تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

طبقه بندی موضوعی

خود طفلکم:)

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۲، ۰۴:۰۵ ب.ظ

یک وبلاگی هست

که نباید بخونمش

دخترک طوری مثل من فکر میکنه و شباش رو میگذرونه

که هربار اشکم رو درمیاره

دیگه نباید بخونمش:)

.

بدی زیاد داره اینطور خوندنشون

خوندن کسایی که تجربیات مشابهی دارن

اما

یک خوبی هم داره!

میتونه حس همدردی و دلسوزی و درک رو، نسبت به خودم

که همون شرایط رو دارم( اما دلسوزی و همدردی با خودم ندارم )

فعال کنه!

میتونم یکم این خود طفلکی ،که هیچوقت بهش حق ندادم

براش دل نسوزوندم،

باهاش همدردی نکردم رو،

از این حس ها برخوردار کنم!

چون در درک و ابراز این حس ها به دیگری مشکلی ندارم

اما با خودم....

.

همینجا این اعتراف تلخ رو ثبت کنم

( نمیدونم چرا برای روی کاغذ نوشتن اینها انقدر مقاومت میکنم:) )

اون هم اینکه

بیشتر دردی که دخترک معصوم درونم میکشه

از سر سوگِ!

سوگ از دست دادن کسی که باور کرده بود

اون شخص،اون رو همونطور که بود دوست داشت،پذیرفته بود،درک میکرد،

طرفداریشو میکرد

حامیش رو از دست داده

و نمیخواد هم بااااور کنه اون شخص در واقعیت

با قهرمانی که اون ازش توی ذهنش ساخته،فرسنگ ها فاصله داره

که اون،حتی اگر دوسمون داشت،جاهایی حمایتمون کرد،جاهایی مارو پذیرفت،

جاهای بیشتری مارو دوست نداشت،مارو باکلی قیدو شرط و محدود دوست داشت،

خیلی جاها که نیااااز داشتیم و باید،حمایتمون نکرد

خیلی چیزها رو درباره ما نپذیرفت

خیلی جاهای ساده حتی،درکمون نکرد

خیلی جاها بهمون برچسب زد با نامردی

و اون... حامیی که فکر میکردیم نبود

با این حال این طفلک بینهایت محروم:)

توی این برهوتِ قحطیِ محبت و حمایت

توی این زندگی که مجبور بوده همیشه بارش رو به دوش بکشه

و نقاب دختر قوی و ناجی رو، به اجبار به صورت بزنه

نمیتونههههه از اون چند قطره ی محبت چشم بپوشه...

و محتاجشه:)

فکر میکنم میتونم دربارش مفصل تر

بی پرده تر

عریان تر

بنویسم

اما همینقدر هم...

علیرغم انرژی زیادی که ازم گرفت

بطرز عجیبی سبک و ارومم کرد...

شاید دخترک معصومم

از اینکه بالاخره کمی درکش کردم

و ابراز کردم این درک کردن رو...

اروم گرفته....:)

.

.

البته که اینها صرفا درباره حس دخترکم بود

میتونم درباره پسرک زخمی پشت نقاب خشم و بی محلی پنهان شده ی

اون هم بنویسم

حتی شاید بیشتر از دخترکم...

میفهمم حتی کجاها و چطور ناخواسته و نفهمیده

از سر زخم و رنج و درد و ترس

به پسرکم آسیب زدم....

و این فهمیدن ...و کاری ازم برنیومدن

چه اون وقت چه حالا از این فاصله

دردناکه:) خیلی دردناک....

.

 

.

 

ما در حال شناختن خودمون هستیم...

ما درحال دیدنِ...تـو هستیم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۷/۱۶
تاسیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی