در ارزندگی عشق ...
عشق
لعنتی ترین چیز ممکنه...
میتونه تورو خورد کنه
میتونه دلت رو بشکنه
میتونه بسوزونه تورو با تموم هستیت
میتونه هزینه زیادی برات داشته باشه
و تو با یادآوریش نه تنها پشیمون نشی
بلکه دیوانه وار لبخند روی لبت بیاد و فکر کنی
حتی بیش از اینم بود ارزشش رو داشت...
اون لحظه های ولو کوتاه...به سالها سوختن می ارزید!!
می ارزید؟!!!؟؟؟؟
.
میدونی....
بوتراب توی تااااریک ترین لحظات زندگیم
تنهااااا نور و نقطه اتصالم به هستی بوده
اون تاریکترین و لجن ترین نقطه ممکن بود؛ همونجا میومد
دستمو میگرفت و دست نوازش به سرم میکشید
من اگر سرد بود اگر خشک و بی ثمر،اگر مرده و بی هیچ بذری
پدرم اون بود همیشه...
اصلا نمیشه دربارش نوشت
فقط امشب یاد یکی دوخاطره ای افتادم که با عزیزترینم
از پدر صحبت میکردیم
وصف العیش نصف العیش نیست که
نمیدونی وقتی با عزیزترین ادم زندگیت
درباره یه عزیزززتری که همه هستی هردوی شماست و خود خوده عشقِ
به صحبت میشینید ،چه شیرینه
خود بهشته
یکبارش اولین باری بود که توی الاچیق فشم نشسته بودیم
یکبارش وقتی داشتیم بستنی جلاتو میخوردیم و بستنی اون خوشمزه نبود برخلاف من
یکبار دیگه باز توی پارک پ که آبم از زیر پامون رد میشد
خاطرات شیرین زیاد دارم
اینا جنسش فرق داره فقط...
نورش زیاده :)
.
من نتونستم مثل فاطمه عاشقی کنم
اونم نتونست علی وار عاشقی کنه و ..
دوست داشتم میشد
گفت خواب حجت نیست و ...
ولی منی که اون خواب رو دیدم...
میدونم چقدر واقعی بود
میدونم که...
چی میدونم من؟
.
فردا شب شبیه که بیش از هرشبی منو یاد اون میندازه
وقتی با حسرت میگفت لیلة الرغائبو از دست دادم ...
نمیدونست حسرتش رو چقد خریدار بودم
.
من عاشق دلش بودم...گرچه با رفتاراش دلم زیاد شکست
دل قشنگی داشت که مطمئنم جز من هیچکس قادر به دیدنش نبوده و نخواهد بود:)
.
برا خودم چیزی نمیخوام ...
همه حرفم اونه با خدا...
هر چی خیره برای اون... من فقط بخشش میخوام.