تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

طبقه بندی موضوعی

میگه به زنده بودن بسنده کردن جالب بود!

 

من هم تا قبل از این نمی دونستم

که جایی هست در دوست داشتن،

که همه چیزی که می خوای محضِ بودن یک نفره

همین که باشه، خوبه

حالا اینکه از تو دوره، تو ازش بی خبری

نصیبی نیست تو رو از این محبت...

مهم نیست

همه چیزی که می خوای صرف بودنشه

بودن و خوب بودنش

کاش....خوب باشی...باشی و‌ خوب باشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۳۵
تاسیان

خداحافظی باید ساده و کوتاه باشه

خداحافظ همگی.

:)

.

.

.

+ هر کجا هست خدایا بسلامت دارش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۲۳
تاسیان
  
پسرهای تو همه علی
علی ها تو همه نجات
صل الله علیک ...
 
 
 
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ هَبْ لِنَفْسِی عَلَى ظُلْمِهَا نَفْسِی ،
 
 
وَ وَکِّلْ رَحْمَتَکَ بِاحْتَِمالِ إِصْرِی ، فَکَمْ قَدْ لَحِقَتْ رَحْمَتُکَ بِالْمُسِیئِینَ ،
 
وَ کَمْ قَدْ شَمِلَ عَفْوُکَ الظَّالِمِینَ .
 
پس بر محمّد و آلش درود فرست و وجودم را به خاطر ستم بر خود بر من ببخش
و رحمتت را به برداشتن بار سنگین گناه از دوشم بر من بگمار؛ چه بسیار رحمتت به بدکاران رسیده
و چه فراوان گذشت و عفوت شامل ستمکاران شده
 
 
 
 
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اجْعَلْنِی أُسْوَةَ مَنْ قَدْ أَنْهَضْتَهُ بِتَجَاوُزِکَ عَنْ مَصَارِعِ الْخَاطِئِینَ ،
 
 
وَ خَلَّصْتَهُ بِتَوْفِیقِکَ مِنْ وَرَطَاتِ الُْمجْرِمِینَ ،
 
 
فَأَصْبَحَ طَلِیقَ عَفْوِکَ مِنْ إِسَارِ سُخْطِکَ ، وَ عَتِیقَ صُنْعِکَ مِنْ وَثَاقِ عَدْلِکَ 
 
پس بر محمّد و آلش درود فرست و مرا سرمشق کسانی قرار ده که آنان را به گذشتت از افتادن درافتادن‌گاه‌های خطاکاران سرپا نگاه داشتی
و به توفیقت از ورطه‌های تبهکاران رها کردی،
پس در سایۀ گذشتت از اسارت خشمت رها شد و به دست احسانت از بند عدالتت به آزادی رسید.
 
 
إِنَّکَ إِنْ تَفْعَلْ ذَلِکَ یَا إِلَهِی تَفْعَلْهُ بِمَنْ لَا یَجْحَدُ اسْتِحْقَاقَ عُقُوبَتِکَ ،
 
 
وَ لَا یُبَرِّئُ نَفْسَهُ مِنِ اسْتِیجَابِ نَقِمَتِکَ
 
 
ای خدای من! اگر این گونه رفتار کنی، دربارۀ کسی رفتار کرده‌ای که استحقاق عذابت را انکار نمی‌کند
و خود را از سزاوار بودن نسبت به خشمت تبرئه نمی‌نماید.
 
 
 
تَفْعَلْ ذَلِکَ یَا إِلَهِی بِمَنْ خَوْفُهُ مِنْکَ أَکْثَرُ مِنْ طَمَعِهِ فِیکَ ،
 
 
وَ بِمَنْ یَأْسُهُ مِنَ النَّجَاةِ أَوْکَدُ مِنْ رَجَائِهِ لِلْخَلَاصِ ،
 
لَا أَنْ یَکُونَ یَأْسُهُ قُنُوطاً ، أَوْ أَنْ یَکُونَ طَمَعُهُ اغْتِرَاراً ،
 
بَلْ لِقِلَّةِ حَسَنَاتِهِ بَیْنَ سَیِّئَاتِهِ ، وَ ضَعْفِ حُجَجِهِ فِی جَمِیعِ تَبِعَاتِهِ
 
 
 
ای خدای من! این رفتار را با کسی می‌کنی که ترسش از تو، از امیدش به تو بیشتر است
و نومیدی‌اش از نجات، از امیدش به رهایی پابرجاتر است؛
نه این که نومیدی‌اش از باب یأس از رحمت تو یا امیدش بر اساس مغرور بودن به کرم تو باشد؛
بلکه از این جهت است که خوبی‌هایش نسبت به گناهانش اندک و دلایلش در مورد وظایفی که برعهده‌اش بوده، سست و بی‌پایه است.
 
