تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

تاوان غرورِ زیادم،

خیلی سنگین بود :)

و هست......

غرور با تمامی معانیی که داره

فریب خوردن،خودت رو حق و توی خیر و صلاح دونستن،غافل بودن

از اونچه باااید بود...غافل بودن...غافل بودن

و با سیلی واقعیت به خودت اومدن

و با استفراغ کردن روح،هر اونچه که از هویٰ بلعیده و نفس رو پروار کرده بالا اوردن

باز هم جای شکرش بسیار باقی هست اگر توی همین دنیا گوشتو بپیچونن

 

راستش زمان ،گذر ایام،از دست رقتن فرصت ها و از این دست مفاهیم

بنظر میاد کمترین ارزشی برای خدا نداره

و مثل ما تب و تابش رو.

سر فرصت ، کارهاشو‌ پیش میبره

حتی اگر هزار سال طول بکشه!

 

اما ما ضعیفیم...

ما حتی اگر بیخیال از دست رفتن وقت بشیم

توان اینهمه وقت موندن توی این حال رو نداریم:)

اگر تو به ما رحم نکنی...

اگر تو با دست سبب سوزت نیای جلو

ما از دست میریم..‌..

به ضعف و مسکنت ما رحم کن....

به ما رحم کن:)

یا غفران،یا رحمان،یا رحیم،یا کریم العفو....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۲ ، ۲۳:۴۶
تاسیان

و اشهد بالربوبیة لک...

‌.

ربوبیت خدا خیلی قشنگه

و گاهی در عین زیبایی خیلی سخت و نفسگیر:)

امروز نمیدونم چرا همش فکرم میرم پیش اون حرفش

که بعد بهم خوردن داستان

به دوتا چیز شک کرده

که باعث این اتفاقا شدن

امروز برای اولین بار منم بهشون فکر کردم

و واقعا برام سوال شد ممکنه...؟!

جوابی براش ندارم الان

و اگر باشه هم

پناهی جز تو ندارم که بهم رحم کنه...

من هردومون رو به تو پناه میدم

هر روز و بارها و بارها...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۲ ، ۲۰:۳۲
تاسیان

 حتی عشق هم ازش کاری برنمیاد 

اگر خدا نخواد...

الان یادم اومد همه محبت و عشقی ک به میم دادم

کمک نکرد اون تنفر از خودش

ناامیدیش

متوقف بشه و دست از خودزنی برداره

بعدها و حتی تا الان همیشه پشیمون بودم

فکر میکردم اگر بیشتر عشق میدادم

بیشتر تلاش میکردم

بیشتر میگفتم

کاری ازم‌برمیومد و اونهمه سختیی که کشید کمتر میشد

ولی من چکاره ام مگه تو عالم

گمونم زیادی دست بالا گرفتم خودمو

نمیخوام بپذیرم انگار

که اگر خدا نخواد خیر تو به کسی برسه تو خودتم بکشی نمیرسه

نمیتونم درک کنم هیچ اتفاقی خارج از دایره اراده خدا نمیفته

میم هم انقد سختی کشید تا الحمدلله انگار حل شد داستانش...

ولی گاهی بعد کلی سختی هم..‌..

یاد میم افتادم چون منو یاد خیلی لحظاتم با ... و خصوصا لحظه اخر مینداخت

دم در ایستاده و منتظر ماشینه ساعت از سه گذشته گمونم

ناامیدیش همیشه جیگرم رو اتیش کشیده

اینبار هم کشید 

وقتی انقدر ناامید و خسته اس که برای یه دکتر رفتن ساده مقاومت میکنه

و میگه براش مهم نیست

توی ذهنم برمیگردم به اون لحظه و محکم به آغوشش میکشم

و التماسش میکنم تمومش کنه...

که من عاقبت این حال رو

هم توی میم

هم توی ادمهای دیگه

هم توی خودم دیدم

واقعا با عشق میشه اینکارو کرد؟

من همیشه تصورم اینه آدما فقط عشق بیشتری لازم دارن برای 

ادامه دادن،پذیرفتن،خوب شدن،امید داشتن،...و زندگی

شاید این تصور دقیقی نیست!؟

 

چطور میشه خدا رو راضی کرد بیش از پیش رحم کنه بهمون؟!

