سینه ی تنگی که....
سر درد شدم
سر درد بعد از گریه ی طولانی!
اما کمی خالی تر شدم
سبک ترم
یک لَختی و اسودگی در تن و روان...
بعد از دعای توسل در روضه منوره نزدیک ضریح مطهرش...
با سینه ای کمی باز شده برمیگردم
.
فرمود
از نعمت کم سپاسگذرای نکردن
از نعمت بیشتر محروم ات نکنه
اینه که....
الحمدلله...
الحمدلله کما هو اهله!
.
به مناسبتی به حضرت ابراهیم فکر کردم
حضرت ابراهیم رو خیلییییی دوست دارم
به صبر حضرتش
به ایمان و یقینش فکر کردم
(بین ما و اونها از جهتی،تناسب و شباهتی نیست
از جهتی... ما مثل همیمم
که خدا خودش ایشون رو الگوی خوبی معرفی کردن تو قران
قد کان لکم اسوة حسنة فی ابراهیم...)
تصورش هم ایمان رو بیشتر میکنه
فکر کن به منجنیق بسته باشن ات
به سمت اتیش پرتاپ کرده باشن ات
عالم و ادم
جبرئیل امین!
به یاریت اومده باشه
و تو دست رد به سینه شون بزنی
و حتتتتی از خدایی که کمک اون رو فقط میخوای هم
درخواست کمک نکنی
با این اعتقاد که «علمه بحالی حسبی عن سوالی!!!»
سبحان الله!!!
اینه که دلتنگ حضرتشون شدم و متوسل اون وجود مبارک
که دست ما مستضعفینم بگیره
با خودش ببره...
یا أب رحیم! :)