شبی که تمام کوچه را نمناک طی کرد...
هوا خنکه و به سردی میزنه
یکم مه آلوده
کوچه خلوته، خیلی
هندزفری تو گوشم،قدم زنان کوچه رو طی میکنم
توو سکوت خریدارو میکنم و برمیگردم
پارسال همچین هوایی بود که تو پارک سر کوچه ویدیو گرد میگرفتم
[ که میگفت اووو پنج دقیقه؟!
و میخوند آنقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی
و خودمو از ماشین پرت میکنم! تا چند لحظه زودتر صداشو بشنوم
رو چمنای پارک میشینم و ویدیو کال مون ادامه داره تا لحظه ای که گوشی لعنتیم خاموش میشه از بی شارژی]
فکرم برمیگرده به لحظه
گریه ام میگیره
تو سکوت میبارم
یه صدایی تو سرم داد میزنه دست از سرم بردار!!!
یه صدایی میگه(التماس میکنه)... مهرت رو،فکرت رو..
بردار و برو از این خرابه...
چه شرنوشت غریبی...
چقدر دلم برای دلم میسوزه!
با تمام قدرت خرابش میکنم پیش خودم
عقل به کمک میاد و هزارویک دلیل حق و ناحق ردیف میکنه
تا کارم رو راحت کنه ولی...
عشق لحظه ای همه رو پنبه میکنه
عقل هم گریه اش میگیره از حال دل...
من و عقل و دل... تموم کوچه رو می باریم.