من گردنم رو گذاشتم زیر تیغ حکمش...

من اگرچه سخت ولی پذیرفتم که حداقل حالا نه و نمیشه و ...

چقدر مرز بهونه و واقعیت باریکه

ولی اگر چند سال قبلتر بود سخت بود تا این حد نفوذ اراده خدا رو بپذیرم...

.

امشب بارها به این اسم پناه بردم؛

قادر مطلق!

که فقط یه قادر مطلق میتونه این وضع رو جمع کنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۲ ، ۰۷:۳۶
تاسیان

خدایا

سلام خوبی؟!

من هیچ خوب نیستم! میدونی دیگه!؟

اگر بقول لیلی باید صبر کنم و صبر کنم صبر فقط!

اگر یه روزی شاید بفهمم چرا و چیشد که اینطوری شد

اگر ..

تو به حال بنده ات واقفی...

میدونی صبرش چقدر ته کشیده و کمه:)

اگر بگی مقصر این حال فقط خودمم،عذری ندارم برات بیارم

حجت ها از آن توست همه...

من فقط یک حجت بر تو دارم...

_نه این حال پریشون

نه این قلب دردناک

نه این غم و سنگینی و بدحالی و مریضی

نه قالب تهی کردنها

نه عجز و نه استیصال

نه استغاثه ها

نه صدا زدن حجتت هر روز و طلب کمک

نه طلب بخشش و استغفار ها

نه..._

فقط یک چیز

حسین!

اشک ما برای حسین

قلب ما که لرزید برای مظلومیت حسین

قسم دادن ما تو رو به خون حسین

این تنها حجت ما بر تو هست...

بگذریم که شب جمعه است

بگذریم که همه جمع هستن کربلا

بگذریم فرمودی تا خود صبح اجابت میکنی بنده هاتو شبهای جمعه

.

کاش چیز دیگه ای امر میکردی

حکم میکردی

کاش بهمون آسون تر میگرفتی

اینا همه برای من سخته فهم و عملش

یا منو قدر سختیام بزرگ کن

یا بهم اسونتر بگیر

یا مجیب دعوة المضطرین

یا غیاث المستغیثین

یا دلیل المتحیرین!

یا منفّس الغموم

یا مفرّج الهموم

یا طبیب القلوب

یا مقلب القلوب

یا کاشف الکروب

یا معینی عند مفزعی

یا ملجأئ عند اضطراری

یا دلیلی عند حیرتی

یا غیاثی عند کربتی

یا مونسی عند وحشتی

یا رجائی عند مصیبتی

یا عُدّتی عند شدتی

یا ملجأ کل مطرود

یا ناصر کل مخذول

یا راحم کل مرحوم

یا فارج کل مهموم

 

 

چیزی جز کلمه..جز اسم هات و صدا کردنت ندارم

برای خودم و عزیزم... رحمت و غفران و ارامش و گشایش میخوام

از تو میخوام...

امشب انقدر بیتاب و بیقرارم...که داره باورم میشه حال اونم خیلی بده

کاش میشد قلبمو بهش نشون بدم

شاید اروم میگرفت

شاید نمی رنجید

شاید ...طور دیگه ای پیش میرفت

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۰۲ ، ۲۳:۲۸
تاسیان

هرکجا هست خدایا بسلامت دارش...:)

کم به دست آوردمت، افزون ولی انگاشتم

بیش از این‌ها از دعای خود توقع داشتم

 

بید مجنون کاشتم، فکر تو بودم، خشک شد

زرد می‌شد مطمئناً کاج اگر می‌کاشتم

 

آن که زد با تیغ مکرش گردنم را، خود شمرد

چند گامی سوی تو بی‌سر قدم برداشتم

 

