چقدر عاشقش بودم!
از کف اش رفت...بیچاره
نقطه.ته خط.
.
اسماعیلم رو سر بریدم امشب
بعد از پنج هزاااار سال
در پیشگاه سلطان جهان
تمومش کردم
این لذت بخش ترین عذاب دنیا رو:)
خداحافظ.
اسکار بیشترین حسی که توی پنج سال اخیر
حس کردم نسبت بهش
میرسه به حسِ دلتنگـی!
.
کفاره دوری و دلتنگی طولانی
بغل های طولانیه
سر پل صراط قراره خیلی طولانی متوقف شی
و منو بغل کنی
:)
خوندن نوشته های پنج سال اخیر راحت نیست...
دنبال مرور نیستم
دنبال نشونه و دلیلم!
انگار از یک جایی هویتم بهش گره خورده
از جایی اون من شده
من اون شدم
شده تنها آشنای من توی این غریب آباد
انگار کل مدت تو یه عشق یک طرفه سیر میکردم...
.
دنبال اون یکجام
که چرا و چطور این اتفاق افتاد
چرا اون؟!
و چرا تابحال؟!
تابحال که مثل یه تیکه آشغال....
:)
.
بعضی وقتا یه نوشته از دلم میاد و خیلی قشنگه
و یهو دستم میخوره میپره
و مجبور میشم بازنویسیش کنم
و اینطور میشه که ر...ده میشه تو متن
مثل این پست:)
محبوب من سلام!
امروز هم مثل تمام روزهای گذشته به یادت گذشت...
به اضافه ی کمی...فقط کمی خیال پردازی
بخلاف رویای تفنگ آبپاش! که به وقت سخت شدن زندگی بهش پناه میبردم
امروز یکبار از بالای سر، دست در دست هم وارد صحن انقلاب شدیم
سلام دادیم،شکر کردیم،روی برف ها قدم زدیم،عکس دونفره گرفتیم
روبه گنبد طلایی با صدای تو زیارتنامه خوندیم،سر به شونه ات اشک شوق و
شکر ریختم و تو سرم رو بوسیدی و دستهام رو محکم تر گرفتی
زیرلب گفتم شکر،دم گوشم گفتی دوستت دارم،دم گوشت گفتم دیدی شد؟!
.
بار بعد از پایین پا وارد شدیم
با پسرمون علی که کالاسکه ی فاطمه مون رو میاره
وقتی بازیش میگیره و کالاسکه رو با سرعت روی برفا سر میده
و من که نگران به بازوت چنگ میزنم
و تو که با صدای محکمت فقط بلند میگی علی اقاااا!!! آسیدعلی!
دسته جمعی سلام میدیم به آقا
اینبارم عکس میگیریم ولی خانوادگی!
بعد میخوای عکس دوتایی هم بگیریم
بعد میخوای چنتا عکس تکی هم ازم بگیری
بعد فاطمه رو که از خواب بیدار شده روی دست میگیری تا بریم آروم باشه
آروم کنار هم میریم که توی یکی از رواقا جا بگیریم....
بعد ...
بعد یه صدایی منو از رویا میکشه بیرون:
منو تموم شده بدون ...
دوباره منم و گنبد طلا و برف و آقا که شاهد ماجراست....
اشکام سر میخوره....
هر لحظه به چیزی میگم
درهم
مضطرب
پریشون
آخرش به تنگ میام که ...خودت میدونی دردمو
و گریه ام شدت میگیره
محبوبم ...ببخش اگر این نامه ی هرگز پست نَشَوَنده خاطرت رو مکدر کرد
با اینحالی که توی شبی تنها و سخت رویای تفنگ آبپاش رو شکل دادی،بارها
تسکین بود توی شبای سخت
شاید به فرض محال این رویا هم شبی تسلی بخش خاطرت شد
دستم به بیشتر نوشتن پیش نمیره محبوبم...
سینه ام باز سنگینی میکنه
کاش الان ...همین لحظه توی حرم بودم
اونجاست که یکم...این غم سبک میشه
حالا باید گفت خوشبحال تو
که یک مرحله گذر کردی از من لااقل
که انگار داره برات راحت تر میشه
من داره برام سخت تر میشه....
یک فرزند به سرپرستی گرفتم که هم اسمِ محبوبِ :)
همین الان عکس و مشخصاتشو برام فرستاد و عاشقش شدم
خیلی معصوم بود:(
طی زمان کوتاهی مکاشفاتی چند در باب عشق پیش اومد...
وقتی نشستی و باز یهویی فکرِ «اگر روزی عاشق کس دیگه ای بشه...»
مثل خوره میفته به جونت
دوست داری فوری براش بنویسی اگر روزی خواستی عاشق کس دیگه ای بشی
لطفا قبلش منو بکش
یا آرزو کن بمیرم
یا مطمئن شو مردم
یا ...
سنگینیش ختم میشه به ....
نمیدونم چطور ولی تهش میرسه به مناجات شعبانیه
خدای رب رحیم میاد دست میکشه سرت
القا میکنه و تو همراهیش میکنی ....
وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ ...دعامو بشنو وقتی دعا میکنم...
وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ ...صدامو بشنو وقتی صدات میکنم
وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ...بهم توجه کن وقتی باهات نجوی میکنم:((
فَقَدْ هَرَبْتُ إلَیْکَ...من فراااار کردم سمتت
وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِیناً لَکَ مُتَضَرِّعاً إلَیْکَ ...همینقدر بی چیز و زار و پریشون که میبینی مقابلت ایستادم
وَ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی ....تو از دلم خبر داری....:((
وَ تَخْبُرُ حَاجَتِی...حاجت دلمو میدونی
وَ تَعْرِفُ ضَمِیرِی ...
وَ لاَ یَخْفَی عَلَیْکَ أَمْرُ مُنْقَلَبِی وَ مَثْوَایَ ...میدونی عاقبتم چی میشه
فراز بعدی اینطور نازل میشه ؛
-گرچه هنوز هم میسوووووزونه فکرش و مثل شمع قطره قطره آب میشی-
ولی خشمی نیست
طلبی نیست
انتظار و توقعی نیست
طلللبی نیست از محبوب....
اگر محبوب تورو نخواست ...بهر دلیلی
چیزی به تو بدهکار نیست
و دلیلی برای دلگیری و ناراحتی و گله از محبوب نیست
محبوب آزاده و اختیار قلبش هم با خودشِ
این ماییم که اختیارمون دست خودمون نیست و ....دست محبوبِ
محبوب همینکه هست تا ما عشق رو تجربه کنیم....ممنونشیم
همینکه بواسطه محبوب لذت عشق رو گرچه جگرسوز،می چشیم....شکر
عاشق چی میخواد جز راحتی محبوب حتی اگر....
به محبوب که نمیشه گفت چیزی...
پس به خودش میگه زبووووونت لال شه ...که نگی حتی اگر کنار دیگری
هیچی....همینکه تو می بینی حالمو....کافیه
.
البته که مکاشفات رو به شکل کلمات دراوردن نه فقط سخته
که ممکنه ماهیتش رو عوض کنه یا تمام حقیقتش رو به نمایش نذاره
یا حتی درست منظور رونرسونه
ولی چه میشه کرد ....ناچاریم از نوشتن برای ....
اون حتی نمیدونه توی نبودش چی داره بهم میگذره
وگرنه ... بی درنگ میومد پیشم
میومد...
.