تلاش برای ثبت برخی چیزها
گاهی نوشتن چیزی که توی فضای وجودم در حال رخ دادنه
ناممکن بنظر میرسه
خلق مثل ذرات ریز منتظر در فضا...
برخورد اول ذره شماره یک یا ذره شماره دو
ذره شماره یک شتاب میگیره و بطور غیر تصادفی! با ذره شماره سه برخورد میکنه
و....
تمام وجودم یکپارچه در لحظه لبریز از یک عشق بی حد و دلیل
نسبت به تمام کسایی میشه که تابحال دیدم
خصوصا کسایی که بهشون آسیبی زدم
یا بهم آسیب زدن؛
متاسفم...منو ببخش...سپاسگزارم..دوستت دارم
من در صلحم، نه جنگ...
ببخش اگر آسیبی از من بهت رسیده
من هیچ هیچ هیچ لکه ای توی وجودم نیست از آسیبی که بهم زدی
برای لحظاتی این حس در جریانه.... و تلاش میکنه پایدار و تثبیت شه
عمیقا از زخم هاشون غمگین میشم
به آغوششون میکشم توی فضای سیال ذهنم تا تسکینشون بدم
اونا منن...من اونام...ما، ما هستیم
نه کلمه ندارم برای اتفاقاتی که در جریانه
فقط بعد از یک روز پرتنش و سخت و فرسایشی
و در تلاش برای فرار از خودم
یکباره سکون برقرار میشه
آروم میگیرم
فرو میرم!
مثل یک قطره ی آب توی یک لیوان آب....
کاش مجبور نبودیم برای زخم هامون هم رو ملاقات کنیم
یا لااقل کاش این ملاقات مرهم بود نه تازه کردن یک زخم کهنه
وبعد رها کردنش
ولی انگار....طبیب توی آینه است...به آینه بنگر