ای شکاف سقفِ بر روی سرم ویران‌شده

کاش از آن اول تو را کوچک نمی‌پنداشتم

 

آهِ من دیشب به تنگ آمد، دوید از سینه‌ام

داشت می‌آمد بسوزاند تو را، نگذاشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۲ ، ۰۹:۰۴
تاسیان

دیگ باید چکار کنم

که به خوابهام نیای؟

شاید گفتن اینکه از بین خواب و بیداری یکی رو انتخاب کن

به کسی که بیداریمو پر کرده

حرف بیخودیه اصن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۲ ، ۰۴:۵۰
تاسیان

حدس میزنم فراموش کرد اخرین مهریه ام! رو بده

خودمم یادم نیست

من گفته بودم یه شاخه گل

پدرش خندید و کرد دو یا سه شاخه...

چی میگم نصف شبی...؟!:)

.

دل را فکندم...ارزان به پایت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۲ ، ۰۰:۳۷
تاسیان

 

.

سکوت قبل رفتنت نماندنت ندیدنت
مرا به این جنون کشیده ...
چه حسرتیست بر دلم که از تمام بودنت
نبودنت به من رسیده ...
تویی تمام ماجرا که رفته ای ولی مرا
به حال خود نمیگذاری ...
صدای قلب من چرا غمت نمیکشد مرا
چرا هنوز ادامه داری ...

.

ادامه پست بعد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۲ ، ۰۹:۱۶
تاسیان

بعد از بیدار شدن و نماز و تعقیبات

دراز کشیدم و به قلب دردی فکر میکنم که بااااز شروع شده

یعنی اینهمه تلاش و دکتر و ..‌ هیچ؟!

پوووف...

خسته از تموم نشدن ها

یهو

یهوووو یه تیکه از یه آهنگ میاد بالا

میشنوی هرنفسم رو واسه تو زنده ام انگار…
همه ی زندگی من با تو شد خلاصه ای یار…

سرچ میزنم

اهنگ حبیبِ

میگیرمش بعدا گوش کنمش...

شایدم نکنم...

همه ی زندگی من... با تو شد خلاصه ای یار...

.

و باز خیلی یهویی مغزم که هر لحظه یجایی میپره واسه خودش

و گودرز رو به شقایق ربط میده

یادم میفته تو یکی از صحبتامون

خیلی وقت پیش ها... ۹۹ ...

در تایید خودآزار بودن ما دوتا

این بیت رو‌ نوشته بود برام که؛

مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن

 یاد یک عشق عذابیست که لذت دارد.

اره خلاصه ... اگر تیک های خودازارانه داشته باشی

اینم میتونی درک کنی...

که تکرار هر لحظه ی تو..‌چه عذابیه...چه لذتیه..

چه عذابیه..چه لذتیه...چه عذاب لذت بخشی...چه لذت عذاب بخشیه

.

اگر اینهمه یاد تو...جاش رو‌ به یاد اون میداد...

امید میرفت از بندگان مقربش باشیم:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۲ ، ۰۶:۳۸
تاسیان

آیا این تکرار دیوانه وار زندگیه؟!

ایا زندگی... یک تکرار دیوانه واره؟!

.

.

فقط بیماری نیست که سلامتی انسان رو‌ میگیره

گاهی یک انسان....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۲ ، ۲۲:۴۷
تاسیان

یک وبلاگی هست

که نباید بخونمش

دخترک طوری مثل من فکر میکنه و شباش رو میگذرونه

که هربار اشکم رو درمیاره

دیگه نباید بخونمش:)

.

بدی زیاد داره اینطور خوندنشون

خوندن کسایی که تجربیات مشابهی دارن

اما

یک خوبی هم داره!

میتونه حس همدردی و دلسوزی و درک رو، نسبت به خودم

که همون شرایط رو دارم( اما دلسوزی و همدردی با خودم ندارم )

فعال کنه!

میتونم یکم این خود طفلکی ،که هیچوقت بهش حق ندادم

براش دل نسوزوندم،

باهاش همدردی نکردم رو،

از این حس ها برخوردار کنم!

