم بود)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۰۹
تاسیان

تو غمِ بی دلیلِ شبهامی . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۴۲
تاسیان

آنقدر ساده ام که گمان می کنم تو هم
مانند من به آنچه نشد فکر می کنی!
حتی خیال می کنم این من، خود تویی
اینجا نشسته ای و به خود فکر می کنی

شاید نباید این همه باور کنم ترا
شاید که اتفاق نیفتاده ای هنوز
شاید تجسم غزلی عاشقانه ای
جامانده در خیال من از خواب نیمروز

حتی اگر خیال منی دوست دارمت
(ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت)
تو رفته ای و من به خدا غبطه می خورم
از بس که روز و شب به خدا می سپارمت

بگذار با خیال تو این روزهای تلخ
در استکان لب زده عمر حل شود
بگذار کام مرگ هم از شهد این خیال
روزی که هم پیاله من شد عسل شود

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۲۳
تاسیان

کاش بهش میگفتم و اونم قبول میکرد

که دیگه هیچوقت سوار موتور نشه:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۳ ، ۱۴:۰۰
تاسیان

چرا کمکم نمیکنی؟:)

این عشق داره ذوبم میکنه

داره قلب و روحمو میخوره

داره هضمم میکنه!

اینم بخشی از مسیریه که باید برم و برام در نظر گرفتی؟

بخشی از مسیر رشد و پخته شدن!؟

ولی من احساس میکنم دارم میسوزم

انگار از درون ذره ذره دارم کم میشم

و از تحملم خارج میشه این فراق

خودشم که خواست محبتشو از کسی که قسمتش نیست بگیری

پس چرا....

چرا....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۰۰
تاسیان

کاش پیام میداد دلم برات تنگ شده

یا دلم برات لک زده

یا یهو زنگ میزد صدامو بشنوه چون دیگه نمیتونسته

چمیدونم

ادم احمق محتاج شنیدن همین چیزای ساده اس دیگه!:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۳ ، ۱۷:۲۲
تاسیان

امروز به مناسبتی که داشت

یاد اون خواب افتادم

خوابی که مشرف شده بودیم کربلا و خدام حرم داشتن اتاق عروس دوماد رو برامون اماده میکردن و ....

نمیدونم

من هیچ وقت اصرار به شدن اش نکردم

هیچ وقت نخواستم بشه

حتی وقتی از دلتنگی و وابستگی داشتم خفه میشدم

وقتی اونقد سخت میگذشت بهم

همیشه خواستم اگر ما بهترین تقدیر هم هستیم

اگر اقا راضی هست به این وصلت

خدا راضی هست

نسل صالح و سالمی ثمره این پیوند هست

اگر کنار هم خوشبخت و عاقبت بخیر میشیم

بشه و موانعم خودشون به فضل شون رفع کنن

و اگر اینها نیست

باز به فضل شون تمووووومش کنن

ما رو از دل هم بیرون کنن

محبت مون رو از دل هم اخراج کنن

کمک کنن بیخیالش شم

ولی ....نه میشه

نه تموم میشه

هربار فک میکنم با کلی زحمت موفق شدم تمومش کنم

مثل یه درخت ریشه دار قدیمی از جای دیگه جوونه میزنه

من دیگه نمیدونم...

واقعا نمیفهمم...نمیدونم...نمی کشم

تمام روح من درگیره

بیمار شده

میگن عربها وقتی خیلی بهشون داره سخت میگذره

و کارد به استخونشون رسیده

میرن جلوی حرم عمو جان

و فقط یک جمله میگن

و اون اینکه:

أنت عبــاس !

منم چشمامو میبندم و زیر لب تکرار میکنم

تو عباسی

تو عموی بچه های حسینی

تو امید اهل حرمی

تو تنها و اخرین امید حرمی

و قسم ها....که شاید یکیش بگیره

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۰۳ ، ۱۸:۲۶
تاسیان

به دستای هر آدمی نگاه میکنم

اگر شبیه دستاش باشه ...جذابه برام

جذبش میشم

یه پوئن مثبت بحساب میاد

توی آدمها دنبال اون آدم

توی دستها....دنبال دستهاشم :)

.