 
#از دعای سی و نهم از صحیفه علی بن الحسین.ع.
 
 
دعام کن./ ناامید...نباش
 
 
.
 
.
 
نگام کن ...دارم ...بر می گردم
.
+ امروز ... لیلی رو دیدم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۹
تاسیان

"مُردَم

و نتوانستم بگویم

در انتظار تو مُرده ام"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۲۳
تاسیان

میگه :

« هو رب المستحیل

و أنت تبکی علی الممکن؟!»

.

.

 

نگام میفته به بک گراند گوشیم

وقتی میذاشتمش بنظرم عکس قشنگی میومد

ولی خیلی زشت بود

از قاصدک ها متنفرم....

.

که از تو بی خبرند

که منو...از تو بی خبر می ذارن

که انقدر...رنجور و سربه هوان...سربه هوا.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۴۶
تاسیان

« هیچیم و چیزی کم

این اندکی از یک

سرمای سوزان است

 

در اندکی از ما

هر روز پاییز است

هر شب زمستان است

 

زندان مومن چیست؟

این جای دنیا را

مومن تر از من کیست؟

 

این جا که جایی نیست

تا بود زندان بود

تا هست زندان است

چیزیم و هیچی کم

ای نطفه ی آدم!

یعنی برادر جان!

در این گرانستان

جان برادر نیز

چون چیز ارزان است

تکلیفْ رفتن بود

تکلیف او با من

چون روز روشن بود!

 

بار سفر را بست

رفته ست اما هست

این گوشه پنهان است

 

این گوشه پنهان باش

این گوشه سرمای

سوزان تری دارد

 

یک ریز در این جا

یا برف می بارد

یا برگریزان است

از کیمیاگرها

چیزی ندیدم جز

مس کردن زرها

 

از بستن درها

چیزی نمی داند

دستی که لرزان است 

از بس که غمگینم

هر پوزخندی را

لبخند می بینم

 

خوشبخت بودن هیچ

خوشحال بودن هم

از من گریزان است

 

روزی که روزی را

تقسیم می کردند

من بی دهان بودم

 

حالا گدایی را

این دست، هرجا که

نان هست دندان است

چیزیم و چیزی کم

ما کم تر از هیچیم

در هیـچ می پیچیم

در چیز می چیزیم

 

این سرنوشتِ ما

بی سرنوشتان است.»ح.ص

.

{#آدمِ_تَهْ_کشیده

#ته_کشیده ی_تو

#به_ته_کشیدگی

#ته_کشیده گان }

.

کلماتم نه

این منم که ته کشیدم

از معجزه ی نگاه تو هم،

کاری ساخته نیست

برای کورها

 

دستم را بگیر!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۹
تاسیان

دردناک ترش اینه که

وقتی دلم برات تنگ می شه

نمی تونم بگمت که

دلم برات تنگ شده 

دلم برات .. خیلی تنگ شده

 

دلم، برای خودم تنگ شده

برای همینه که...دلم برای تو تنگ شده

می دونی؟!

.

« کسی نرفته که برگردد

کسی که نیست نخواهد رفت

کسی که رفته نخواهد بود

تو نیستی که نخواهی رفت

تو رفته ای که نخواهی بود

نه بازگرد..نه برگردان »

.

#شبانه ی_ موقت

#ساعت چند و نیم شب...

#بیا_فرار_کنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۰۴:۰۱
تاسیان

۱.

وقتی یکی وارد زندگیت می شه

چیزهای با ارزشی رو با خودش به ارمغان میاره

اون با خودش، گذشته اش

حالش

و آینده اش رو به همراه میاره

تمام زندگیش رو به همراه میاره

قلبش، _ که به سادگی ترک برداشته_

و شـاید،

قلب شکسته اش رو به همراه میاره.

 

۲.

اصلا بیا صدتا سیلی بزن منو

بعدش ولی لطفا

بغلم کن!

 

۳.

« جذامیانِ دلم پیرند

و دست های تو اکسیرند

جوانشان کن اگر "آنی"

 

روایت است که حافظ هم

به یاد روی تو پیری را

به یک اشاره جوان می شد*»

 

* «هرگه که یاد روی تــو کردم..جوان شدم»

 

۴.

«مجموع چه غم دارد؟ از من که پریشانم!؟؟؟!»

 

۵.

برای مدتهای طولانی

تو یه چاه عمیق

فقط التماس می کرد

امیدوار بود و ...

التماس می کرد

 

نجات پیدا می کرد؟!

اگر به امیدواری ادامه می داد و ..برای نجات التماس می کرد

بالاخره

نجات پیدا می کرد؟!!!

