تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب با موضوع «آنِ من» ثبت شده است

همیشه از کلمه «خونه» خیلی خوشم میومد

خونه...خانواده...

تعریف خونه تو ذهنم همیشه این بوده؛

خونه جاییه که آدم هرجا بره و باشه،دوست داره برگرده به اونجا...

خونه جاییه که آدم...دوست داره برگرده بهش!

جایی که آدم توش رااااحتِ

توش احساس امنیت میکنه

حس خوبی بهش میده

حس مالکیت داره بهش

حریمِ براش ....

( اگر میم بود و میدونست میخوام در ادامه پست چی بنویسم

حتما میگف انقدر همه چیز رو فلسفی! نکنم

نمیدونم این کار اسمش فلسفی کردن هست یا نه

اما تصورم از نوشته های خودم این بوده همیشه،که اغراق آمیز می نویسم

اما دلیل این توصیفات اغراق امیز این هست

که من وااااقعا هم احساسات رو اغراق آمیز تجربه میکنم

احساسات توی دنیای من خیلی پررنگ و لعاب و بلد هستن

عمیق تجربه میشن ...)

میخواستم بگم «آدم ها هم خونه هستن»...

این روزا که دنبال خرید وسایل خونه هستم

و بین سبک های موجود چرخ میزنم تا انتخاب کنم

خونه ایده آلم خونه ی ساده و راحتیه

خونه ای که گرما و صمیمیت و آسودگی و آرامش و راحتی رو القا میکنه

خونه ای که از بودن درش خسته نمیشی چون دلنواز و چشم نوازه برات

همونیه که دوست داری

همونیه که هرجاش کلی خاطره خوب! داری

خونه ایه که انگار تورو در آغوش گرفته

جایی که فقط برای توعه.....

فقط تو

اینا نه...تو توو ذهنم چرخیده بودی که این حرفا هم رو‌ اومد

یعنی اولش فکر کردن به تو بود که منو کشوند به سمت نوشتن

اما اون فکرا رو دارم آخر نوشته میگم

لحظات سخت سه سال گذشته که یادم اومد

فارغ از تلخی هایی که تو میگفتی شیرینی رابطه رو بیشتر میکنه

من به شیرینی هاش فکر کردم فقط

به تمام لحظاتی که بهم پناه داده بودی و اونجا پیش تو راحت بودم

امنیت داشتم

خوشحال بودم

فارغ بودم از دنیای بیرون

شایدم بقول نجفی تو کودک ام رو نواااازش کرده بودی

که اونطور مجذوبت شده بودم

 

 

بعد از ذهنم گذشت ،وقتی اون جمله رو درباره قایم شدنم پشت آسیب دیده بودنم گفت

_و با خودم فکر کردم هیچ وقت این جمله رو فراموش نمیکنم

و انگار زیر پام یهو خالی شده باشه

و از جایی که انتظارش رو نداشتم ضربه سنگینی خورده باشم_

و تصمیم گرفته بودم توی اون خونه اونقدرم راحت نباشم

دست و پامو جمع کنم و همه ی خودم رو با ضعف هام به نمایش نذارم

اما راستش من تو همچین خونه ای احساس راحتی که میخوام نمیکنم

پس بیخیال تصمیمم میشم.

 

من همیشه ی خدا دنبال دلم رفتم

کاری رو کردم که حسم گفته درسته

سختی شاید زیاد داشته اما لذت هم زیاد داشته

درد شاید حتی کشیده باشم اما پشیمون نشدم ازش

حالام مهم نیست دختر خنگ جذابه یا نیست

مهم نیست دختر حساس و آسیب دیده! ناجذاب هست یا نیست

یا دختر ساده دلِ زود باور خوب هست یا بد

من...منی که همیشه ی خدا خودمو جلو عالم و آدم سانسور کردم

دوس دارم تو خونه ی خودم...خودم باشم...بی نقاب

و تو ....

خونه بودی برام...

تو خونه گرم و امن و راحت و صمیمی و دلنوازی بودی

که برگشتم بهت...

و همیشه دوست دارم برگردم بهت.

.

.

شاید باورت نشه...

اما اینهمه فلسفیدن بقول میم

از یه فکر ساده به یک تجربه حسی ساده شروع شد...

یادِ «گرمیِ آغوشت» ظهر جمعه توی اتاق بیرونی...

وقتی تو بغلت بودم ...و گرم بود...و راحت بودم توش...و حس امنیت میداد بهم

من فقط دلم برای «اون گرما» تنگ شده بود....

بعد از همچین آدمی با اینهمه طول و تفصیل برای گفتنِ «دلم بغلتو میخواد»

میخوای که در جواب بعضی سوالا به گفتن بله و خیر اکتفا کنه!؟؟

حاشا و کلا:)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۱ ، ۱۳:۳۰
تاسیان

اگ قلب زخمی و ترسیده ام

اگه روح‌زخمیم 

اگه ذهن متلاشیم رو میدید

محکم بغلم میکرد فقط . وحرفای دلگرم کننده میزد فقط و ناراحت نمیشد

و از مطمعن کردنمم خسته نمیشد

.

