رویابافی
عب نداره مینویسم
شاید خوره اش از جونم افتاد
شاید یکم خالی و سبک شدم از این حس
یکم دست از سرم برداشت
قلبم میسوزه
مثل یه آدم مستم
بیخود و بی اختیار،تب کرده و هذیان گویان
همش دستم بیقراری میکنه برای گرفتن شماره اش
کاش به همین راحتی بود
شمارشو میگرفتم و اونم زنگ اول نخورده بدون توجه به شماره
گوشیو برمیداشت
+ بله؟!
+الو...
شمارمو میببنه...سکوته
صدای نفساش میاد
گرمای نفساش از پشت گوشی گرمم میکنه
اشکام مثل حالا سر میخورن؛
_ خیلی سخت بود...نشد...نتونستم
باید صداتو میشنیدم
+سلام
_ سلام عزیزمممم
خوبی؟
+ شکر
_ جز شکر؟ همیشه شکر...ولی حال دلت چطوره
من گیجم
هنوزم مثل پارسال نیستم بدحال
اما هزار فکر به سرم میاد اگر وقت خالی پیدا کنم
بدددد نیستم
اما ... اصنم خوب نیستم
هزار تا فکر دیوونگی به سرم میزنه تو همون فرصتای کوتاهِ فکر کردن
بیشتر فکر میکنم چقدددد من بدبختم...
.....
حرفام نصفه میمونه...
واقعیت میزنه پس سرم....
گوشیو میذارم کنار برای بار صدم
تا با این وسوسه مقابله کنم
چقد آدمی بدبخته وقتی کسیو دوست داره که نباید...