تصوراتی که تصورشون تا چند ماه قبل تر خیلی سخت بود
یه شبایی هم مث امشب با چسب ضد درد میرم تو تخت
خسته و له و پاره
ولی بینهایت دل آروم....
و با حالِ دلِ خوش
.
یه بریدگی سطحی روی انگشت دستمه
امروز دوبار متوجهش شدم فقط!
عصر که ده دقه دراز کشیدم و بیکار بودم
و بعد، همین الان که بعد ۱۲ ساعت کار سنگین باز دراز شدم تا استراحت کنم
میخوام بگم اگر وقت آزادی نباشه آدم حتی متوجه بعضی زخما نمیشه:)
مث همین انگشتم که تا دو دقه پیش انگار هیییچ زخمی نداشت
و داشت قشنگ کارشو میکرد
اما الان انقد میسوزه که...
و مث قلبم که....
.
همین وسط مسطای کار که منصرف شدم به حضرت انیس النفوس
بیربط از ذهنم گذشت که
میشه و میتونم یه روزی با همسر و بچه هام برم حرمش؟
دیگه دردناک و سوزاننده نبود فکرش
فقط برام سوال بود که میشه؟! و چطور میشه؟!!!
رویایی که بارها باهاش بافته بودم
جایی که آرزووووم بود با اون و بچه مون بریم
من حتی با «ه» رفته بودم حرم...حتی توی صحن انقلاب نشسته بودیم باهم
زیارت خونده بودیم
اما انگار این خاطره هیچوقت اتفاق نیفتاده
حتی همون لحظه هم یادمه برام غیرواقعی بنظر میومد
برا همین برام سوال شد که اگر یه روزی بعدا
با شخص دیگه ای این خاطره صورت واقعی به خودش بگیره
چه حسی خواهم داشت؟!
تصور کن من با بچه های مرد دیگه ای که اون نیست
توی صحن انقلابم؛ که یکم اونورتر یه آشنای غریبه به چشمم میخوره
اونم با دختری که جسمی و روحی و همه جوره برای اون آفریده شده
اومده حرم
حتی شاید چشم تو چشم شیم
دیگه تصورش اذیتم نمیکنه
احتمالا اون وقتم یه لبخند بزنم از خوشحالی اینکه
بالاخره تنها نیست،باکسی که باهاش تونسته آینده رو تصور کنه
و تونسته اونو به دنیای خودش راه بده..
به دختر هم حسودیم نمیشه
انگار دیگه میتونم تصور کنم مال کس دیگه ای باشه،نه من
(فقط خوشحال باشه)
الان که تصورش میکنم یه نقطه خیلییی خیلی کوچیک در اعماق قلبم
لبخند تلخی از سر حسرت و یأس میزنه
اما اونوقت...حتما فقط براش خوشحال میشم
بدون هیچ حسرت و گله ای
.
من اون آرزو و رویا رو
کنار حضرت رضا، «رهـا»
من اون شخص رو
قلبم رو که بهش باخته بودم
تموم درد و زخمایی که بهش زدم و بهم زد
تموم خاطراتش
حتی گردنبدی که حکم نقطه اتصال رو پیدا کرده بود
سپردم به حضرت رضا
و رضا شدم...راضی شدم
به خواست خدا
به نخواست خدا
به حکمت و تدبیرش
حتی به خودِ پر خطای نابخشودنیم...
قلبمو بهش سپردم
اونم راضیم کرد که دل از گرو چشم هاش دربیارم
منم راضی شدم
دوسش دارم
بیشتر از همیشه
بی خشم و گله و حسرت و یأس و حسادت و خساست و مالکیت
دوسش دارم بی اونکه بخوامش
یا جایی توی زندگیم داشته باشه
ترس نداشتنش...تموم شد دیگه.
.
امروز برای خودم هدیه خریدم اما ۲۵ ام میاد:(
چه دیر:(
.
دوس دارم دوتا گوش مفت گیر بیارم
که البته بفهمه چی میگم
و تا خود صبح حرف بزنم
-ـ-
.
شبت بخیر دخترم