من کجام...تو کجایی
جمعه, ۸ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۰۱ ب.ظ
به محض نوشتن پست قبل
اشکها نمیدونم از کجا بعد چند روز راه خودشونو پیدا میکنن
چشمام میسوزن و میسوزونن تصویر خاطراتتو...
بغضم جاری میشه یواشی تو تاریک و روشن اتاق
بنظر «گیج» تنها واژه مناسب این روزام باشه
هنوزم گیجم که چیشد و چرا...
ناراحت و عصبانی نمیشم که حتی لایق توضیح ندونستی
یا نتونستی ...
فرق نداره
در هر حال نه ناراحتی از تو به دل هست
نه این ندونستن قانع کننده...
یجوری گیجم انگار غریبه ای از ناکجا اومده و
بی هیچ حرفی سیلی جانانه ای مهمونم کرده
منم بدون فکر کردن به اون غریبه یا حتی سیلی
فقط دارم سعی میکنم بفهمم این سوزش از کجاست...
با این کارای روزگار و این سیلی زدن های غریبانش
راستش ناآشنا نیستم
اما یجورایی هیچوقت عادی و عادت نمیشه ...
.
خوش خیالی کردم اگر دلم هی بگه
اونم دلتنگته...اونم قدر تو...
!؟!؟!؟؟؟؟؟؟
.
...
۹۹/۱۲/۰۸