# منِ-طفلکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۳۳
تاسیان

+ چیزایی که از تو توی دلِ منه...تمومی نداره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۱۵
تاسیان

من هنوزم آرزوم همونه....

.

روزای ۱۲-۱۳ سالگی بود...

بزرگترین آرزوم این بود که از بنده های خووووبت بشم

من هنوزم آرزوم همونه....

دوس دارم عاقبت بخیر شم

دوسددارم بنده خوبی برات باشم

دوس دارم ازم راضی بشی

دوس دارم.....

ولی اون دختر ۱۳ ساله...چقدر صادق تر و معصوم تر بود

چقدر بهش حسودیم میشه

....گرچه پیرم

نمیشه شبی تنگگگگ در آغوشم بگیری؟!

.

ب طرز احمقانه ای فکرِ دلم میره سمت  «آغوشش» !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۲۲
تاسیان

من هیچ وقت معتقد نبودم که کسی که دوسش داری پررو میشه

یعنی خیلی دیدما

نمیگم اینطور نیست

طرف هوا برش میداره

خیلیا واقعا جنبه شو ندارن

خیلیا لیاقت یه عشق صادقانه رو ندارن

خیلیام علاقه ای به دریافت یه عشق عمیق ندارن

خیلیا از عشق میترسن

و خیلیا بهش اعتقادی ندارن

ولی برای من حتی اگر اینها هم باشه،اهمیتی نداره...

هیچوقت توی عشق ورزی صرفه جویی نمیکنم و بخیل نمیشم

چون چیزی که مهم و ارزشمنده در درجه اول خود عشقِ

که شریف و عزیزِ!

و بعد دل من که آفریده شده برای عشق ورزی

پس تا هرجا بشه براش پیش میرم....و فکر نمیکنم که این پیش رفتن اضافه کاریه

من تا مدتی قبلتر 

مثلا شاید تا یکسال پیش فکر میکردم عاشق خوبی هم هستم

بعد فهمیدم، شاید شخصیت عاشق پیشه ای دارم

شاید سخت عاشق بشم ...و سختتتت هم عاشق بشم

اما بعنوان یه عاشق ، نقص های زیادی دارم

ناخالصی های زیادی دارم

و هنوز چیزهای خیلی زیادی هست که باید درباره عشق و عاشق بودن یاد بگیرم

من توی ۱۴-۱۵ سالگی عاشق شدم...

همون وقتا که مامان گشته بود دفترم رو پیدا کرده بود به خیال اینکه

عاشق کسی شدم

بعد خدا طی سالهای طولانی

صبورانه بهم نشون داد عاشقِ صادق و خالصی نبودم!

بعدتر توی ۱۸ سالگی آرزو کردم مثل دوستم ف حداقل یه عشق واقعی زمینی 

رو تجربه کنم

با اینحال اعتقادی بهش نداشتم

یعنی شاید میترسیدم

و خیلی چیزای دیگه

تا اینکه توی ۲۶ سالگی این عشق رو تجربه کردم

عشقی که حداقل برای من فاکتورهای عشق رو داشت

شور و اشتیاق و هیجان و سوختن و خواستن و صمیمیت و غرق شدن و ...

اما این فقط شروع عشقه

و من در شروع متوقف شدم:)

بی اونکه بدونم راه عشق طولانی تر از اونه که توی این چند قدم خلاصه شه

بزرگترین درسی که توی چندسال اخیر گرفتم اینه که باخودم حداقل صادق و شفاف باشم

اینکه در پذیرش باشم...

چیزی که تقریبا نداشتم... حتی تا همین پارسال

وقتی میبینی و شفاف هم میبینی و با خودت صادقی و سعی نمیکنی خودتو گول بزنی

و از اینها مهمتر ،میپذیری!

