روزگار عشق
عشقِ لعنتی...
صافی ترین آیینه ای هست که روبروی آدم قرار میگیره
یجوری با دقت بالا تورو برای خودت به نمایش میذاره
که تموم معادلات و دانسته هات رو زیر سوال میبره
یجوری خرابت میکنه ...که فقط از عشق برمیاد
فقط همون عشقم هست که میتونه یجوری بسازه تورو
که خودتم باورت نشه...
عشق پره درس بود برای من ...
عشق پر از درسِ برای من
هر روز معرفت جدیدی ازم بهم میده
عشق وقتی جوون و خامه،پر شر و شوره
هیجانش غالبه
عقل نداره
دیوونه اس
یجوری که بعدا خودتم باورت نمیشه تو بودی که اون کارهارو کردی
عشق وقتی جوونه خامه،سر پر سودایی داره
مغرور و زبون نفهمه
گاهی لجبازه
ولی جسارت خوبی داره
مث قبل بی کله نیست ولی هنوزم یکم دیوونگی رو داره
عشق تازه تو میانسالی به خودش میاد و باد کله اش میفته
تازه تازه یکم واقع بینانه تر خودشو ورانداز میکنه
عیب و نقصاشو میبینه
عذر میخواد
منعطف میشه
تغییر میکنه
کوتاه میاد
ایثار میکنه
متعهد میشه
چون زندگیو بهتر فهمیده و یاد گرفته
عشق توی پیری باید زیباترین صورت خودش رو داشته باشه
عشق من در ابتدای میانسالیه
تازه داره یاد میگیره مغرور نباشه
خودشو درست ببینه
بپذیره نقص داره و بعد...خودشو با همون نقصا هم بپذیره
که این شروع تغییر بلکه خود تغییره
دوست دارم پیری این عشقو ببینم....