یک‌عدد آدم زخم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۱ ، ۰۰:۳۸
تاسیان

مثلا وقتی کلافه و بی حوصله میشه

پره های بینیش گشاد و کج میشن،پره ی راستش بیشتر به بالا متمایل میشه

چشماش کوچیک و به پایین متمایل میشن

بخاطر چینی که به ابروهاش میندازه،خطای پیشونیش عمیق تر میشن

قیافش درست شکل یه بچه ی بهانه گیر میشه

جزئیات خیلی بیشتری در دست هست که....طولانیش نمیکنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۱ ، ۲۲:۳۰
تاسیان

قشنگ تر از جمله ی دوستت دارم میدونی چیه؟!

+ دلم برات تنگ شده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۱ ، ۲۱:۱۱
تاسیان

تو باعث میشی از ته ته دلم،با همه ی سلولهای تنم، بخندم

.

تو میتونی با سردیت، لبخندهام رو تا دونه ی آخر خشک کنی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۳
تاسیان

میدونی

من داره کم کم به خودم حسودیم میشه

که تورو دارم...💛⛰️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۴۸
تاسیان

فک کرد من خیلی عاشقم

نمیدونست چشم هاش انقدر زیبا هستن

که در هر حالت، معشوقه های خوبی هستن برای پرستیدن

که توو دنیای تصورم،جایی برای نبودنشون نیست دیگه

که با تمام درد و رنج هایی که ناخواسته شاید بهم وارد کنیم

میل وافری به بودنش دارم...

که دیدن چشم هاش،شنیدن صداش،لمسش،دیدن لبخندش...

تنها چیزیه که «گرمم» میکنه ...

.

آنِ من است او!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۸
تاسیان

چشمامو که باز میکنم با یاد خوابش میخوام برم پیشش

دوست دارم سرم رو بذارم رو سینه اش و ...

لمسش کنم

که یادم میاد ......

دلتنگ و بیقرار،متوقف میشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۱۷
تاسیان

میخواستم ازش بخوام یه رویا ببافه برای امشبمون

حتی نمیفهمم چرا و چطور بحثمون کشدار میشه و از حوصله اون خارج

نمیدونم اون حساسه یا من دارم....

.

ناچار به خاطره تفنگ آب پاش پناه میبرم

خوندنش گریه ام رو تشدید میکنه

دلم برای خودمون میسوزه

برای خاطره ای که ...

حتی اگر خیلی زیاد به روزای خوب آینده دل بسته باشم و امیدوار

دونستن اینکه این شبام میگذره...

حتی دونستن اینکه این شبام میگذره‌....

از سخت بودنش کم نمیکنه....

کاش جایی بود برای دل سیر.....

.

دلم یهو میره حرم سید کریم...

میدونم خودم نمیرم :) ....

.

آدم پر طاقتی بنظر میام؟!! ‌

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۰۲
تاسیان

مثلا اینکه میتونی کنارش نقاب قوی بودنت رو کنار بزنی

انقدر نزدیک هست که بذاری ببینه چقدر آسیب پذیری

میتونی براش از خاطرات بدی بگی، که بعد یه دل سیر خندیدن بهشون

دیگه بد نباشن...

بودن همچین آدمی موهبته،اگر تجربه اش کرده باشید میدونید

که ینی چی، وقتی خوب نیست همه انرژیش رو جمع میکنه باهات حرف بزنه

 

نمیشه خوبیاشو یجا نوشت

از یعالمه خوبیای امشبش...همین دوخط کافیه

.

.

.

+

توی اون فیلمه، دختره حق نداشت پسره رو لمس کنه

قانون اعصاب خورد کنی بود

حس غریبه بودن یا همچین چیزی....

همینطوره وقتی میره تو لاک خودش از ناراحتی(حالا بهر دلیلی،من باعثشم یا نیستم)

و تو اجازه و حق نزدیک شدن از یه حدی رو نداری

اجازه نداری خط قرمزشو رد کنی بغلش کنی....

اونقد نزدیک نیستی هنوز، که سرشو بذاره رو شونت از درداش بهت بگه

از فکرای بیخودی که تو بارها ازشون حرف زدی براش و گفته بریزشون دور

و هربار گفتن جمله ی ساده ی اون،فکرای بیخودتو محو کنه

و ببینی تو،مثل اون چوب جادویی نداری که فکرای تو سرشو محو کنی

در بهترین حالت،حال بدش رو تشدید نمیکنی

مممم...

شاید اینام از سری فکرای بیخودمن....نمیدونم

ولی در هرحال...آرزو میکردم کمی آشناتر بودم براش...کمی نزدیکتر...

دیدن چشمای غمگینش...بیش از توانه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۴۱
تاسیان