هر ورقش دفتریست...معرفت کردگار!
میدونی
دنیا میتونه جای بد و ناامنی باشه
میتونه یه مسافرخونه فوق العاده باشه
یا بقول پدر امت، درختی که زیر سایه اش آدمی دمی آروم بگیره
آدما میتونن بد باشن و نامرد و فلان و بهمان
میتونن نشونه و آیه خدا باشن
تو میتونی یه موجود ناکافیِ دوست نداشتنیِ اضافی باشی
میتونی یک اسم منحصر به فرد رب العالمین باشی...یک تکه از کل
و همه اینا به چیزی که توی وجود خودت در جریانه برمیگرده!
واقعا چیزی اون بیرون نیست
دنیا تویی،تو دنیایی
و جز تو کسی و چیزی نیست
میگن قانون جاذبه
من میگم قانون آینه!
نه چون تو توی وجودت با خودت بدی،دنیا و آدمای بدو جذب میکنی
تو فقط داری چیزی که توی وجودت در جریانه به تماشا میشینی
در آینه ی دنیا،آدمها،اتفاقات و....
من توی آینه ی خودم....
ترس دیدم
یک ترس بینهایت از زندگی
چون خودمو رها کرده بودم یکجا،
چون خودمو دوست نداشتم از یکجایی به بعد
چون خودمو لایق خیلی چیزها نمیدونستم
و لایق خیلی چیزها میدونستم
و به اشتباه فکر میکردم
که این دنیاست که نامرده
که آدمها هستن که بهم آسیب میزنن
قدرمو نمیدونن
بقدر کافی دوسم ندارن
رهام میکنن
ازم سواستفاده میکنن و ......
درحالیکه اونها فقط آینه بودن
و من تمام مدت داشتم از دیدن خودم عذاب میکشیدم!
و از خودم میترسیدم
و از خودم فرار میکردم
و به سمت خودم برمیگشتم
و باز کلافه از درگیری با خودم...فرار میکردم
حالا دیگه نه
فرار نمیکنم
دنبال جایی نیستم که خودم اونجا نباشم
آروم گرفتم
به سمت خودم برگشتم
آروم به خودم نزدیکتر میشم
من جای اونی که اون بیرون دنبالش بودم
بهترین رفیق و همدم خودم میشم