چون در درک و ابراز این حس ها به دیگری مشکلی ندارم

اما با خودم....

.

همینجا این اعتراف تلخ رو ثبت کنم

( نمیدونم چرا برای روی کاغذ نوشتن اینها انقدر مقاومت میکنم:) )

اون هم اینکه

بیشتر دردی که دخترک معصوم درونم میکشه

از سر سوگِ!

سوگ از دست دادن کسی که باور کرده بود

اون شخص،اون رو همونطور که بود دوست داشت،پذیرفته بود،درک میکرد،

طرفداریشو میکرد

حامیش رو از دست داده

و نمیخواد هم بااااور کنه اون شخص در واقعیت

با قهرمانی که اون ازش توی ذهنش ساخته،فرسنگ ها فاصله داره

که اون،حتی اگر دوسمون داشت،جاهایی حمایتمون کرد،جاهایی مارو پذیرفت،

جاهای بیشتری مارو دوست نداشت،مارو باکلی قیدو شرط و محدود دوست داشت،

خیلی جاها که نیااااز داشتیم و باید،حمایتمون نکرد

خیلی چیزها رو درباره ما نپذیرفت

خیلی جاهای ساده حتی،درکمون نکرد

خیلی جاها بهمون برچسب زد با نامردی

و اون... حامیی که فکر میکردیم نبود

با این حال این طفلک بینهایت محروم:)

توی این برهوتِ قحطیِ محبت و حمایت

توی این زندگی که مجبور بوده همیشه بارش رو به دوش بکشه

و نقاب دختر قوی و ناجی رو، به اجبار به صورت بزنه

نمیتونههههه از اون چند قطره ی محبت چشم بپوشه...

و محتاجشه:)

فکر میکنم میتونم دربارش مفصل تر

بی پرده تر

عریان تر

بنویسم

اما همینقدر هم...

علیرغم انرژی زیادی که ازم گرفت

بطرز عجیبی سبک و ارومم کرد...

شاید دخترک معصومم

از اینکه بالاخره کمی درکش کردم

و ابراز کردم این درک کردن رو...

اروم گرفته....:)

.

.

البته که اینها صرفا درباره حس دخترکم بود

میتونم درباره پسرک زخمی پشت نقاب خشم و بی محلی پنهان شده ی

اون هم بنویسم

حتی شاید بیشتر از دخترکم...

میفهمم حتی کجاها و چطور ناخواسته و نفهمیده

از سر زخم و رنج و درد و ترس

به پسرکم آسیب زدم....

و این فهمیدن ...و کاری ازم برنیومدن

چه اون وقت چه حالا از این فاصله

دردناکه:) خیلی دردناک....

.

 

.

 

ما در حال شناختن خودمون هستیم...

ما درحال دیدنِ...تـو هستیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۲ ، ۱۶:۰۵
تاسیان

اینهمه اشک از کجا میان؟!:)

من اشتباه کردم

بییییش از چیزی که میشد و باید ، رووش حساب کردم

و حالا.... دارم تاوانش رو میدم

سنگین،عمیق،طولانی...

میگن درد هشیارت میکنه

درسته

اما درد از یک حدی بیشتر بشه

نه تنها هشیارت نمیکنه

بلکه میتونه هشیاریت رو‌ بگیره

و حتی میتونه منجر به مرگ بشه

این به میزان درد و آستانه درد شخص مربوط میشه

نمیدونم چجوری زنده ام

اما هزار بار تا مردن برده من رو این درد

و جز خودم....جز‌خودم نمیتونم کسی رو سرزنش کنم

و این ، دردش رو بیشتر هم میکنه

.

بدترین حس دنیا

میتونه امید باشه... و انتظار حاصل از اون امید :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۲ ، ۲۲:۳۸
تاسیان

آرامشِ غمگینِ پس از خشمِ حاصل از انتظار....

خالی

خالی

خالی

با یک قلب غمگینِ دردناکِ مریضِ خالی...

