نادیده گرفتن
بهترین کاریه که برای خورد کردن یه آدم مبشه ازش استفاده کرد
.
احساس مبکنم جوشم!
گفته بش بی توجهی میکنم
خودش خشک میشه میفته...
☺️
نادیده گرفتن
بهترین کاریه که برای خورد کردن یه آدم مبشه ازش استفاده کرد
.
احساس مبکنم جوشم!
گفته بش بی توجهی میکنم
خودش خشک میشه میفته...
☺️
نیاز دارم زنگ بزنم بهش
خیلی عادی گوشیو برداره؛
سلاااام دخترم
خوبی
جات خوبه
رسیدی خبر بده
چرا احساس تنهایی میکنی
من هستم
من هستم..
غم ترین نکته ای که در مورد من وجود داره
اینه که من از طرد شدن خیلی عمیق درد میکشم
درواقع رها شدن ،طرد شدنبه هر شکل
روح حساسم رو شدیدا برانگیخته میکنه
اینجور وقتا دلم برا خودم میسوزه
نه چون رها شدم
چون این رها شدن انقدر ترسون و عاجزم میکنه...
دلم برای کسی تنگه که آشناترینه برام
نزدیکترینه
عزیزترینه
وقتی توی جمعی یهو احساس تنهایی میکنم نباز دارم اون باشه فقط
فقط اون کافیه برام
ولی اون...غریبه شد باهام
من براش آشنا و نزدیک و قابل اعتماد و .... نبودم
.
گریه م گرفته که نیست
و ...
.
بازم دارم بدون اون میرم حرم:)
از سال ۹۹ این دعایی بود که هربار تو حرمش خواستم که بار بعد
باهم بریم
و هربارِ بعد....تنها باید میرفتم
گریه ام گرفته اما....
هنوز نمیتونم گریه کنم تا حدود بیست ساعت بعد
توی آغوش مهربون مولا...
ظهر تابستون
بعد از یه غذای خوشمزه
آفتاب از بیرون میزنه اما باد کولر خنکه
تشک زیرمونم که از کمد اوردیم خنکه
همه جا ساکته
گرمای بدنش
عطرش
بوییدن گردنش
دستاش که موهامو نوازش میکنه
سکوت...
بوسه ریز ریز روی چشماش
خوابیدن سر ظهر ...
گریه م گرفته
و نیاز دارم توی یه آغوش امن گریه کنم
اما آخرین باری که گریه کردم پنجم اردیبهشت بود
بعدش...نشد...نتووونستم
گهگداری گریه داشتم اما چشمام خشک و ناتوان بودن
اغلب ولی مغزم فریزتر از اون بود که اجازه گریه بده
یجورایی داره ازم مراقبت میکنه
هاااا البته یادم اومد این بین یکبار عمیقا گریه کردم
سر کلاس...
بحث عشششق بود...
چقد دوست داشتم احساس و فکرمو بنویسن بعد کلاس
اما خالی تر از این حرفا بودم ....
شایدم کلنات مناسبی برای ابرازشون نداشتم
بگذریم...
گریه دارم
بعد از خوابی که دیدم...
دقایقی ست خوابم نمیبره و ...
نیااااز دارم توی بغلش فشرده شم...تا خوابم ببره
.
یاد اون شب افتادم
خواب افتضاحی داشتیم
و اون میون من...
دوست داشتم تمام شب بیدار باشم و از حضورش لذت ببرم
توی خواب نگاش میکردم و صدای نفس هاش،گرمای بدنش،
کل وجودش لذت بخش بود
اما خواب و خستگی غالب میشد و باز خوابم میبرد...
و این چرخه تا صبح ادامه داشت
گمونم دستمو خونده...
چون راه روزها رو بستم برای فکرش
از راه شبها و خوابها میاد تا منو....
خودتو با اضافه کاری خفه کنی
که دلتنگی نکشدت
و دست به کاری که نباید نزنی....
.
نکنه چون کارهایی میکنم که به من نمیخوره
و نباید انجام بدم
احساس فیک بودن میکنم؟!
سین گف ببین چه کار ناتمومی داشتی ،چی دوست داری انجلم بدی یا تجربه کنی
چه سفری بری یا کجا ....
برای بهبود حس فیک بودن..
سفر هم دوست دارم
دوست دارم سفری برم به دوست داشته شدن
نیاز دارم به مقدار زیادی دوست داشته بشم
جسم و و روحم نوازش بشه
با نگاه
با لمس
با کلمات
با عطر
با حس حضور
حس آگاهی
حس تعلق
حس رهایی
حس رهااااایی...
دوست دارم در جایی دور
توسط یک روح آشنا و نزدیک
دوست داشته بشم
و کافی باشم براش
و نیاز نباشه برای کافی بودن
خودم رو جسمم رو رفتاریم رو تغییر بدم
خودم رو سانسور کنم
یا نادیده بگیرم
نیاز دارم با خودم یک رابطه سالم داشته باشم
چهل روز گذشته
و چطور فراموش کنم کسی رو که
هرشب تا صبح توی خوابمه
تمام اوقات بیکاریم رو فکرش پر میکنه
هر روز عطری رو میزنم که اون برام خریده
هر روز از قمقمه ای آب میخورم که اون برام خریده
لباسهایی رو میپوشم که اون خریده
کفشی رو میپوشم که اون خریده
در کیفمو که باز میکنم بوی عطرش که توی کیفمه مغزمو پر میکنه
و قلبم....
قلبم برای اونه درحالیکه مغزم دیگه خسته اس و نمیخواد و ....ناامیده
چطور و در چه مدت باید فراموشش کنم
حتی اگر تمام این وسایل رو دور بریزم....که نمیتوووونم:)
اخییییی
علی سنتوری چقد طفلکی بود گناه داشت
یادم افتاد:((((
اوکی ولی چقد همه چی بدون اون مسخره اس
ههح
.
من خیلی از خودم میپرسم
و به نتیجه ای نمیرسم
در مورد اینکه چرا دوسش دارم
چرا به دوست داشتنش ادامه میدم
چرا ووووول نمیکنم
دست برنمیدارم
نمیپذیرم
و ...
از دست خودم خسته م.
کاش اون دلش انقددددد تنگ شه که از خود بیخود شه
و زنگ بزنه بهم
چه آرزوی مسخره ای:))))
حالم شدیدا بده
سوار اسنپ که شدم
انگار بدنم رها کرده باشه خودش رو
تهوع شدید و سرگیجه
و بعد خالی شدن یکباره
انگار کل روز داشته اضطراب زیادی رو به دوش میکشیده
و منِ.... به روی مبارک نمی اوردم
اضطراب توی تنم میچرخه
میشه هر دردی که بشه...
فکر میکنم... اضطراب چی؟!!!
فکرایی که وسط کار گذرا عبور کردن اما بهایی بهشون داده نشد
فکرایی مثل اینکه یعنی دیگه هیچوقت نمیبینمش؟!
یعنی تموم شد
ینی دیگه تو زندگیم نیست؟!
یعنی چقد طول میکشه خوب شم
چقد طول میکشه فراموشش کنم
چقد طول میکشه اینطوری نباشم
اگه تا آخر عمرم همینجوری بمونم چی؟!
احساس میکنم نمیتونم به کس دیگه ای فکر کنم
یکبار فکر کردم تموم شده...و بهاشو به سنگین ترین شکل دادم
با مهری که به پیشونیم خورد
با یکسال رنج
چطور یه روز باورم شه میتونم به رابطه جدیدی فکر کنم بدون ترس از اینکه
واقعا برام تموم شده باشه؟!
ابهام
ابهام
ابهام....
ابهام به تنهایی اضطراب آوره...
هرچیز مبهمی....بدون ایمان یا با ایمان ضعیف....اضطراب آوره....
.
از کجا به کجا رسیدم
درواقع اومدم این رو بنویسم؛
اگر الان لحظه مرگم برسه
و بخوام برای آخرین بار صداشو بشنوم
بخوام اون آخرین کسی باشه که باهاش حرف میزنم
چی میشه؟!!
اون که برنمیداره
ینی همینجوری قراره بمیرم؟!!!
احساس دخترای آویزونو دارم...:)
فقط چون دارم خودمو میکشم بهش زنگ نزنم
و اگر بزنم
رد تماس میده
بلاک میشم
و بیشتر و بیشتر حس اویزون بودن میکنم
هرکس رو درک نکردم ...
طوری پیش رفت که درکش کنم
مث دخترای به اصطلاح آویزون که چندشم میشد ازشون
ولی یجوری له شدم
یجوری پیش رفت
که الان درکشون میکنم
راستش انقد از خودمه این مرد
که حس ضایع شدن
حتی اویزون شدنم نمیکنم
فقط این رفتار... در لول من نیست
اما حتی لول مهم نیست
مهم نیست چقد چیپه این حرکت
وقتی داری میمیری که یبار صداشو بشنوی
یه لحظه بودنشو حس کنی
هیچ کاری بنظر چیپ و لو لول نمیرسه
نیاز دارم تا،فقط صداشو بشنوم
تا بتونم به زنده موندن ادامه بدم
.
فکر که کردم دیدم حذف چیزای بیربط نیست
جمعه هاست که فکرای مختلف دیوونم میکنن
و در جنگ ناتمومی با خودم برای فشردن دکمه تماس،خوابم میبره
مثل حالا که دیدم آخرین تلاش موفقم برای تماس نگرفتن...
دقیقا جمعه پیش بوده
.
بقول شاعر...
روزهاااا قاتلمن
غیر از جمعه که خون ریزتررررره....خیلی خون ریزتر...
کاش جمعه ای نبود
کل هفته با خستگی کار میکنم و منتظرم جمعه شه استراحت کنم
کل جمعه منتظرم زودتر تموم شه برم سرکار
اگر جمعه ای نبود شاید این تقلا هم پایان میگرفت
.
+ حذف احمقانه ی چیزهای بیربط....
گف خاطرات هیچوقت فراموش نمیشن
حتی اگر مغز فراموش کنه
چون ...
به روح آغشته شدن.....
جنگ داخلی فقط جنگ بین این دل و یه دل دیگه