و تو نمی دانی ۱_ ترس
پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۲۱ ق.ظ
نمی دونی چه حس بدیه بیدار میشم
بعد انگار خواب مهمی دیده باشم
ولی هرچی فک کنم چیزی یادم نیاد
جز این حس که تو
تمااام مدت وسط خوابم نشسته بودی
از خود بسته شدن چشمام
تا خود باز شدن چشمام
از خود شب
تا خود صبح
لم داده باشی وسط خوابم
اما من هیییچی یادم نیاد
.
اینکه بنویسم و ثبت موقت بزنم هی
اینم همونقد آزار دهنده اس.
.
از همه بیشتر بی خبری آزار دهنده اس
.
از همه اینا بیشترتررررر
ترس اینکه فکر تو اشک محرمم رو...
که می ترسم از خرابی ایمان که می برد
محراب ابروی تو حضور نماز من...
اخ
حسین تو رو بیشتر از همه دوست داشتنیام دوست دارم
همه عزیزانم فدای تو
همه عزیزانم فدای گریه برای مصیبت تو..
گناهکارم...
دل خرابه
دل گناهکاره
دل پر غیره
خودپرستم
خراب خرابمممم
نذار از این خرابتر
از این رسواتر و بی ابروتر شم
نذار با چشمای خشکم
شرمنده مادرت شم حسین...نذار.
.
ابراهیم!
ابراهیــم ...
درد دارم.
۹۹/۰۵/۳۰