غوث
من یه زخم عمیق توی سینه م نشوندم...
و یادشو گذاشتم رووش تا ازش تغذیه کنه
به دختر یکسال پیش فکر میکنم...
حتی بدترین حال پارسال با امسالم قابل مقایسه نیست:)
من وحشیانه به جون خودم افتادم
و واقعا نمیدونم با خودم چکار کردم و دارم میکنم
ز وقتی شنید من خواستم بیاد همو ببینیم
با لحنی که از پشت کلمات تایپ شده هم برام قابل تشخیص و تداعی بود
با تن صدایی که میدونم کمی بالاتر رفته بود
گفت دارررری با خودت چکار میکنی
گفت اونی که این وسط بیشتر آسیب میبینه در آخر تویی
میدونم...درست گفت... دقیق بود
اونی که اشتباه میکنه حتی بیشتر آسیب میبینه...
راستش خودمو باختم...
اولش ترس از دوباره رفتن خودش
بعد از «ه» ترس از تکرار اتفاقات بد،ترس از تصمیم اشتباه...
بعد ترس از اینده ای که مشاور تصویر کرد و به ترسای قبلم دامن میزد
بعدددد ترس از خودم... همه ی خودم
چه تصمیمات اشتباه،چه رفتارای اشتباه،چه اشتباه بودن،چه ...
اینهمه ترس و وحشت ... نمیتونم با کلمات بگم با جسم و روحم چه کرده
همینم که هستم... لطف و حفظ خدا بوده..
به بعضی تصمیماتم که فکر میکنم...
این حال شاید جز مکافات اون اعمال نباشه...
باز شکر..که اینجا پاکم میکنه....
از لطفشه....
گرچه گاهی طاقتم میره که طاق شه..
ولی هنوز امیدکی دارم...اون محبتی که از علی توی قلبمه
امیدوارم میکنه...
ما میتونیم ناامیدی غالب رو ... مغلوب کنیم..
.
دوست دارم ساعتها،روزها،هفته ها و ماه ها برای خودمون گریه کنم...
بس که این داستان غمگینه از سر تا تهش،از این فاصله که نگاش میکنی..
.
أین غیاثک السریع؟!