 

چرا دلش می خواد به امیدوار بودن ادامه بده؟

اونم وقتی انقـدر خسته ست...

هوووم؟!!!

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۵۶
تاسیان

گاهی کلمات رو گم می کنم

بعد انگار انتظار داشته باشم اینجا کلماتو به یادم بیاره

زل میزنم به سفیدی صفحه

ولی کلمات بیشتر ازم گم می شن

مثل تو

وقتی نگات کردم تار شدی

حرف که زدم محو شدی

یک قدم جلو اومدم و ... تو ازم گم شدی

بعد منم گم تر شدم

چشمام عرق کردن

تا کنار لبهام جاری شدن

لبهام مست شدن

تو رو صدا کردن

حد خوردن

من دیگه هیچ وقت.. پیدا نشدم

.

#ساعتِ چندونیمِ نیمه شب.

#چشماتو بستی و باااز ...تاریکیام شروع شد.

.

اگه گفتی...چنتا دلتنگتم!؟!

تاسیان

«بر این جانِ پَریشان رحمت آرید

که وقتی کاردانی کاملی بود !»

.

 

« من روزهای آخر سالم

من دیدن توام که محالم

خندیدن توام که محالم

ای احتمالِ روزِ جدایی!

وقتش رسیده است، کجایی؟

.

آرام باش قلب صبورم!

آرام! تا کنار بیایی

 

با دردهای گور به گورم

با رنج های رنگ به رنگم

با رنگ های جور به جورم

 

رنجور باش قلب سبکبار!

.

ای وای! صبح اگر شده باشد

تعبیر خوابِ هر شب من را

او راهی سفر شده باشد...

 

هرشب مقدر است بمانم

تا صبح نیز اگر شده دلتنگ

تا صبح نیز اگر شده بیدار...

 

لرزید و ریخت، ریخت به ناگاه

از دست رفت و آه کشید آه

خندید مرگِ تازه ی خود را

آنگاه ناگزیر و به اکراه

با دست خود جنازه ی خود را

بیرون کشید از دل آوار»

 

 

نباید مجموعه اشعار حسین صفا رو به یکی مث من هدیه تولد داد

حالا با این پریشونیِ مشدد چه کنم ؟ :)

با این دلتنگی پوست انداخته...!؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۵
تاسیان

گفت وقتی کسیو خیــلی دوست داشته باشی

ابراز کردن خودت هم سخت تر می شه

حرف خیلی درستی بود

_لااقل در مورد من کاملا صدق می کرد_

.

.

و هرکس کنارِ کسی که دوسش داره، یه شکلیه

شما کنار کسی که دوسش دارید چه شکلی هستید؟/یا دوست دارید باشید؟!

.

.

من چطور درباره ش فکر میکنم؟!

خب ...

فکر می کردم بیشتر از هرچیزی دوست دارم «خودم» باشم

یکی که کنارش خودِ خودم باشم

اما بعدتر دیدم، بیش از هرچیز

دوست دارم «تــو» باشم

و حالا که دارم این رو می نویسم یاد شعری از فروغ میفتم

« دانی از زندگی چه می خواهم

من تو باشم ، تو، پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو ... بار دیگر تو ..»

گمونم تازه معنی این شعر رو میفهمم

.

من

می خواستم تـو باشم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۲۵
تاسیان

یه وقتایی هست

که حس می کنم فضایی که توشم از بدنم کوچیکتره

دردش به اندازه خرد شدن بدنم ... و دوباره

مناسب اون فضا کنار هم قرار گرفتنه 

اینطوری

به سختی می تونم تو این فضا نفس بکشم 

اینطوری باید طاقت بیارم

چون من باید به یاد بیارمت

خیلی...ترسناکی!

.

ماه رو دیدم که کامل بود امشب

می تونستم ساعت ها بهش زل بزنم و گریه کنم

می تونستم ساعت ها به دیونگی ادامه بدم و دیوونه تر شم

بهت فکر کنم و ... دلتنگ تر شم

بجاش اما خندیدم

با کوچیکترین بهونه ها .. خیلی زیاد خندیدم.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۵۴
تاسیان

ولی کاش یک بار هم شده

با خودت فکر کنی که چرا

هنوز که هنوزه

دلم برات تنگه

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۱
تاسیان

از خواب بیدار شدم

توی آینه دختر بی نهایت زیبایی دیدم

یادم اومد

شبِ قبل

خواب تورو دیده بودم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۵۱
تاسیان

« مژده دادند که بر ما گـــذری خواهـی کرد

 نیت خیــر مگردان ... که مبارک فالی ست »

.

.

چشم های عباس

شاهدن.

.

