روز مرده
و برخلاف چند سال گذشته ، پستی ننوشتم
تا این لحظه که دستم رفت بنویسم و منتشر نکنم
چون عهد بستم دلت رو نلرزونم
چون...خیلی چیزها
و چون حق ندارم روز مرد برات بنویسم
که تو مرد من نیستی
و من مال تو نیستم
دروغ چرا
ته وجودم یچیزی میگه تو ادم زندگی منی ولی نه حالا
شایدم اینطور نباشه
بهرحال ...
امیدوارم یک روز طعم پدر بودن رو بچشی...
و پدر خوبی باشی برای بچه هات
مادرشون هم ... زن خوبی باشه برات
امیدوارم جز عاقبت بخیری و بالاترین درجاتی که برات میخوام
توی این دنیا هم بالاترین لذت ها رو بچشی
بی حس گناه و خجالت و غدی و ...
توی گوش دخترت ..پسرت اذان و اقامه بگی
کامشون رو با تربت باز کنی
با دستاشون محکم نشونی که عمه جانت برات گذاشته بگیرن و
تو غرق لذت و ارامش بشی
وقتی خوابن نگاهشون کنی و از این همه ظرافت و پاکیشون به وجد بیای
و فکر کنی واقعا من این عروسکو ساختم؟!!! و ذوق کنی با قلبت
بتونی باهاشون ورزش کنی
وقت بگذرونی
پارک ببریشون
پدر شاد و با حوصله و مهربونی باشی
امیدوارم همه اینارو و بهترشو تجربه کنی...