دوباره زندگی
سه شنبه, ۷ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۵۸ ب.ظ
فکر میکردم نتونم اصلا،که رسمی باشم
راستش برام خنده دار و عجیب هم هست
اولین بار که بعد حدود یکسال برگشت
گفت خوشحاله که انقد راحتم باهاش
و انگار همین دیروز همو دیدیم
بعضی ادما هیچوقت غریبه نمیشن،یا سخت میشه غریبه بشن
با اینحال وقتی اون خواست...
گرچه شاید عادتاااا کامل نتونم
اما برام نه سخت بود نه ناراحت کننده
اگر بتونم درخواست «عزیزترینم» رو انجام بدم
خوشحال هم هستم...
.
خدایا...
مدتها این کور، ناراضی و ناشکر و ناسپاس بود
حالا به لطف خودت! کمی میبینه...
و این کمی هم غررررق شکر کرده وجود ناچیز رو
انگار هرچیزی بهترینه خودشه...
الحمدلله علی کل حال....
.
یکی اینجا دعاگوته...همیشه:)
۰۲/۰۹/۰۷