تا چند باشی دردِ من؟!
جمعه, ۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۳۱ ب.ظ
سومین روز است که این سر درد لعنتی دیوانه ام دارد میکند
سردردی حاصل از گریه کردن،یا سردردی حاصل از تلاش برای گریه نکردن
سردردی حاصل از فکرهای بیشمارِ ناخودآگاه که نادیده شان می گیرم
مُسکّن خور نیستم،ولی هیچ قرصی هم تا این لحظه افاقه نکرده
اضافه کردنِ شمار قرص ها هم کمکی.
برای نوشتن اینها نیامده بودم
اما حالِ امروز را هم، نمیتوانم بنویسم
قلب شکسته و مچاله ای که دست سیدکریم دادم برای بندزدن
حرفهایی که فقط سید محرم بود
و بغضی که شکست
و گریه ای که رسوایم کرد
می نویسم امروز فراموشم نشود
نه که درد را باید ثبت کرد و بخاطر سپرد...نه
می نویسم یادم بماند لبه های تیز دنیایم را تیزتر کنم
که...
.
تو هنوز هم نمیدونی چکار کردی!
.
+یه زخمِ عمیقو...
++یه تیزیِ تیغو..
+++یه آهِ غلیظو.......
++++یه لعنت بی انتها
۰۰/۰۱/۰۶