رهگذرِ خوابهای من!*

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۵۱
تاسیان

نمی دونی چه حس بدیه بیدار میشم

بعد انگار خواب مهمی دیده باشم

ولی هرچی فک کنم چیزی یادم نیاد

جز این حس که تو

تمااام مدت وسط خوابم نشسته بودی

از خود بسته شدن چشمام

تا خود باز شدن چشمام

از خود شب

تا خود صبح

لم داده باشی وسط خوابم

اما من هیییچی یادم نیاد

.

اینکه بنویسم و ثبت موقت بزنم هی

اینم همونقد آزار دهنده اس.

.

از همه بیشتر بی خبری آزار دهنده اس

‌.

از همه اینا بیشترتررررر

ترس اینکه فکر تو اشک محرمم رو...

که می ترسم از خرابی ایمان که می برد

محراب ابروی تو حضور نماز من...

 

اخ

حسین تو رو بیشتر از همه دوست داشتنیام دوست دارم

همه عزیزانم فدای تو

همه عزیزانم فدای گریه برای مصیبت تو..

گناهکارم...

دل خرابه

دل گناهکاره

دل پر غیره

خودپرستم

خراب خرابمممم

نذار از این خرابتر

از این رسواتر و بی ابروتر شم

نذار با چشمای خشکم

شرمنده مادرت شم حسین...نذار.

.

ابراهیم!

ابراهیــم ...

درد دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۲۱
تاسیان

« دلم گرفته برایت...»

و این زبانِ ساده ی « محبّت » است.

که تو تنهایی

که تو دلت گرفته و تنهایی

که گریزان و گریزپایی

و تنها.

که تو تنهاتر از آنی که فهم شوی

و من دلم گرفته برایت

برای تنهایی ات.

 

#ده_دقیقه_ماند_ به_یک_شب_نویسی!

+

« چرا دلت گرفته؟

مثل آنکه تنهایی!؟

چقــدر هم تنها! »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۰
تاسیان

« اینکه دل تنگِ توام اقـ...»

.

باید تموم کنم فکرتو

ولی چرا نمی تونم؟!

خدا با تو می خواد چه امتحانی ازم بگیره؟!

:)

کم خودم گم و سرگردون بودم

فکرت مث یه سونامی همه چیو زیرورو کرد

.

خدایا

چرا نمیای پیدام کنی؟!!!؟

.

باید از تو ننویسم

شاید درد تموم شد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۳
تاسیان

 

« بارِ غمی که خاطر ما خسته کرده بود

عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت ... »

 

بعد از اینهمه روزِ سنگین

ساعتی قبل، بی هوا، می بینم سبک ترم...بی دلیل

بعد می بینم

انگار نسیم ملایمی وزیدن گرفته

ملایم می زنه غم ها رو به کناری هل می ده

طنینِ اتممت علیکم نعمتی می پیچه

دل می دونه این غم ها و کج و راست شدن ها

از مستیِ دنیاست

ولی شراب طهورِ نگاهِ مهربونت، انقد مست و مشروب مون می کنه

انقدر گرم مون میکنه

که سرد و گرم دنیا و بالا و پایین اش ، حتی شده برای دقایقی

از چشم مون میفته

دل مون پیِ دلبریِ چشمات، راهِ آسمون پیش می گیره

که راهنما تویی و به راه های آسمون آشناتر از راه های زمین

.

محبوبِ من!

هرکس هم ندونه تو خوب آگاهی

که این خراب، در ازل

به هواداری کی بود که دعوی بلی شهدنا کرد و جام بلا رو سر کشید

وگرنه مارو چه به این حرفا!؟

مارو چه کار با عشق؟!

چکار با مهر

چکار با ... عهد و میثاق

ولی تقصیر ما نبود

چشم های بلاخیزت شاهد و گواهن که ما راهی نداشتیم

جز مومن شدن به چشم های دستگیرت

بعد میگی ...مومن نباشم به معجزه چشم هات،مسیحای من!؟

نگاهم کن!

بعد ببین که چطور ...

.

محبوب من

محبوب من

محبوب من

«گاهی دل ما را

به چراغ نگاهی 

روشن کن»

که تاریک و سردیم

که محتاجیم

محتاج دیدا....

.

«بر همان عهد که بودیم...برآنیم هنوز

ای دریغا که پس از آن همه جان بازی ها...بر سر کوی تو بی نام و نشانیم هنوز

دیگران وادی عشق تو به پایان..بردند

ما به «یـادِ» تو در این دشت...روانیم هنوز

آرمیدند همه در حرم حرمت و ما .........

ساکن کوی خرابات و مغانیم هنوز...

نوبهار آمد و بگذشت ولیکن من و دل...

همچنان در تف آسیب خزانیم هنوز

ما از این چرخ کهن گرچه بسی پیرتریم...همچنان از مدد عشق..