برد بزرگی کردی

چون این خود خود تغییر و رشده...

برای همین ...

با اینکه برام سخت بود تصویر این منِ عاشقِ صادقِ دلسوخته

برای خودم مخدوش بشه

اما باید اعتراف کنم که مدتهاست میدونم عاشق پاک باخته ای نبودم...

من از اون آدم ممنونم بخاطر زخم ها و آسیب هایی که زد

برای طوری که بود

طوری که خوب بود و طوری که خوب نبود

اون...حقیقتااااا

شفاف ترین و بزرگترین آیینه ای بود که حق روبروی من قرار داد

طوری که اون من رو به خودم شناسوند...هیچکس نمیتونست

و لطف این ماجرا اونجا بود که با پنبه سرم رو بریدن

محبت ادم رو لطیف میکنه

و فقط وقتی وجود شکل جدید به خودش میگیره که نرم شده باشه

خب دل خراب ما هم در مقابل بزرگترین آیه خدا ،عشق،خاشع شد...

نرم شد

و تغییر رو پذیرفت

برای همین....

اون عزیزترین آدم زندگی منه ....فارغ از حسی که باهاش تجربه کردم

اون...‌.بزرگتری آیه خدای من بود توی زندگیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۳ ، ۲۰:۰۲
تاسیان

میدونی خیلی اوقات وسط نماز این بیت بالا میاد...

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد...حالتی رفت که محراب به فریاد آمد!

بعد از این بدتر یجا دیگه میگه:

بالابلندِ عِشْوِه‌گرِ نقش‌بازِ من

کوتاه کرد قصّهٔ زُهْدِ درازِ من

 

دیدی دلا که آخرِ پیری و زُهْد و عِلْم

با من چه کرد دیدهٔ معشوقه‌بازِ من؟

 

«می‌ترسم از خرابیِ ایمان که می‌برد

مِحْرابِ ابرویِ تو، حُضورِ نمازِ من»

 

گفتم به دَلْقِ زَرْق بپوشم نشانِ عشق

غَمّاز بود اَشْک و عَیان کرد رازِ من!

 

مست است یار و یادِ حریفان نمی‌کند

ذکرش به خیر‌، ساقیِ مِسْکین‌نوازِ من

 

یا رب کی آن صبا بِوَزَد کز نسیمِ آن

گَرْدَد شمامهٔ کَرَمَش، کارسازِ من؟

 

«نقشی بر آب می‌زنم از گریه، حالیا

تا کی شود قرینِ حقیقت، مجازِ من»

 

«بر خود، چو شمع، خنده‌زنان، گریه می‌کنم

تا با تو سنگ‌دل چه کُنَد سوز و سازِ من؟»

 

زاهد؛ چو از نمازِ تو کاری نمی‌رود

هم مستیِ شبانه و راز و نیازِ من

 

«حافظ»، زِ گریه سوخت بگو حالش ای صبا

با شاهِ دوست‌پرورِ دشمن‌گُدازِ من.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۳ ، ۱۹:۴۳
تاسیان

امروز عجیب بد بودم 

نگاه که میکنم نوشته هام یادم میندازن ...

سه سال پیش دقیقا همچین روزی چه روزی بوده

بدنم یادشه

خاطرات و احساسات با شدت و سرعت زیادی بالا میزنن

یکی بُلد میشه تو ذهنم...

«ممنون که برام موندی...»

گریه ام میگیره

مثل کسی که سود و سرمایه اش رو یکجا از دست داده

گریه ام میگیره ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۰۳ ، ۱۸:۵۷
تاسیان

قدر و ارزش پنج سال دوست داشتنت

پنج سال اینطور دیوانه وار دوست داشتنت

چیه ...چقدره؟!:)

من ....عاشقت بودم ....

حتی اگر عاشق خوبی نبودم

ولی عاشقت بودم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۰۳ ، ۱۸:۲۵
تاسیان

حرفام به تورو ....به کی جز تو بگم؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۴۴
تاسیان