این موضوع خیلی فان هست!
ما درگیر و دلبسته ی جایی و چیزهایی میشیم
که کلا فان هستن
جز تصویری
جز رشحه ای
نیستن
کم کم از خشم هم دارم خالی میشم
خشم اینکه اون فلانی،
(به درک که روزهای جوونیم رو گرفت
به درک که سلامت جسم و روحم رو گرفت
به درک که بعد اون طوری عزت نفسم خورد شد که
هیچ وقت خودم رو تو آینه زیبا ندیدم دیگه
به درک که جز هوسی برای رفع نیازهاش نبودم
به درک که از سر عزت نفس پایین سمتم اومد نه علاقه
به درک که بارها از رووم رد شد
و به دررررک که بخاطر هیچ کدوم
هیچ وقت
حتی سطحی و به دروغ
یه ببخشید ساده هم نگفت تا شاید کمی...)
بگذریم
داشتم میگفتم از خشم هم دارم خالی میشم
خشمِ اینکه اون
با آثاری که برجا گذاشته بود
تموم روزهایی که میتونستم خیلی بهتر و بیشتر
و با کیفیت تر و حاااضر تر باشم کنار خواهرم رو
با وجودش! ازم دزدید
چقدر خاطره ی خوش که میشد با خواهرم
تو شادترین روزهای زندگیش داشته باشم
اما من مریضِ رفتنِ کسی بودم که....
این اون چیزی بود که نمیتونستم ازش ببخشم
ولی حتی تموم اینها برام مضحک و پوچ و مسخره و حقیر شدن
چون دنیا هر لحظه حقیرتر میشه
آدمها
روابط
عشق!هه
خوشی هاش از بالا تا پایین
همه چیز
پوچ و توخالی هستن
و حماقته
جدی گرفتن دنیا