جوانیم هنوز...»

.

عیدت مبارک:)

.

از اعمال غدیر عهد اخوتش رو دوست تر دارم

این عهد رو اما با دونفر در زندگی بستم

که از قضا هر دو رفیق رو از دست دادم

شاید تقدیره که ...

با اینحال دوست دارم با تو این عهد رو ببندم

آخَیتُکَ فی الله و صافَیتُکَ فی الله و صافَحتُکَ فی الله

و عاهدت الله و ملائکته و کتبه و رسله و انبیائه

و الائمة المعصومین علیهم السلام

علی أنّی إن کُنتُ من اهلِ الجنّةِو الشَّفاعةِ

و أُذِنَ لی بِأن أدخُل الجنّةَ لا أدخُلُها الاّ و أنتَ معی

بعد تو بگویی: قَبِلتُ

 

أسقَطتُ عنک جمیع حقوقِ الأُخُوَّةِ ماخلا

الشَّفاعةَ و الدُّعا و الزّیارةَ

.

+ اینهمه دیوانگی را...با که گویم؟!...با که گویم؟!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۲
تاسیان

حالِ دل که تاسیان می شود، شب می شود

 گویی تمامی جهان به یکباره، در سیاهی فرو می رود

گویی در تاریکی مطلقی، گم می شوی

و تاریکی یعنی، همه بی خبری و آشفتگی... همه پریشانی.

تاسیان حالتی ست که بخاطر نبودن کسی، به انسان دست می دهد

هرچه آن کَس، "کَس تر"

هرچه خویش تر، آشناتر و خودی تر،

حالِ دل، تاسیان تر.

تاسیان

سلطانِ غم هر آنچه تواند، بگو بکن

من برده ام به باده فروشان پَناه از او

.

«کنار»

راستی که کِنار چقد کلمه قشنگ و عمیقیه

کنارِ سلطان لطف و مهربونی و کرم

.

بیا کنارم

کنارم نیستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۰
تاسیان

همین چند لحظه پیش بلیطو گرفتم بالاخره

دلم می لرزه

باز ...دلم...می لرزه

تو دلم ولوله ای شده

شوق و ترس باهم

شادی و غم باهم

گریه و خنده باهم

همزمان باهم

.

فرمود

انا فتحنا لک فتحا مبینا...

که نجات بده دل بی تابو

.

+می دونی اونجا کجاست؟

_کجاست؟

+ اونجا ...

راستی اونجا کجاست؟

یعنی چطوری بگم که حق مطلب ادا شه؟

نمیشه گفت

ولی یه اصطلاح قشنگی هست میگن

خونه ی امید!

اونجا

خونه ی امیـدمونه

خونه ی ...امیددددمونه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۰
تاسیان


♫  آتش به جان

 

 

 

 

 

مصلحت باشد همان ... تنها شود .. تنها...بسوزد.

.

دست منو بگیر.

.

نمی دونم چرا آدم گاهی از بعضیا انتظار دلجویی داره

با اینکه انتظار بی جاییه

:)

.

 

بعد نوشت ۱۴۰۳/۱۲/۰۴

 

دقیقا منظورم خودش بود

پیام داد

ولی من نگفتم از خودشه که انتظار دلجویی دارم

بین اون همه غریبه

اون یهو آشنام شده بود

هنوزم تنهای آشنای منه...

با اینکه باهام غریبه شده:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۱۵:۳۶
تاسیان

سال اول دبستان بود.شایدم دوم.به گمونم دوم بود.دختر ریز چثه ای بود،ریز چثه تر از همسن و سالهاش

همیشه میز اول کنار میز معلم می نشست.تنها.درواقع کسی حاضر نبود پیشش بشینه!

از نظر ذهنی گرچه در حدی نبود که بفرستنش مدرسه معلولین اما کاملا از متوسط بچه های مدرسه پایین تر بود

(یا شاید هم پایین تر از این حرفها بود و به اصرار خانواده اش توی اون مدرسه نگه اش داشته بودن!)

بهرحال ظاهرش باعث شده بود بچه ها ازش بدشون بیاد

وقتی از کنارش رد می شدن قیافشون رو جمع می کردن و متلک می پروندن

بعضیا که در بیشعوری گوی سبقت رو از بقیه ربوده بودن دوره اش می کردن و شروع می کردن به مسخره کردنش

خب بودن کسایی هم که یه عوضی به تمام معنا بودن و بهش زور می گفتن

خوراکیشو می گرفتن...لباساشو کثیف می کردن و...

رفتار بچه ها گرچه ناراحتم می کرد

اما اینکه اون همینطور توی خودش مچاله می شد و هیچ کاری نمی کرد واقعا عصبانی ام می کرد!

