وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.
چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم
بگوید که چه احساسی دارد ؛
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند،
تنهایی تو کامل میشود...
> سمفونی مردگان، [عباس معروفی]
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.
چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم
بگوید که چه احساسی دارد ؛
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند،
تنهایی تو کامل میشود...
> سمفونی مردگان، [عباس معروفی]
سلام قلب عزیزم!
این یه نامه عذرخواهیه
از تو معذرت میخوام
که خودم مراقبت نبودم
که تو رو دست کسی دادم که.....:)
معذرت میخوام که درهای محکم بسته ی تورو بی محابا باز کردم
بابت تموم حس هایی که بهت تحمیل کردم
بابت تموم حرفهایی که توی تو دفن کردم و برای تو جز سنگینی نداشت
برای نادیده گرفتن تو، محض خاطر قلب دیگه ای...
و ممنونم
که با تموم درد و زخم و خستگیهات...همراهیم میکنی
هیچکس اندازه من نمیدونه چقدر خسته ای...
به اندازه تموم اون خستگی ها
تموم اون حس های بد
تموم اون حرفهای ناروا که شنیدی و ادامه دادی
متاسفم و ممنون.
امیدوارم بزودی به آرامش برسی...
امضا؛صاحبِ بی حواست....
امشب از اون شباییه که اگر زودتر نخوابم
کار دست خودم میدم
.
شبت بخیر..
.
پ.ن؛ اون چیزی که امشب من رو انقدر بهم ریخت
بیش از هرچیزی
میدان آزادی بود.
بله
میدان آزادی
درد قلبم ازاردهنده شده
مجبورم کرده برم دکتر
.
منتها نوار قلب و هیچ عکس و ازمایشی
چاقویی که تا دسته تو قلبم فرو رفته و هر ثانیه
با عقربه ها میچرخه رو،
ثبت نمیکنه
کسی جز خودم نمی بینش...
.
.
.
#یادگارم از اون.
.
ولی یکی مثل اون
هیچ وقت
هیچ وقت
هیچ وقت
عمق دردی که بهم وارد کرد رو نمیفهمه.
و این خودش به تنهایی, درد کمی نیست....
.
+
الحمدلله الذی...جعلنا من المتمسکین
به دامان پدر...
اینکه روزای اول حس میکردم تصادف کردم
و یک تریلی از رووم رد شده
حس دقیقی نبود
در واقع من هر روز تصادف میکنم!
و با دقت بالایی درد میکشم
جمجمه ام توی سرم خرد میشه
و در امتداد خودش فک و دندونهام رو خرد میکنه
قلبم له میشه،پاره پاره میشه،قیچی میشه،خون میشه
دنده هام توی سینه ام خورد میشه
و تمام تنم درد میشه
تمااااام تن و روحم
.
این کاریه که
یک رابطه سمی
باهاتون میکنه
.
کاری که با جسمت کرده رو میبینی و میتونی تاحدی وصف کنی
کاری که با قلب و روح و روانت میکنه رو اما،
نه میشه نشون داد، نه وصف کرد
«تو خیلی زجر کشیدی، دیگه نمیخوام بذارم اتفاقای بد برات بیفته»
.
+ چن سالته؟!
_ سه هزار سال.
.
بعد از مدتها پا تو اون شهر میذاشتم
از شب قبل مضطرب شده بودم ،که حالم چطور خواهد بود
وقتی برسم اونجا!؟
هیچ طور نبود...
ولی حالا که فکر میکنم ماهی یکی دوبار رفتن به اونجا برای این مدت طولانی...
راحته یعنی؟!
یا هربار یه زخم سر باز میکنه و تموم شب رو مثل امشب،خواهم بارید از درد!؟
نمیدونم....
کاش زندگی یه دکمه داشت میزدم میرفتم سه سال بعد
یا دوسال بعد
یا حداقل یک سال بعد
ولی همه ی زندگی رو باید زندگی کرد
حتی این شبهاشو...
.
لک الحمد.
.
الحمدلله کما هو اهله
.
شاید از اینجا رفتم یه خونه جدید به زودی...
اره
تو فکر یه خونه ی جدیدم...
یه خونه با دیوارای آبی اسمونی...
تو فکر رفتنم یا خونه یا ..؟؟؟؟.
.
اگر برمیگشتی عقب
چکار میکردی
یا
چکار نمیکردی؟!!