منه دیوونه..
حالم شدیدا بده
سوار اسنپ که شدم
انگار بدنم رها کرده باشه خودش رو
تهوع شدید و سرگیجه
و بعد خالی شدن یکباره
انگار کل روز داشته اضطراب زیادی رو به دوش میکشیده
و منِ.... به روی مبارک نمی اوردم
اضطراب توی تنم میچرخه
میشه هر دردی که بشه...
فکر میکنم... اضطراب چی؟!!!
فکرایی که وسط کار گذرا عبور کردن اما بهایی بهشون داده نشد
فکرایی مثل اینکه یعنی دیگه هیچوقت نمیبینمش؟!
یعنی تموم شد
ینی دیگه تو زندگیم نیست؟!
یعنی چقد طول میکشه خوب شم
چقد طول میکشه فراموشش کنم
چقد طول میکشه اینطوری نباشم
اگه تا آخر عمرم همینجوری بمونم چی؟!
احساس میکنم نمیتونم به کس دیگه ای فکر کنم
یکبار فکر کردم تموم شده...و بهاشو به سنگین ترین شکل دادم
با مهری که به پیشونیم خورد
با یکسال رنج
چطور یه روز باورم شه میتونم به رابطه جدیدی فکر کنم بدون ترس از اینکه
واقعا برام تموم شده باشه؟!
ابهام
ابهام
ابهام....
ابهام به تنهایی اضطراب آوره...
هرچیز مبهمی....بدون ایمان یا با ایمان ضعیف....اضطراب آوره....
.
از کجا به کجا رسیدم
درواقع اومدم این رو بنویسم؛
اگر الان لحظه مرگم برسه
و بخوام برای آخرین بار صداشو بشنوم
بخوام اون آخرین کسی باشه که باهاش حرف میزنم
چی میشه؟!!
اون که برنمیداره
ینی همینجوری قراره بمیرم؟!!!