طبق چینشی که نشونده بودن مون من میز یکی مونده به آخر بودم

مدت زیادی هم طاقت نیوردم و رفتم میز اول نشستم کنارش

بعد از اون، زنگ های تفریح دوستامو می پیچوندم و می رفتم کنارش

دست می انداختم گردنش و ازش می خواستم خوراکی مون رو باهم بخوریم

موهاش که شلخته وار از مقنعه اش می زد بیرون، دوباره با تل اش مرتب می کردم

مقنعه اش رو صاف می کردم

بند کفشش که همیشه خدا باز می شد براش می بستم

با دستمال، آبی که کنار دهن و چشماش خشک شده بود پاک می کردم

بینی اش رو تمیز می کردم

( درواقع علتی که بچه ها ازش چندش شون می شد همین ظاهر نامتعارف بود

همون سر استینی که بخاطر پاک کردن بینی اش همیشه کثیف بود

همین ظاهر اشفته اش و ..)

اولش بچه ها با تعجب نگامون می کردن و لابد فکر می کردن این روانی کیه

اما کم کم دست از تمسخرها و زور گفتن هاشون برداشتن

گاهی بعد کلاس می موندیم و درس می خوندیم

بعدتر ها خیلی بهتر شده بود

دیگه بچه ها تو یه میز کنارش میشستن و می شه گفت برای بچه ها(همون بچه های بیشعور) عادی شده بود

اما برای خودش انگار هیچ وقت عادی نمی شد!

هنوز عادت داشت زنگ های تفریح یه گوشه تو خودش جمع بشه و اروم خوراکی شو بخوره

حتی با من هم هیچ وقت راحت نبود

بعدها وقتی می دیدمش که با چه تلاشی ظاهرش رو مرتب نگه می داره واقعا برام خوشحال کننده بود

اما می دونی

خودش برای خودش هیچ وقت انگار عادی نمی شد...یا شاید هم...........

.

نمی دونم چرا امروز بعد این همه سال یکباره یاد این خاطره افتادم

با اینکه کاملا فراموشش کرده بودم اما امروز با جزییات توی خاطرم زنده شد

و امروز احساس کردم بعد این همه سال تازه احساسش رو درک می کنم

گرچه هنوز هم، نگاه به مردم، غمگین و نگاه به خودم، عصبانی م می کنه

با اینحال ...اینکه چطور یک نفر خودش رو برای همیشه طرد می کنه

چطور خودش رو از مردم و مردم رو از خودش طرد می کنه(اون هم بی اونکه کسی متوجه ش باشه)

چطور سخت تلاش میکنه همه چیز رو عادی جلوه بده در حالی که نیست...

و امروز من...تیپا خورده ترین سنگِ روی زمینم ...

راستش... این احساسیه که دارم.

چی می گم ؟!!!

.

.

.

فقط کاش تو بیای...من رو به خودم برگردونی

دستم رو بگیری بهم بگی عادی ام

دستم رو بگیری و من خودم رو چشمات ببینم و ...

دستم رو بگیری و ...

.

.

.

////////////////////////////////////////////////

 

.... یکی که لازم نباشه جلوش خودت نباشی

لازم نباشه زیر نقاب ها پنهون بشی 

یکی که وقتی روحت رو عریان دید ، پا به فرار نذاره

یکی که بتونی زخم هاتو بهش نشون بدی

و اون نه از دیدن اونهمه زخم بترسه

نه حتی نوازششون کنه

که فقط اونم ، زخم هاشو نشونت بده .

یکی ...شبیه تـو !

.

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۰۰
تاسیان

چرا با اینکه می دونه اونجا سرابه، بازم می ره سمتش؟!

همین یکم قبل تر اونجا بوده و دیده و چشیده! که سرابه

بازم می ره سمتش!!!

بازم می خواد بدوه سمتش

 

+ چون، تشنه اس!

و شاید ...کمی امیدوار!

.

.

فرمود:

" هرکه باز آید ز در پنــدارم اوست

  تشنه مسکین آب پندارد سراب "

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۵۸
تاسیان

[ 96.03.12 /// 5:59]

 :

همش دقیقا بعد از عبور عقربه از نیمه شب شروع شد

مثل قصه ی سیندرلا ... !

با صدای آونگِ ساعت که نیمه شب رو نشون میداد...

رویا تموم شد

حقیقت عریان شده ، ... 

خودش رو به نمایش گذاشت !

.

مهمونی تموم شده

حالا چرا شب جمعه هارو برای مهمونی انتخاب میکنن

اونم امشب و اولین شب جمعه ی ماه

بگذریم ...

.