یک ذهن خسته از هیاهوها و .... خالی

یک روح متلاشی

یک دلتنگی غریب

یا یادِ غریب

یک انتظارِ غریب

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۰۲ ، ۰۰:۴۶
تاسیان

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم

 

وگر به خشم روی صدهزار سال ز من

به‌ عاقبت به من آیی که منتهات منم

 

نگفتمت که به نقش‌ جهان مشو راضی

که نقش‌بند سراپردهٔ رضات منم

 

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای با صَفات منم

 

نگفتمت که چو مرغان به‌ سوی دام مرو

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

 

نگفتمت که تو را ره‌ زنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی هوات منم

 

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم

 

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت

نظام گیرد و خلّاق بی‌جهات منم

 

اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست

وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم

 

مولانا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۲ ، ۱۱:۰۴
تاسیان

خیلی از خودم ناامید میشم

وقتی میبینیم ته ته دلم هنوز بهش امید دارم

و کلی انتظار...

چه انتظار عبثی

چقدر دلم رو میشکنه فکر بیهوده بودنش

.

کاش میشد بنویسم

دیگه نمیتونم راستش دربارش راحت بنویسم

کلمات فرار میکنن

نمیدونم از تررررس

به تشر عقل

از سر ناامیدی

...

کاش زندگی

انقد اما و اگر و ای کاش نداشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۲ ، ۲۱:۰۰
تاسیان

.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۲ ، ۰۵:۵۴
تاسیان

نباید کسی رو امیدوار کنی

که باررررها ناامیدت کرده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۲ ، ۰۵:۲۰
تاسیان

حتی اگر دوباره بیست ساله نشی

اهمیت داره؟!!! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۲ ، ۰۵:۱۹
تاسیان

الله یحفظنی منک...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۲ ، ۱۸:۱۵
تاسیان

سر درد شدم

سر درد بعد از گریه ی طولانی!

اما کمی خالی تر شدم

سبک ترم

یک لَختی و اسودگی در تن و روان...

بعد از دعای توسل در روضه منوره نزدیک ضریح مطهرش...

با سینه ای کمی باز شده برمیگردم

.

فرمود

از نعمت کم سپاسگذرای نکردن 

از نعمت بیشتر محروم ات نکنه

اینه که....

الحمدلله...

الحمدلله کما هو اهله!

.

به مناسبتی به حضرت ابراهیم فکر کردم

حضرت ابراهیم رو خیلییییی دوست دارم

به صبر حضرتش

به ایمان و یقینش فکر کردم

(بین ما و اونها از جهتی،تناسب و شباهتی نیست

از جهتی... ما مثل همیمم

که خدا خودش ایشون رو الگوی خوبی معرفی کردن تو قران

قد کان لکم اسوة حسنة فی ابراهیم...)

تصورش هم ایمان رو بیشتر میکنه

فکر کن به منجنیق بسته باشن ات

به سمت اتیش پرتاپ کرده باشن ات

عالم و ادم

جبرئیل امین!

به یاریت اومده باشه

و تو دست رد به سینه شون بزنی

و حتتتتی از خدایی که کمک اون رو فقط میخوای هم

درخواست کمک نکنی

با این اعتقاد که «علمه بحالی حسبی عن سوالی!!!»

سبحان الله!!!

  

اینه که دلتنگ حضرتشون شدم و متوسل اون وجود مبارک

که دست ما مستضعفینم بگیره

با خودش ببره...

یا أب رحیم! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۲ ، ۱۶:۴۷
تاسیان

ولی میدونی...

إِنَّ لَنَا فِیکَ أَمَلاً طَوِیلاً کَثِیراً 
إِنَّ لَنَا فِیکَ رَجَاءً عَظِیماً 

خلاصه که ما... 

روی تو خیلی حساب کردیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۲ ، ۱۹:۲۰
تاسیان

یه لحظه شوک مکث میکنم

ولی فقط کمی شبیهش بود

چیزی نه بیشتر.....

کسی شبیه غریبه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۲ ، ۲۰:۱۲
تاسیان