در انتظار آینده ی دور....
دوشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۰۲ ق.ظ
.
+ چن سالته؟!
_ سه هزار سال.
.
بعد از مدتها پا تو اون شهر میذاشتم
از شب قبل مضطرب شده بودم ،که حالم چطور خواهد بود
وقتی برسم اونجا!؟
هیچ طور نبود...
ولی حالا که فکر میکنم ماهی یکی دوبار رفتن به اونجا برای این مدت طولانی...
راحته یعنی؟!
یا هربار یه زخم سر باز میکنه و تموم شب رو مثل امشب،خواهم بارید از درد!؟
نمیدونم....
کاش زندگی یه دکمه داشت میزدم میرفتم سه سال بعد
یا دوسال بعد
یا حداقل یک سال بعد
ولی همه ی زندگی رو باید زندگی کرد
حتی این شبهاشو...
.
لک الحمد.
.
الحمدلله کما هو اهله
.
شاید از اینجا رفتم یه خونه جدید به زودی...
اره
تو فکر یه خونه ی جدیدم...
یه خونه با دیوارای آبی اسمونی...
تو فکر رفتنم یا خونه یا ..؟؟؟؟.
.
اگر برمیگشتی عقب
چکار میکردی
یا
چکار نمیکردی؟!!
۰۲/۰۴/۰۵