ماشین رو روشن میکنه

شیشه پایینه

نسیم آرومی صورتمو نوازش میکنه

بیخود بیخود بغضم گرفته !!!

 

آهنگ پلی میشه ...

.

" این حقیقته آدما همیشه تنهان .. "

 

میدونی فاطمه !

همه چی از شب جمعه شروع شد ...

احتمالا شب جمعه ها هورمون سروتونین تو بدن مون ترشح نمیشه

حتما یه دلیل علمی چیزی داره نه ؟

وگرنه اینهمه غم قابل توجیه نمیتونه باشه !؟

وگرنه این حجم از بغض برای حجم کوچیک گلو زیادی زیاده

رسوب این همه تنهایی تو مفاصل روح اصلا با عقل جور در نمیاد نه ؟!

.

" با خاطراتت هم میشه مُرد و هم زندگی کرد

حتی با یادت دیوونگی کرد اما با اشک با درد

با درد ... "

 

 

میخوام اعتراف کنم.

میدونی فاطمه راستش

من هیچ وقت عاشق نبودم !!!

حتی روزهای 17-18 سالگی م که مامانم شک کرده بود

و از نگرانی گشته بود و دفترمو پیدا کرده بود و خونده بود

و فکر کرده بود دختر دردونه اش عاشق شده و با گریه به بابام گفته بود که من عاشق شدم

من هیچ کدوم از لحظه هایی که اون جملات رو سرهم میکردم عاشق نبودم !!!

حتی بعدتر وقتی مامانم اعتراف کرده بود که اون روزا فکر کرده عاشق شدم و گشته بوده دنبال نوشته هام

و من هم متعجب و با خنده ی صدا دارم میگفتم که اونا رو (مثلا) برای خ.د.ا  نوشته بودم

و اونهم جواب داده بود که میدونم .. بعدا فهمیدم ...!

به نون و قلم قسم که هیچ کدوم از اون لحظات من عاشق نبودم !!!

هه ..

مامانم شاید هیچ وقت نفهمید دخترش اون روزها و روزهای بعدش چقدر تلاش کرد تا عاشق بشه و ...

نشــد !

.

" خیلی روزا گذشت .. خاطره های تو کم نشد ..

هیچی اونی که خواستم نشد.. اونی که خواستم نشد ... "

 

روزی که تو از عاشق بودن درد میکشیدی ...

وقتی میله ی مترو رو گرفته بودیم و ناراحت عشقی بودی که پر و بالت رو بسته بود

و من آرزو میکردم عشقی بود که مانع عاشقی کردنم میشد ...

آره فاطمه ...

من همون لحظه ها حسرتت رو میخوردم ...

دختر 18 ساله ای بودی که از عاشقی پشیمون بودی 

و من آرزو میکردم برگردم به 18 سالگی و یه عشق بچگونه حتی داشته باشم !!!

روزهای 18 سالگی من که با عشق مادر گذشت

با عشق فاطمه به علی گذشت

با عشق زینب به حسین گذشت

با عشق حسین به خدا

عشق عباس به حسین

من تموم اون روزا فقط شاهد ماجرا بودم

می دیدم و گریه میکردم

نه تموم اون روزها..

تموم روزهای این 23 سال و اندیِ لعنتی ِ زندگی ِ لعنتیم

.

" خیلی روزا گذشت ولی غم از دل ما نرفت

بی تو پاییز از اینجا نرفت

پاییز از اینجا نرفت .... "

 

حالا فاطمه

دلم روی دستم مونده

خودم روی دستم موندم

مثل وصله ی ناجور چسبیدم به زندگی

عشق نیومده رفت

عشق نیومد

عشق رفت

عشق نموند

رویای پرواز ندارم

روی دست خودم موندم

بلکه روی دست خدا هم

میدونی ؛ شبا تو محراب که میشینم

کافیه پرده اتاقمو بزنم کنار تا آسمون سورمه ای تو قاب پنجره ی رو به سجاده م خودنمایی کنه

وقتی میشینم یه ستاره روبرومه !

توام وقتی به ستاره ها نگاه میکنی میلرزن ؟ دل توام از این لرزش میلرزه ؟ توام دلت میخاد بری اون دور دورا ؟

.

" واقعیته .. بی تو بارونو نمیخام ... 

از تو خیلی دوره دستام ... خیلی سرده بی تو دنیام ..

دستای من تو رو میخان .. بدتر از هر لحظه م الان ...

این حقیـــقته .. آدما همیــشه تنهان ...... "

 

خلاصه که همه چی از شب جمعه شروع شد

شبی که احتمال داره فرداش ... اون نیاد ...

بغض لعنتی ای دارم امشب

حتی تا این لحظه که دارم می نویسم هم دست از سرم برنداشته !

حتی وقتی تو محراب رو به ستاره میگفتم :"یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئین" و گریه میکردم

حتی وقتی جواب داد "سوف استغفر لکم ربی انه هو الغفور الرحیم" و .. گریه میکرد

و می دیدمش که دعا میکنه که بیاد و ما رو در آغوش بگیره و تنهایی مونو تموم کنه

می دیدمش و گریه م گریه تر نمیشد ... بغض تر میشد !

.

" راهی ام نبود ... باز دوباره باد و بارون

چی دیگه مونده برامون .. ما چه کردیم با دلامون ؟؟... "

 

امشب توام نگاهت به گذشته اس

امشب منم نگام به گذشته اس

گذشته ای که تو خوابم نمی دیدم آینده اش اینی باشه که الانه ..

آره فاطمه

اینجا نه شکم ماهیه نه آتش و نه گلستان

اینجا همون جاییه که میخوام بگم و نمیشه

میخوام یه توجیه برای *********بیارم و نمیشه

میخوام دلیل ِ توانِ *********** رو پیدا کنم و نمیشه

میخوام سر از کار شبای ************** در بیارم و نمیشه

میخوام بگم تموم این هشت-نه سال عاشق که هیچ ... من هیـچی نبودم و ...

نمیشه

اره

اینجا ته دنیاست

اینجا اصلا تل زینبیه اس که با نگاه به قتلگاه سرت گیج میره از نزدیکیش !

اینجا ..

حجابِ حجابِ حجابِ

منم ...منم...منم...

منی که

هیچ وقت عاشق نبودم

دروغ محضی بودم ... تا این لحظه ...

.

* سیروان

.

.

" ای بی خبر از سوخته و سوختنی 

  عشق آمدنی بود نه آموختنی !.."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۲۱
تاسیان

" امشبم مثل همیشه است . . .

                                            آره !

  باز هم سر می زند تنهایی . . .

                                              آره !

  از دوباره می آید دلتنگی . . .

                                             آره !

                                                     آره !

                                                            آره !  "

.

.

.

تنهایی وقتی نیست که کسی نباشه

تنهایی وقتیه که تو

باشی و نگام نکنی

باشی و باهام حرف نزنی

باشی و من ... نتونم حتی برای نگاه کردنت سرم رو بلند کنم

.

.

پارسال همین وقتا که رفته بودیم "..."، توی دامنه کوه دیدمش

یهو توجهمو جلب کرد

بنظرم خیلی تنها می اومد

انگار از یه سیاره دیگه پرت شده بود اونجا

کاملا متفاوت از بافت و رنگ اون محدوده بود

فقط فک کردم دوسش دارم و باید نگهش دارم

انگار داشتم...به خودم نگاه می کردم

تالا فک کردی یه سنگ یا درخت یا حتی یه دیوار، چقدر شبیهته ؟!

.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۲۰
تاسیان

1.

بعضیا تو کل زندگیشون، نگرانیاشون رو در میون نمی ذارن

کلبه شون رو داخل قلبشون می سازن

و تو کل زندگیشون هیچوقت از اون کلبه نمیان بیرون

حتی وقتی احساس تنهایی می کنن، بهش اعتراف نمی کنن

درواقع، ترجیح میدن تو تنهایی شون زندگی کنن

بیشتر از خانوادشون دوسش دارن

.

.

آدما خیلی خنگن

وقتی "چیزی" رو دوست دارن همش احمق میشن

و انقدر به حماقتشون ادامه میدن که خودشون رو نابود می کنن

.

پس می تونن از دوست داشتن "چیزی" دست بکشن

می تونن دیگه قلبشون رو ندن

می تونن

بیخیال شادی و خوشبختی ای بشن که از دوست داشتن "چیزی" بدست میارن

چون خوشبختی و بدبختی

مثل دو روی سکه ست

اگه خوشبخت نباشی

بدبخت هم نمیشی

اگه از اول چیزی رو نداشته باشی

از دستش هم نمیدی...

 می دونی ؟!

 

2.

چجوری بگم!

انگار کن حریف گوشه رینگ گیرت انداخته

تا می خوردی زدت

ولی نه اونقدر جون داری تا دوباره سرپا شی و به جنگ ات ادامه بدی

نه توان بلند شدن و پذیرفتن شکست رو داری

انگار به نظرت جنگ غیر منصفانه ای بوده

فقط دوست داری همونجا، چشم هات رو برای همیشه ببندی

.

 

3.

اگه سختی هر کس رو به اندازه توانش می دی

پس گمونم منو خیلی دست بالا گرفتی !!!

 

4.

مثل ذره ذره چون دادن

می گم برات

از این روزها...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۰۰
تاسیان